باسمه تبارک و تعالی (۹۰۴)
«فرق محدِّث با محقّق حدیث»
🔹به یکی از طلاب فاضل گفتم به نظرت شیخ صدوق چطور توانسته علی بن حسّان هاشمی را با علی بن حسّان واسطی یکی بداند؟! چنین اشتباهی بین دو نفر معروف و شناخته شده خیلی در ذوق میزند!
🔸باز با یکی از عزیزان در مورد اعتبار برخی ادعیه صحبت میکردیم. با توجّه به تجربه ای که در این مباحث در اثر چند سال انس با طرق و اسانید روایات داشتم به شکل قطعی میگفتم فلان چیز و فلان چیز مثلا اعتباری ندارد.
🔹آن عزیز هم همینطور تعجّب میکرد که چطور میشود در حالیکه فلان محدث و بهمان آیت الله اینقدر به آن دعا یا زیارت عنایت دارد. بسیاری از اینها را امثال علامه مجلسی ها و محدّث قمی ها نقل کرده اند.
🔸به ایشان عرض کردم اینها تخصّص لازم را در تحقیق ارزش صدوری این منقولات نداشته اند. ولی خب این ادّعایی سنگین بود. اگر این محدثین بزرگ متخصّص نبوده اند پس دیگر چه کسی تخصّص حدیث شناسی را داشته؟! اگر در چنین مسائلی اینقدر دور از آبادی حرف زده باشند اساسا علمشان مورد تشکیک قرار میگیرد.
💡به ذهنم خطور کرد برای تقریب این امر و باور پذیر نمودنش از اختلاف اصولیّون در حجّیت قول لغوی استفاده کن!
🔹به اعتقاد بسیاری قول لغوی حجّت نیست! لابد میپرسید اگر قول او حجّت نیست پس دیگر چه کسی متخصّص لغت بوده و قولش حجّت باشد؟! پاسخ این است که لغوی عمدتا متخصّص در تتبّع مواضع استعمالات بوده تا تشخیص معنای موضوع له!
🔸در اینجا هم باید گفت محدّثین عمدتا در زمانهای سابق متخصّص در تتبّع روایات و منابع و مصادر بوده اند تا تشخیص درجه ی اعتبار آنها از روی موازین رجالی و فهرستی و قرائن تاریخی.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۵)
«مجرای فیض و اهل خیر رساندن باشیم»
«طوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر»
🔹هوای اتاق گرم بود. پنجره را باز کردم. دقایق احتیاط بعد از اذان صبح به سمت درب اتاق دراز کشیدم تا خنک شوم. همسر محترم درب اتاق را باز کرد و گفت: «میشه در باز باشه؟! هوا خیلی گرمه!»
🍀همینکه درب باز شد هوا جریان پیدا کرد و خنکی دلنشینی که از پنجره وارد اتاق میشد و از درب اتاق وارد فضای خانه میشد واقعا حال خوبی در من ایجاد کرد🍀
💭با خودم گفتم ببین تا وقتی درب اتاقت باز نشد فضا طوری اشباع بود که خودت هم از خنکی پنجره چندان نمیتوانستی استفاده کنی! ولی حالا که قرار شد از اتاقت هوای خنک به بیرون برود خودت هم بیشتر از این جریان هوا استفاده کردی.
💡به ذهنم خطور کرد اینکه فرمودند خودتان را مجرای فیض خدا قرار دهید و اهل معروف باشید هم همین است.
✔️اگر انسان پنجره ی قلبش به عالم بالا باز شده باشد مادامی که درب وجودش را به سمت خلائق باز نکند و خود را مجرای فیض از پنجره ی قلبش به دیگران قرار ندهد خودش هم به خاطر فضای بسته ی درونش چندان بهره ای نخواهد برد. باید با خیر رسانی به فیض الهی جریان بدهیم. آن وقت است که فضای اتاق وجودمان همواره متنعّم و دم به دم از فیوضات معنوی مکرّر خنک میشود.
✋در مورد امور زشت هم همینطور است. کسی که ورای قبح درونی اهل شر رسانی باشد دم به دم فضای خودش را با وزش بدی ها تاریکتر میکند:
📖إنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا خَلَقْتُ الْخَيْرَ وَ خَلَقْتُ الشَّرَّ فَطُوبَى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلَى يَدَيْهِ الْخَيْرَ وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلَى يَدَيْهِ الشَّر
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۶)
«حضرت حمزه و اهمیت نخبگان»
«عباس و عقیلها کجا و حمزه و جعفرها کجا!»
«احقاد بدریه»
🔹یکی از درسهای حیات حمزه رضوان الله علیه در تاریخ اسلام نخبه گرایی در عالم سیاست است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیش از ده عمو داشت. ولی هیچ کدام مسلمان نشدند و اگر از حضرت هم دفاع کردند به خاطر جهات قومی بود.
👈در این میان تنها شیعه معتقد است که حضرت ابوطالب مسلمان بود ولی تقیه میکرد. پیامبر اکرم دو تا از عموهایش هم سن و سال خودش بودند. یکی حمزه و دیگری عبّاس. حمزه برادر رضاعی حضرت هم بود.
👈عبّاس در اواخر هنگام فتح مکّه مسلمان شد ولی حمزه در جریان توهین ابوجهل به پیامبر در اثر غیرت و تعصّب «غضبا للنبیّ» تصمیم گرفت مسلمان شود. یعنی اصلا حکایت اسلام آوردن حمزه نیز در ظاهر حکایت خاصّی بود که به فرموده ی امام سجاد علیه السلام در کافی:
📖«لَمْ يُدْخِلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»
⚪️ولی باید بدانیم همین اسلام آوردن حمزه تأثیر بزرگی در شوکت مسلمین داشت. چرا؟! چون شخصیت حمزه در جامعه ی آن زمان مانند شخصیت مالک اشتر برای امیر المؤمنین بود. یک نخبه ی نظامی و سیاسی بزرگ بود. انسانی بسیار شجاع، دلاور، سخنور، شریف النسب که با دیده ی بزرگی و عظمت به ایشان مینگریستند!
👈حضرت حمزه از آنهایی بود که خودشان به تنهایی یک ملّتی برای ملّت اسلام بودند! یک وزنه ی بزرگی بود. گاهی گرویدن تنها یک شخص مانند ایشان از گرویدن چندین قبیله ی بزرگ میتوانست بیشتر اثر داشته باشد. همین است که امام باقر علیه السلام فرمودند اگر حمزه و جعفر زنده میماندند تاریخ اسلام طور دیگری رقم میخورد. عباس و عقیلها کجا و حمزه و جعفرها کجا!
«أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَيْهِ وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا»
👈این را عرض کردم تا بدانیم نخبه گرایی در امور سیاسی چگونه است. اگر یک مرحوم کاظمی در پزشکی و یک احمدی روشن در اتمی و یک تهرانی مقدّم در نظامی آنقدر منشأ اثر شدند در عالم سیاست هم اینگونه است.
👈سیّد الشهداء بودن حمزه نیز عمدتا اشاره به جایگاه اجتماعی رفیع ایشان در بین شهداء اسلام داشت تا شخصیت خاص معنوی؛
🚫گاهی برخی به دلیل عظمت معنوی شخصیتهایی مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام گمان میکنند لابد بقیه هم شخصیتهای خیلی ویژه ی معنوی بوده اند! همین است که تصویری غیر واقعی از تاریخ صدر اسلام در ذهنشان شکل میگیرد که دیگر برایشان چندان درس آموز نمیشود. نه! لزوما اینگونه نیست! برخلاف سیّد الشهدا بودن امام حسین علیه السلام که معنای دیگری دارد. یک عمق معنوی بلندی در آن نهفته است.
🔹آری نخبه گرایی در عالم سیاسی اینگونه است. در عالم علم هم وجود دارد. همین است که امام باقر علیه السلام همانطور که در رجال نجاشی آمده به ابان بن تغلب فرمودند: «اجلس في مسجد المدينة و أفت الناس، فإني أحب أن يرى في شيعتي مثلك» گاهی اثر یکی مانند ابان بن تغلب از هزاران نیروی معنوی برای ترویج و تأیید مذهب بیشتر است. سطح عمل اجتماعی و تأثیر اجتماعی چنین نخبگانی خیلی وسیعتر است. همین است که فضل عالم بر عابد در روایات را نشان میدهد.
👈لذا بود که «كانت له عندهم منزلة و قدم» به گمانم همین نخبگی علمی و چهره و آبرو بودن ایشان برای مذهب اهل بیت علیهم السلام بود:
📖«و كان أبان رحمه الله مقدما في كل فن من العلم في القرآن و الفقه و الحديث و الأدب و اللغة و النحو»
👈اینها یعنی نخبگی در عالم دانش و تأثیرش در گرایش به مذهب حق! سابقا هم در مورد ابان مطلبی نوشته بودم.
⚪️باز یکی از اموری که در مورد حضرت حمزه رضوان الله علیه این شهید بزرگ اسلام درس آموز است این بود که با مظلومیّتش و جنایتی که بر پیکرشان وارد آمد تصویر عمق آن احقاد بدریه و کینه های عمیقی که برخی از اسلام داشتند را در تاریخ ثبت کرد. چطور هند زن ابوسفیان و مادر معاویه به وحشی سفارش داد جگر یکی از این سه تن را برایش بیاورد! یا پیامبر یا علی یا حمزه!
✋و این چه کینه ای بود که حاضر شد بینی و گوش ایشان را بریده و پیکر را مثله کرده و جگر ایشان را در آورده و به دندان بکشد! اینها خیلی کینه های عمیقی است که اینجای تاریخ اسلام زمینه ای پیدا کرد تا عمق خبیث خودش را عیان کند!
👈در ادامه ی تاریخ اسلام خودش را در لایه های نفاق پوشاند تا جایی که فرزند هند جگر خوار و همینطور مروانی که توسّط پیامبر لعن شده بود خلیفه ی اسلام شدند!
👈هر کسی اندکی انصاف داشته باشد و خودش را از تقلید آزاد کند میفهمد انحرافی عمیق در تاریخ اسلام رخ داده که معاویه پسر هند در برابر علی بن ابی طالب علیه السلام صف آرایی کند و بعد از آن میمونهای مروانی از منبر پیامبر صلی الله علیه و آله بالا بروند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۷)
«مغالطه ی استنتاج در تجربه های نزدیک مرگ»
«ذوقُهم صحيح و حكمُهم باطل»
🔹یکی از مغالطات رائج در تجربه های عرفانی و نزدیک مرگ آن است که تجربه گر به خاطر نزدیکی تجربه ی محسوس و تفسیر فکری آن، به مرز مهم این دو توجه نکرده و بداهت بدوی تجربه ی خود را به تفسیری که عقل حصولی او از آن ارائه نموده نیز سرایت دهد.
🔸در علوم حدیث نیز به این امر در قالب تفکیک بین «نقل به معنی» و «نقل به مضمون» اشاره شده است. در نقل به مضمون عنصر تفسیر و رأی مشهود است. یعنی طوری یک نقل یا یک واقعه ی تاریخی گزارش میشود که مخلوط با نوعی داوری است.
👈والتر استیس در کتاب عرفان و فلسفه با بررسی تجربه های عرفانی متعدّدی به خوبی به تفکیک کلیدی میان تجربه و تفسیر توجّه داده است. در بذل الخاطر ۱۰۵ مطلبی در این زمینه گذشت.
🔹یکی از مواردی که اخیرا دیدم به خوبی به این امر توجّه داده شده در باب ۳۶۴ فتوحات ابن عربی در بیان تفاوت میان نبی و ولیّ است. ابن عربی، کلامی از غزالی را نقل میکند که بر اساس آن تفاوت میان این دو این است که بر نبی فرشته نازل میشود ولی بر ولیّ صرفا الهام میشود.
👈سپس در نقد میگوید بهتر بود غزالی و دیگر عارفانی که چنین حرفی زده اند میگفتند ما در تجربه ی خودمان ندیدیم فرشته بر ما نازل شود ولی دیگر نباید نتیجه میگرفتند کسی از اولیاء این تجربه را نداشته و سپس این را مبنایی برای تفاوت نبی و ولی قرار دهند.
👈در ادامه نقطه ی اشکال را در اینگونه موارد در جمله ای کلیدی اینگونه مطرح میکند که اینها تجربه شان صحیح بود ولی نتیجه ای که از آن گرفتند باطل بود: «فذوقهم صحیح و حکمهم باطل»
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۸)
«نکاتی طلبگی پیرامون اصالت ظهور»
«مغالطه ی خلط میان منطق فصاحت و منطق فهم»
«تفاوت میان اصالت ظهور بالمعنی الاعمّ و اصالت ظهور بالمعنی الاخص»
🔹در جمع برخی طلاب محترم صحبتهایی در زمینه ی علوم ادبی بیان میکردم. بعد از آن برخی از عزیزان پرسشهایی هم داشتند و پاسخهایی میدادم. به ذهنم خطور کرد بخشی را بیان کنم شاید برای مباحثه مناسب باشد.
👈اگر بخواهم طرح بحث کنم اینگونه عرض میکنم که اگر کتابی مثل تفسیر مجمع البیان طبرسی یا البحر المحیط ابوحیّان و یا از این اواخر روح المعانی آلوسی را دست بگیریم و سپس وارد تفسیری مانند المیزان شویم با یک تحوّل بسیار سنگین در کیفیت مواجهه با علوم ادبی در تفسیر متن مواجه میشویم.
👈مفسّرین سابقا کما بیش برای فهم معنای آیات از راه بررسی قواعد ادبیات عربی وارد میشدند و سعی میکردند آنچه میفهمند را از طریق نزدیکترین قاعده ی ادبیاتی تبیین کنند. گویا از ورای حجاب نسبتا غلیظ قواعد ادبیات عربی میخواستند معانی آیات را درک کنند.
👈از همینجاست که مخصوصا به خاطر پیش فرض کامل بودن ادبیات موجود معمولا فهم آیات به این قواعد ادبی و بررسی های ناظر به آن تقلیل یافته و به آنها تأویل میرفت. تفسیر به میدان جنگی برای تنازع قواعد و بررسی های ادبی میان آنها تبدیل میشد.
👈در این دوره اگر هم از چیزی به نام لزوم اخذ ظواهر یاد میشد عمدتا منظور آنها پرهیز از تأویل به معنای ترجیح تطبیق قاعده ی قوی تر و نزدیکتر به ادبیات و نزدیکتر به فهم به جای قاعده ی دورتر بود. نه اینکه منظورشان نوعی اصالت دادن به تبادر با قطع نظر از بررسی آن در آینه ی قواعد ادبی باشد.
⬇
🔹اساسا از منظر آنها چنین تبادری بدون بررسی آنها از راه قواعد ادبی هیچ اعتباری نداشت. زیرا گمان میکردند به دلیل زوال عصر فصاحت ما جز از طریق بررسی این قواعد نمیتوانیم فهم صحیحی داشته باشیم و هر گونه اصالت دادن به فهم خودمان بدون این قواعد به معنای تفسیر به رأی است. دیگر عصر فصاحت از میان رفته و طبع ما نیز دیگر حجّت نیست تا به فهم خودمان تکیه کنیم.
✋البته روشن بود که نمیشد از چنین طبعی بالمرّة دست شست ولی در لایه ی نیمه خودآگاه این استدلال به طبع معمولا در سطح بررسی قواعد خودش را بیشتر نشان میداد. در هر حال این معنای از اصالت ظهور در این عصر را میتوان «اصالت ظهور بالمعنی الاعمّ» نامید.
🔸نظریه «اصالت ظهور بالمعنی الاخصّ»🔸
اما تحوّل بزرگ از زمانی شروع شد که با شکل گیری و استقلال حوزه ی بزرگ شیعی در عصر صفوی اختلاف مهم بین اخباریّون و اصولیّون بر سر حجّیت ظواهر قرآن کریم در گرفت. بعد از مدّتها بحث و نظر سرانجام اصولیّون حجّیت ظواهر قرآن کریم را اثبات کردند. یعنی اینکه فهم خود ما از ظواهر قرآن کریم حجّت بوده و نیازی به ضمیمه شدن فهم معصوم علیه السلام نیست. این کتاب برای هدایت همه ی تاریخ آمده است.
👈بررسی نوع مواجهه در زمینه ی حجّیت ظواهر در این دوره نشانگر آن است که اثری که این برهه بر روان جامعه ی علمی حوزوی ما با ازدهار اصالت ظهور و اصلهای اقماری دیگر حول آن مانند اصالت عدم قرینه با معنای نوینش گذاشت نوعی تأکید بیش از پیش بر اصالت فهم خود ما و لزوم توجّه بیش از پیش به آن بود.
👈شاید امواج مدرنیسم و خدمات متقابل اسلام و مدرنیسم نیز در این امر بی اثر نبود که به مرور معنای اصالت ظهور به نوعی اصالت یافتن فهم خودمان و توجّه بیشتر به تبادرات و طبع خودمان در مقام فهم منتقل شد.
👈این را دیگر «اصالت ظهور بالمعنی الاخصّ» مینامم که در آن عنصر استدلال به طبع و اصالت یافتن فهم و تبادرات خود مفسّر بسیار بارزتر از قبل شده و قواعد ادبی به جای آنکه یک راه بی بدیل برای رسیدن به فهم باشد یک ابزار و صرفا یک قرینه لحاظ شد.
👈به شکلی که مفسّری مانند علامه ی طباطبایی ره به وضوح به دریافت و فهم خود و طبع فهمنده ی خود یک اصالتی ویژه قائل است و لذا خود را معمولا از بررسی های ادبی گسترده بی نیاز دیده و گاهی با اندک توجّهی به بهانه ی مخالفت کلام ادبا و اقوال بسیار آنها با اصالت ظهور آنها را کنار میزند.
👈در این فضا حتّی اگر مفسّر نتواند تبیین ادبی مناسبی برای فهم خودش بیابد زمینه این امر به وجود آمد که بیشتر قواعد را متّهم کند تا فهم خودش را. لذاست که مفسّر در عصر حاضر چندان در خود نیازی برای اجتهادهای سنگین ادبی و تسلّط بر اقوال نحویون و غور در کتب اعراب القرآن و مانند آن نمیبیند.
👈همین امر نیز به سهم خود باعث از رونق افتادن فضاهای دانشهای ادبی در حوزه های علمی شده است.
✔دقّت در پیش فرضهای این نوع مواجهه نشانگر آن است که به شکلی انگاره ی کامل بودن ادبیّات موجود در فضای اصالت ظهور بالمعنی الاخص به شکلی فرو ریخته و همینطور مجرای استدلال به طبع باز شده و اندیشه ی زوال عصر فصاحت و عدم جواز اتّکال به فهم به شکل افراطی آن کناری نهاده شده است. و این امر تحوّلی بزرگ در دانش تفسیر است.
👈بر اهل تدبّر و آگاه به فضاهای ادبیّاتی و تفسیری مخفی نیست که اساسا اصالت ظهور به این معنای نوظهورش سر آشتی با ادبیّات سنّتی ما نداشته و اگر بخواهیم به مرّ آن عمل کنیم به نوعی مستلزم تأسیس دانشی جدید است.
👈کتبی مانند مغنی ابن هشام و دیگر کتب ادبی نوعا در ظرف ذهول از چنین اصلی پایه گذاری شده است. لذاست که حوزه های علمیه ما در لایه ی نیمه خودآگاهی دریافته که چندان نیازی به تعمّق در علوم ادبی ندارد.
👈اساسا تعمّق در علوم ادبی انسان را میتواند از داشتن فهم صحیح دور و دورتر کند. مقایسه ی میان تفسیر البحر المحیط و یا حتّی روح المعانی با تفسیری مانند المیزان گویای این حقیقت است. اینکه اساس تفاوت این اختلاف عمیق به چه چیزی برمیگردد بحث دیگری است.
👈اجمالا باید بدانیم که به حقیقتی برمیگردد که آن را «عقل لغوی» مینامم. اساسا بسیاری از ابعاد زبان بیش از آنکه فکرش را بکنیم حاصل تعیّنی خاص از عقل است که وقتی در عرصه ی زبان مینشیند فعالیتهای بسیاری دارد.
👈اینطور نیست که زبان همه اش حاصل یک سری جعلیّات و وضعیّات باشد. در کنار و مهمتر از آن عقل انسان فعالیت میکند و یکی از منابع و سپس یکی از ادلّه ی نحو همین عقل لغوی است که بستر محقّق شدن اموری مانند طبع و اتّصال ما به عصر فصاحت است.
👈همین عقل است که ارض مرده ی زبان را زنده و با طراوت و دارای حیاتی ویژه میکند. این بحث سر درازی دارد.
⬇⬇
🔹البته قرنها قبل از ازدهار این معنا از اصالت ظهور یک موج دیگری در تاریخ تمدّن اسلامی با ظهور دانش بلاغت آغاز شد که در آن به نوعی زاویه ای دیگر از این اصالت ظهور ولی در وادی بلاغت کشف شد که سردمداران آن افرادی نظیر عبدالقاهر جرجانی و زمخشری میباشند. دقّت در نوع فعالیت آنها نیز نشانگر نوعی توجّه حداکثری و اصالت دادن به فهم بلاغی و ذوقی و طبع خود در مقام فهم و سپس تلاش برای تبیین علمی آن است. بحث از این نقطه را باید در مجال دیگری دنبال کنیم.
👈زمان ما دیگر عصر آن است که این اصالت ظهور بالمعنی الاخص را از حالت صغروی و مجملش خارج کرده و از عوامل و مناشئ تولید این ظهورات بحث کنیم. اینکه این نزاعها را از حالت صغروی به کبروی تبدیل کرده و ضوابط دقیق منطق فهم را استخراج کنیم. دیگر اینطور نیست که هر تبادر و هر ظهوری حجّت باشد.
👈بارها دیده ایم در امور فقهی یا تفسیری افراد ظهورات مختلفی را ادّعا میکنند و این یعنی شروع در ورود به عالم جدیدی که آن را منطق فهم مینامم. اینکه دقیقا این ظهورات با چه ساز و کاری متولّد میشوند و اگر ربط کاملی با قواعد ادبی ندارند و منوط به عوامل دیگر هستند چقدر قابل دفاع هستند و روش بحث در مورد اینها چگونه است؟!
👈همچنین اینکه دقیقا در این فضا نیاز ما به علوم ادبی دیگر چگونه باید باز تعریف شود؟! چرا در زمانهای گذشته بین این دو معنا از ظهور خلط صورت گرفت؟!
🔸«تفاوت میان منطق فهم و منطق فصاحت»🔸
برای پاسخ به این پرسشها اجمالا باید بدانیم ما در فضای حوزوی خود و در مواجهه با متون دینی اسلامی به دو علم نیاز داریم. یکی علمی که به ما فصاحت و تکلّم صحیح عربی را یاد بدهد و با آن دچار لحن و خطا نشویم و همینطور تأثیر اجمالی این قواعد فصاحت را در معنا تبیین کند و دیگر علمی که به شکل مطلق در صدد کشف ساز و کارهای تحقّق پدیده ی فهم صحیح و کشف مراد باشد. اوّلی اسمش را «منطق فصاحت» مینامیم و دوّمی را «منطق فهم».
👈حالا بحث سر این است که آن نحو سنّتی و ادبیات سنّتی که ما می آموزیم عمدتا از جنس منطق فصاحت است و نه منطق فهم! اثباتش را بگذارید برای مجال دیگری! لذا باید انتظار خودمان را در مواجهه با آن تنظیم کنیم تا هم این علم را خوب درک کنیم و بار سنگینی روی دوشش نگذاریم و هم بتوانیم از آسیبهای عدم درک عمیق آن خودمان را مصون نگاه داریم.
👈معمولا از قدیم گمان میکردند علوم ادبی منطق فهم است ولی اینگونه نبود! منطق فصاحت بود لذا وقتی شما ابزاری که در ذات خودش منطق فصاحت بوده را بسان ابزاری قطعی برای منطق فهم مورد استفاده قرار میدهد دچار اشکالات زیادی در تفسیر و فهم میشوید کما اینکه تدبّر در تاریخ تفسیر متون دینی و فقه دینی این را اثبات میکند.
👈به مرور خود علما به این اشکال عمده به شکل نیمه خودآگاهی پی بردند و برای کم کردن اشکال به دنبال تأسیس مباحث الفاظ در اصول و در این اواخر کشف اصالت ظهور افتادند تا بتوانند به شکلی مقوله ی فهم را از ادبیّات جدا کنند و به آن اصالت بدهند تا از آسیبهای آن در مسیر فهم مراد دور شده و به فهم واقعی نزدیکتر شوند.
👈ولی این اوّل راه است زیرا توجّه به این امر هر چند توجّه مبارکی است ولی صرفا در همین حدّ تفطّن به جدا بودن مجرای فهم از مجرای منطق فصاحت است. ولی اینکه این فهم با چه ساز و کاری متولّد میشود نیازمند تأسیس علمی است که آن را منطق فهم مینامم که قطعا یکی از عناصر آن استفاده از ضوابط معنایی همین منطق فصاحت هم هست.
👈ولی محدود به آن نشده و به بررسی تأثیر قرائن و پیش فرضها و انتظارات و الگوها و... در تحقّق فهم می پردازد که امروزه در دو علم نشانه شناسی و هرمنوتیک زوایایی از آن کشف شده است.
👈در منطق فهم اثبات میشود که بخش مهمّی از فهم اساسا بر دوش الفاظ نبوده و بر دوش عناصری غیبی و غیر لفظی در حال انتقال است که باید برای تفسیر صحیح آنها را کشف کرده و بحث از آنها را تبدیل به علم نمود.
⬇⬇⬇
🔹در کنار تلاش گسترده برای تدوین ضوابط منطق فصاحت باید تلاشی گسترده برای پیشرفت و احیانا تصحیح و تحوّل در علم ادبی ناظر به قواعد فصاحت نیز به عمل آورد. هم از این جهت که دانشهای ادبی موجود گاهی خللهای جدّی در تبیین قواعد فصاحت دارند و از آنجا که مبتنی بر فلسفه و اصولهای خاصی به قرائت و خوانش از زبان عربی پرداخته اند بعضا مشکلاتی را در این زمینه به بار آورده اند.
👈و از طرف دیگر مباحث آنها به گونه ای مقدّم بر مباحث منطق فهم بوده و همواره این احتمال که قواعد آنها خود قرینه ای برای عدول از تبادر و فهم خود و متّهم کردن آن باشد وجود دارد.
👈خود ظهور و تبادر پدیده ای است که میتواند ما را با فهم های نامعتبر خادع مواجه کند که شاید در زمان صدور جور دیگری این متن فهمیده میشده است.
👈پاسخ عالمانه و جزئی و موردی به این پرسش که آیا واقعا تبادر و ظهور ما معتبر نیست و به خاطر وجود قرینه ای ادبی ما غیر مقصود بالافهام هستیم یا اینکه اینگونه نیست خود نیازمند ورود تفصیلی و اجتهادی به عالم ادبیّات سنّتی میباشد.
👈لذا تلاش ما برای شکل دادن به منطق فهم و پیشرفت های بعدی بعد از کشف اصالت ظهور بالمعنی الاخصّ باید توأم با تلاش جدّی برای پیشرفت در منطق فصاحت و ادبیّات سنّتی باشد و للکلام تتمة لا یناسب هذا المقام.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۹)
«فیش برداری» (۱)
«قیّدوا العلم بالکتابه»
«فیش برداری، فیش افزایی، فیش کنی و فیش پروری»
🔹یکی از توصیه های راهبردی و طلایی برای طلاب و اهل دانش توصیه ی آنها به فیش برداری است. آنقدر مهم است که گاهی آدمی که ضرورت آن را چشیده دوست دارد با اهل دانش دست به یقه بشود و تنبیهشان بکند که قیّدوا العلم بالکتابه! چرا این را برای خودشان تبدیل به ملکه و عادت نمیکنند که: لَيْتَ السِّيَاطَ عَلَى رُءُوسِ أَصْحَابِي حَتَّى یتفیّشوا!😊
👈سالهاست که با مقوله ی فیش برداری انس یافته ام.حقیقتا مخصوصا در زمان ما با رشد امکانات یک ظرفیّت بزرگ و یک سکّوهای پرش برای اهل دانش است.
1⃣ابتدا زیاد مطالعه میکردم ولی فیش برداری نمیکردم و صرفا مثلا زیر کتابها خط میکشیدم. واقعا کار تا حدودی بیهوده ای بود. بعدها که برگشتم اصلا باورم نمیشد که کی اینها را خط کشیدم و چه چیزهایی خواندم و هیچ یادم نمی آید!
2⃣در ادامه سعی کردم در حاشیه ی کتابهایم و برگه های کاغذ فیش برداری کنم. آنقدر نوشتم و نوشتم که همه جا را پر میکردم. ولی این هم هر چند بهتر از قبلی بود ولی ...! من ماندم و این همه کاغذها که در بینشان گم میشوم!
3⃣در ادامه با رشد ابزارهای امروزی لپ تاپ کوچک خریدم و با برنامه فیش برداری وان نت آشنا شدم. یک تحوّل و یک نقطه ی عطفی در کارهایم بود. سالهاست دیگر روز و شب کما بیش مشغول فیش برداری هستم. تا کنون شاید چند لپ تاپ عوض کردم. ولی نوعا کوچک و قابل حمل در همه جا میگرفتم. یک ابزار قطعی و ضروری برای اهل دانش است.
⬇
👈۱۳ سال پیش یک گوشی قلمدار خریدم که هنوز با آن کار میکنم. برای اینکه زودتر فیش بردارم و سر فرصت در برنامه واردش کنم. تا از دستم نرود.
🔹القصّه! برایم جالب شده که دیگران در تاریخ چطور فیش برداری میکرده اند. چون میدانم بدون فیش برداری نمیشود کار مهم و بزرگی کرد. از این زاویه گاهی کتابها را میخوانم. متفکّرین و مصنّفین بزرگ نوعا اهل فیش برداری بوده اند.
👈گاهی کنجکاوی میکردم که مثلا مرحوم کلینی چطور فیش برداری میکرده. یا مرحوم ملاصدرا را یک فیش بردار قهّار یافتم. اجمالا دیدم ابن سینا هم برعکس آنچه گمان میکردم به گونه ای اهل فیش بوده است. یا دیگرانی مثل علامه مجلسی و ... .
👈در احوالات بزرگان هم این را دیده ام. در خاطرات مرحوم آیت الله امینی مطلبی دیدم که به خاطر اهمیتش آن را نقل میکنم:
📖«شهید مطهری همیشه یک دفتر و قلم همراهش بود. در جلساتی که مینشستند اگر کسی یک داستانی میگفت. همانجا یا بعد از جلسه فوری یادداشت میکرد. اگر مثلاً یک حدیث جالبی مطرح میشد آن را فوری یادداشت میکرد. اگر مطلب علمی یا اگر اشکالی یا شبههای بود در آن دفتر یادداشت میکرد. وقتی که مرحوم شهید مطهّری برای تدریس به دانشگاه تهران رفت خودش میفرمود:
📖«من از آن علوم و یادداشتهایی که در طول آن مدّت داشتم، استفاده میکردم؛ یکی از عادتهای خوب آیت الله حسن زاده آملی این بود که هر نکته جالبی که از حضرت استاد علامه طباطبایی و دوستان میشنید یادداشت میکرد. کتابهایی که داشت پر از حاشیه است. مطلبی که استاد میگفت همانجا یادداشت میکرد.
📖زمانی که میخواست اسفار بگوید نگاهی به حاشیههایی که از علامه بود یا خودش به ذهنش رسیده و یادداشت کرده بود میانداخت و درس را میگفت. این خیلی تفاوت میکند با کسی که مثلاً 40 سال قبل در درس علامه طباطبایی شرکت کرده و در آن زمان مطلبی را شنیده، نه یادداشت کرده و نه حفظ کرده حالا میخواهد از نو بنشیند و مطالعه و تدریس کند.
📖نمونهاش مجموعه یادداشتهای شهید مطهری است که هم اکنون در حدود 30 جلد چاپ شده است. ما معمولاً وقتی مطلبی را میشنویم یادداشت نمیکنیم، میگوییم وقتگیر است یا حوصلهاش را نداریم؛ این اشتباه است. اگر ما هزار صفحه بخوانیم و یادداشت برنداریم و مطالب جالب را یادداشت نکنیم چند سال دیگر تقریباً هدر خواهد رفت»
🔸«چهار توصیه راهبردی در زمینه فیش»: فیش برداری، فیش افزایی، فیش کنی و فیش پروری🔸
1⃣اوّلین مرحله در مواجهه با نکات خوب و قابل استفاده این است که اگر مطلب خوب، حرف خوب، حکایت خوب و... شنیدیم مثل ماست ساکن و بی حرکت نمانیم! سریع آن را در گوشه ای بنویسیم تا بعدا در جای مناسبش در برنامه ی فیش برداری وارد کنیم.
2⃣دوّمین مرحله اش یا همان فیش افزایی این است که اگر مطلب خوبی شنیدیم در این فکر کنند که آن را برای چند جا میتوان فیش برداری کرد؟! گاهی یک مطلب را میشود برای 10 جا استفاده کرد. باید ذهن خودمان را باز کنیم و ببینیم این مطلب به درد چه عرصه هایی میخورد و در همانجا آن را وارد کنیم.
3⃣سوّمین مرحله اش یا همان فیش کنی این است که منتظر نمانیم تا مطلب خوبی بشنویم و ببینیم تا فیش برداری و فیش افزایی اش کنیم! یک محقّق خوب باید نسبت به همه چیز از آن جهت که ممکن است آبستن مطلب خوب و قابل استفاده ای باشد بنگرد! نسبت به همه جا از جهت امکان استفاده ی نکته هیز باشد! در چنین فضا و بستری دریافتهایش به شدّت بالا میرود. این همان فیش کنی است. در ظاهر فیش نیست ولی در باطن فیش را استخراج میکنیم.
4⃣چهارمین مرحله اش فیش پروری است. یعنی وقتی اینها را فیش برداری کردیم و در جای مناسبش گذاشتیم به همان مقدار اکتفا نکنیم. مقداری سعی کنیم ذهنمان را باز کنیم و مطلبی به آن بیافزاییم یا نقد کنیم و آن را پرورش بدهیم. عادت کنیم تا این نکات را خام رها نکنیم. با آن بازی کنیم. پیش فرضها و لوازم آن را بررسی کنیم. اثری از نفس خودمان روی آن بگذاریم و مطلبی در آن بکاریم تا به مرور در نفسمان پرورش پیدا کند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۰)
«استغفار از دعوت به طلبگی!»
🔹برای صله رحم و ثواب بیشترش در جمعه به برادرم تماس گرفتم. فرزند برادرم برداشت و شروع کردیم حرف زدن. روحیه ی خوبی دارد و سابقا کوچکتر بود از من میپرسید چه کار کنم عارف شوم؟!
🔸با رغبت جالبی در نماز و گاهی نوافل شرکت میکند و گاهی مکبّر مسجدشان در تهران است. گفتم عمو جان کلاس چندمی؟! گفت کلاس هفتمم! بدون مقدّمه و فکر گفتم: «عمو تو جان میدی برای حاج آقا شدن!»
🔹ساعتی گذشت و مشغول کارهایم بودم که بدون مقدمه به دلم افتاد چرا با آن لحن او را دعوت به طلبگی کردی؟! گمان کردی به همین سادگی ها خداوند متعال چنین توفیق عظیمی به تو داد؟! این لحن تو بوی قدر ناشناسی و ناشکری میداد😔
🔸مگر نمیدانی طلبگی چه عظمتی دارد؟! خیلی دم دستی آن را عنوان کردی! تازه بین میلیاردها انسان اگر معدودی طلبه شوند مگر همه میتوانند در این راه که راه انبیاء و اولیاء است بمانند! و اگر ماندند مگر میتوانند سالم بمانند! و اگر ماندند مگر میتوانند به غایاتش برسند؟!
🔹میدانی چه توفیق عظیمی خدا به تو داد: «وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيما» نکند گمان میکنی به همین سادگی به این راه نورانی راهت دادند که اینطور ساده عنوانش کردی؟! از نوع بیانم استغفار کردم😔
✋از آن طرف بدان که اگر قدرش را ندانی و خرابش کنی پست تر از همه ای! در علت طلبگیم سابقا چیزی نوشته بودم (بذل الخاطر ۹۶)
🔸طلبه های عزیز با تمام وجود به درگاه پروردگار عالم بگوییم: «ربِّ أنعَمتَ فَزِد» ای خاک بر سر آن دنیایی که ثروت و مکنتش را از شما سفید رویان عالمین دریغ کرده. همین برای پستی این دنیای فانی کافی است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۱)
«کارتن تام و جری و پیشبینی سرانجام صهیونیسم»
🔹یکی از قسمتهای درس آموز پویانمایی خاطره انگیز تام و جری قسمت بچه گربه ی گوشت خوار بود. گربه سیاهی ولگرد و دزد به دنبال غذا از کنار خانه ی موش و گربه عبور میکرد. از دور دید که چطور یک ران بزرگ گوشت در دست گربه است.
🔸نقشه کشید خود را با وجود هیکل گنده و زمختش در پوشش یک نوزاد رها شده ی فقیر و گرسنه نشان دهد! از فنّ مظلوم نمایی برای پیدا کردن مشروعیّت از راه تحریک عواطف انسانها استفاده کرد. روی سینه اش هم این جمله ی تاثیر گذار را قرار داد که:
I AM A POOR HUNGRY WAIF FEED ME
من یک بچه سر راهی فقیر و گرسنه ام! غذا میخواهم!
🔹آنقدر ادعای بزرگ رقت انگیزی بود که با وجود نشانه های واضح دروغ مجال تردید نمیشد به آن راه داد. تا اینکه در اواخر داستان دیگر منطق شیادی اش لو میرود:
https://www.aparat.com/v/kiJuN
🔸در بذل الخاطر ۷ عمق منطق صهیونیست را بیان کردم که بر اساس همین منطق مظلوم نمایی بچه گربه ی گوشتخوار است. لذاست که سرّ تأکید خارق العاده اش برای پذیرش هولوکاست را ورای میزان راست و دروغ بودنش متوجّه میشویم. این مظلوم نمایی بنیان هویّت و مشروعیّت آنهاست.
💭رهبر معظم انقلاب در چهارمین کنفرانس حمایت از ملت فلسطین سال ۸۷ فرمودند: (هولوکاست بهانه غصب فلسطین بود)
🔹حال با ریخته شدن خون دهها هزار زن و کودک مظلوم شاهد فرو ریختن پایه های این دروغ بزرگیم! اساس اینها با این کشتار شک نکنید بسیار متزلزل شده! سابقا با شعار قربانیان یهود ستیزی مظلوم نمایی میکردند. دنیا در حال عبور از فریب بزرگ مشروعیت بخش به این رژیم غاصب است.