eitaa logo
بذل الخاطر
1.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
5 ویدیو
14 فایل
صید و بذل خطورات و نکات دینی، علمی و اجتماعی و جستارهایی نکته پردازانه جهت ارتقاء سواد معنوی، تمرین طرز نگاه دیگر و امتداد بخشی و سر سفره آوردن معارف دینی. و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین هدف ثبت خطورات است (یک طلبه ساده) راه ارتباطی @ArMhmd_kh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹این اصالة التصدیقی بودن فطرت انسانی در مواجهه با اخبار یا همان اصل زود باوری آنقدر اساسی است که دم به دم فروعات و آثارش را انسان میتواند ببیند. خدا میداند چقدر حرف در آن است. اینکه بفهمیم هر گزاره ای در نفسمان اثری میتواند بگذارد. چه دلیل داشته باشد یا نداشته باشد. این اثر هم تشکیکی است. اینجاست که مراقبه و تقوای دیگری پیدا میکنیم. تازه میفهمیم اینها لقمه های روحی است که در نفسمان وارد میشود. 👈از شنیدن هر سخنی پرهیز میکنیم و برایمان منابع اخبارمان و اینکه با چه کسی مجالست و انس داریم خیلی مهم میشود: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏ قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُهُ» ✋از اینکه نکند به شکل گسترده شیطان تصمیم بگیرد دروغهای فراوان صناعتی تولید کند و با حیله هایی به فرهنگ و به انسانها تزریق کند ما را دیگر میترساند! فنّش هم میتواند تولید انبوه حرف مهمل و مفت باشد. اینها اثر میکند. 👈اینها ولو بعدا نفیش کنیم یا بعید بدانیم یا دلیلی برایش ندانیم معمولا به شکل کامل از لوح نفسمان پاک نمیشوند. خیلی باید خودآگاهانه مطلب بشنویم تا مقداری واکسینه شویم. یا از ریشه هر حرفی را نشنویم. ✋البته مقصودم نوعی وسواسی شدن نیست. توصیف یک واقعیت است. اینکه شنیدن دست خودمان است ولی پاک کردن اثراتش زحمت زیادی میخواهد. یا آنقدر باطن وجودمان باید در طهارت عمیق شده باشد که مانند آبی کرّ اینها باعث نجاستش نشود. ♦«مروری بر مقاله مهم دنیل گیلبرت در سال 1991: How Mental Systems Believe»♦ اخیرا مقاله ای مهم در مجله ی معتبر امریکن سایکولوژیست نوشته ی روان شناس معروف معاصر آمریکایی دنیل گیلبرت دیدم که مرجعیّت بالایی در مجامع علمی پیدا کرده و گویا ارجاعات فراوان در مقالات معتبر به آن میشود. عنوان مقاله در زمینه تحلیل چگونگی پدیداری باور در سیستمهای ذهنی است. گیلبرت بحث خودش را با این پرسش آغاز میکند که آیا بین درک یک چیز با باور به آن تفاوتی وجود دارد؟! 👈ایشان بین دو رویکرد منطقی و روانی در پاسخ به این پرسش تفکیک کرده و میگوید دکارت در رویکردی منطقی معتقد بود که انسان وقتی خبری را میشنود آن را باور نکرده و در مرحله ی بعدی به فعالیتی ذهنی برای بررسی آن منتقل میشود. ولی اسپینوزا معتقد بود که انسان وقتی خبری را میشنود خود به خود آن را میپذیرد و آنچه در مرحله ی بعد رخ میدهد این است که رد کردن آن برایش نیازمند دلیل و زحمت است. 👈شما وقتی صحنه ای را میبینید به آن باور میکنید و به همین قیاس وقتی خبری را میشنوید آن را باور میکنید. در ادامه میگوید بر اساس تحقیقات در علم روان شناسی اجتماعی و همینطور علوم شناختی مدل اسپینوزا که آن را در گزاره ۴۹ از بخش دوّم کتاب اخلاق خود بیان کرده، شرح دقیقتری از مکانیزم باور انسان نسبت به مدل دکارتی میدهد: Is there a difference between believing and merely under- standing an idea? Descartes thought so. He considered the acceptance and rejection of an idea to be alternative out- comes of an effortful assessment process that occurs sub- sequent to the automatic comprehension of that idea. This article examined Spinoza's alternative suggestion that (a) the acceptance of an idea is part of the automatic com- prehension of that idea and (b) the rejection of an idea occurs subsequent to, and more effortfully than, its accep- tance. 👈خلاصه ی کلام گیلبرت این است که برخلاف آن چیزی که گمان میکنیم یک خبر نسبت به تصدیق یا تکذیبش خنثی نیست. طبیعت یک خبر میل به درجاتی از باور به آن است. از حیث روان شناختی درک یک خبر قابل تفکیک از مراتبی از پذیرش آن نیست. 👈از نقطه نظر دکارتی ما یک فاصله بزرگ و فرصت پر نشدنی بین شنیدن یک خبر و درک آن و بین پذیرش یا ردّ آن داریم! ولی مبتنی بر نقطه نظر اسپینوزایی شنیدن و درک و ارزیابی و پذیرش چندان هم به این سادگی ها با فاصله و تفکیک شده نیستند. این هم به شکلی ریشه در نوعی نگاه مکانیکی و ماشینی به انسان است. 👈ولی اسپینوزا معتقد بود اساسا تا گزاره ای به شکل ضمنی مورد پذیرش قرار نگیرد نمیتوان آن را درک نمود. در دامه اگر تضادّی با گزاره های دیگر دید عملیّات ردّ گزاره کلید میخورد. در نگاه اسپینوزا ردّ یک گزاره یک عملیّات روان شناختی ثانویّه است. ⬇⬇⬇
👈در نگاه دکارت مقام درک یک گزاره غیر از مقام پذیرش یک گزاره است ولی بر اساس نگاه اسپینوزا مقام درک و پذیرش واحد بوده و این دو از مقام نقد ثانویّه برای ردّ تفکیک میشوند. در ادامه گیلبرت آزمایش روان شناختی جالبی برای اثبات رویکرد اسپنوزایی پیشنهاد میدهد که ذهن انسان طوری است که به شکل پیش فرض اصل را بر تصدیق گزاره ها قرار میدهد. 👈یکی از استدلالهایی که گیلبرت می آورد همان نکته ای است که سابقا در مورد کودکان بیان کرده بودم. دیدم ایشان هم همین را میگوید. از نظر ایشان اگر دیدگاه دکارتی صحیح بود چندان نمیتوانستیم زود باوری و استعداد شدید کودکان برای قبول حرفها را توجیه کنیم: Children are especially credulous, especially gullible, especially prone toward acceptance and belief-as if they accepted as effortlessly as they comprehended but had yet to master the intricacies of doubt. In short, human children do pre- cisely what one would expect of immature Spinozan (but not Cartesian) systems. 👈در نگاه گیلبرت برخلاف دیدگاه دکارتی عدم پذیرش زحمت بیشتری از پذیرش دارد. این خیلی جمله ی کلیدی این مقاله است: The ontogeny of belief is at least consistent with the idea that unacceptance is a more difficult operation than is acceptance. 👈اگر بخواهم با زبان حکمت اسلامی به این بحث اشاره کنم باید بگویم بین دو چیز نباید خلط کرد. درست است که نسبت حکمیّه از سنخ تصوّر است نه از سنخ تصدیق ولی ما نسبت حکمیّه یا همان اضافه محمول به موضوع یا همان گزاره های خبری را در ضمن صورت یک تصدیق از دیگری میشنویم. 👈اینجاست که با توجّه به قرائن عادتا مایل به تصدیق دیگران هستیم نه تکذیب آنها. حالا این حالت یا به خاطر خوش دلی و صفای فطری ماست و یا بر اساس منطق حساب احتمالاتی است که در زندگی آموخته ایم و یا حتّی یک اصل و بنای عملی است که با آن زندگی انسان به حرکت می افتد. اینها باید بررسی شود. 👈ولی اینطور نیست که وقتی تصدیق گزاره ای را از سوی دیگری میشنویم نفس ما نسبت به این حالت تصدیقی کاملا خنثی بوده و از صفر صرفا آن نسبت حکمیّه آن را تصوّر کرده و در بقعه ی امکان قرار دهد. گیلبرت در این مقاله حجم جالبی از شواهد برای تأیید رویکرد اسپینوزایی اقامه میکند که بررسی آنها مجال دیگری میطلبد. 👈یکی از نکات مهم این مقاله تأکید بر همان امری است که سابقا بیان کردم. آن هم اینکه باید یک مراقبه ای بر واردات تصدیقی نفسمان داشته باشیم. نباید گمان کنیم ما اینها را بدون ارزیابی نمیپذیریم و یا حتّی اگر ارزیابی و ردّ کردیم به سادگی رد میشوند و یا فراموش میشود یا ... . این خیلی نکته ی تربیتی مهمی است که انسان در گرو و رهین این اکتسابات ذهنی خود قرار میگیرد: These findings fit with a larger body of research that suggests that people are particularly poor at ignoring, for- getting, rejecting, or otherwise failing to believe that which they have comprehended. 👈خلاصه آنکه انسانها خیلی بیش از آنکه فکرش را میکنیم مستعدّ باور به چیزهایی هستند که میشنوند و میبینند. پذیرش یک گزاره از حیث روان شناختی مقدّم بر ردّ آن است. چرا انسان اینطور هم هست مهم نیست ولی واقعا میشود نشان داد که انسانها هر چند به شکل تشکیکی ولی اینگونه هستند. 👈به تعبیر غربی ذهنشان اسپینوزایی است نه دکارتی! این بحث یک سلسله بحثهای جنبی و یک سلسله فروعات و ثمراتی دارد که فعلا قصد پرداختن به آن را نداشتم. اصلش را خواستم به چشم بیاورم. خیلی جای بررسی و کار دارد. مخصوصا در امور تربیتی خیلی مهم است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۲۲۴) 💖«حکمت شالیّه»💖 «هُوَ الَّذِي خَلَقَ‏ لَكُمْ‏ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعا» 🔹خانواده چند سالی است که یک شالی را برایم بافته! امسال میخواهد کلاهش را هم ببافد. گاهی منتظرم کی سرد میشود تا به این بهانه آن را به گردنم بیاندازم و از آن نیرو بگیرم. گاهی آن را نگاه میکنم. در هر گره اش اثری از محبّت میبینم. با خودم میگویم راستی در این لحظه که این گره را میزده چه احساسی داشته؟! 💔با خودم میگویم خدایا! آخر این همه محبّت برای روسیاه آلوده ای مثل من؟! مگر من چه ارزشی داشتم؟! مگر منِ فانی کیستم که اینگونه مورد توجّه قلب مهربان این بنده ات قرار گرفته ام؟! میخواهی شرمنده ام کنی؟! میخواهی از خودم خجالت بکشم؟! میخواهی از شرم دیگر سرم را نتوانم بالا بیاورم؟!😓 😢خدایا من که میدانم اینها همه از سرچشمه لطف و رأفت تو است که اینگونه جاری شده! اینها پاکتر و زلالتر از آن است که از این دنیای ظلمانی باشد. من که میدانم در هر گره این شال لطف و عنایت توست! 💡در همین حال به دلم افتاد این شال را میبینی؟! کلّ عالم را مثل همین شال با قلّاب آفرینش برایتان آفریدیم. تک تک ذرّات این عالم نشانی از لطف و عشق خداوند به تو را در سینه دارد. در تمام ذرّات عالم عشق سریان دارد: عشق در پرده می نوازد ساز عاشقی کو که بشنود آواز؟ 🌷به دیگرانی که یادشان رفته و قهر کرده اند هم بگو با چنین خدایی قهر نمیکنند. از چنین خدایی نا امید نباید شد! 📖«أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى أَحْبِبْنِي وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي... ذَكِّرْهُمْ‏ نِعْمَتِي‏ وَ آلَائِي فَإِنَّهُمْ لَا يَذْكُرُونَ مِنِّي إِلَّا خَيْراً»
باسمه تبارک و تعالی (۱۲۲۵) «آیا اهل سنّت امکان وصول به مراتبی از سعادت را دارند؟!» (۱۹) «نکاتی دیگر در زمینه استضعاف ساختاری» «قطبی گرایی اندیشه ها: تشدید روایتها یا تعدیل روایتها» «مروری بر نظریّه Bounded Confidence Model» 🔹تا کنون مباحثی ارائه کردیم تا تصوّر عمیقتری از عمق استضعاف داشته باشیم. اگر نتوانیم آن را خوب درک کنیم نمیتوانیم درک صحیحی از اختلافات مذهبی و عقیدتی داشته و در ادامه نمیتوانیم نسبت خوبی با اتباع این اندیشه ها داشته و در یک تعادل ادراکی و نگاهی منصفانه با آنها تعاملی واقعی داشته باشیم. گمان میکنیم لزوما با یک عدّه انسان مغرض و متعصّب یا جاهل و مستکبر و مانند آن مواجهیم! 👈تا کنون نشان دادیم بر اساس نگاه عمیقتر به آیات و روایات چنین نگاهی صحیح نیست. در بذل الخاطر شماره ۱۱۸۱ نشان دادیم که اساسا تولّد عروس ایمان در نفس انسان پیچیده تر از آن چیزی است که گمانش را میکنیم. 👈لذاست که معمولا اهل بیت علیهم السلام اصحابشان را از افراط در بحث و حرص برای هدایت این و آن منع میکردند و میفرمودند مسأله هدایت پیچیده تر از آن چیزی است که گمان میکنیم:«لَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ‏ فَإِنَّ النَّاسَ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَنْ يُحِبُّونَا لَأَحَبُّونَا» 👈مجموعه ی این مباحث دورخیزی است که قبل از پرداختن به روایت: «من عرف الاختلاف فلیس بمستضعف» لازم است داشته باشیم. 💡در این قسمت به ذهنم خطور کرد این مسأله پیچیدگی تعصّب و استضعاف را از زاویه ی علوم نوین بشری و اکتشافات محقّقین علوم شناختی و روان شناسان مقداری توضیح دهم. ⬇
🔹یکی از اکتشافات این دانشمندان در زمینه پدیده ی استعداد زیاد انسانها به نوعی قطبی گرایی است. یعنی در تحلیل اعتقادات گروه های اجتماعی نباید گمان کنیم روایت و خوانش (الف) و روایت و خوانش (ب) مانند آب سرد و گرم هستند که وقتی با هم مخلوط شوند معتدل میشوند! میان گیری نمیشود کرد! یک مکانیزم پیچیده تری در کار است. فلسفه تفرقه و فرقه فرقه شدن انسانها از امور عجیب جامعه ی انسانی است. 👈این پدیده ی قطبی شدن گروه ها و طوائف و مذاهب و ملل و نحل انسانی را تحت عنوان «polarization» مطرح کرده اند. معمولا بر سر نقاط ریشه ای مکتب ساز انسانها حالت قطبی پیدا میکنند. اینطور نیست که رویکرد معتدل داشته باشند. اینها مانند دو راهی هایی است که یک طیف به مسیری میروند و دیگران هم به مسیر دیگر! 👈تا مدّتها گمان عمومی این بود که این اختلاف عمیق نظرات بین گروه های انسانی با صحبت ،مناظره، بحث و گفتوگو تعدیل میشود؛ از همینجا بود که مشکل را در نبود جریان آزاد اطلاعات و کم بودن در آمیختگی روانی میدانستند. 👈یک مطالعه ی جالبی توسّط یکی از نویسندگان غربی انجام شده که بر اساس آن اختراع ماشین چاپ توسّط گوتنبرگ برخلاف آن چیزی که گمان میشد نه تنها به تقریب اندیشه ها کمک زیادی نکرد بلکه به نوعی باعث رشد فرق متعدد متخاصم در اروپا شد. جنگهای مذهبی را دامن زد! ✋در صورتی که گمان میشد با ارزان شدن و میسور شدن گردش آزاد اطلاعات چنین چیزی رخ ندهد! اینترنت در زمان ما هم همینطور است. 👈البته نمیتوان منکر تأثیر این امور بود ولی چقدر واقعا این امور مؤثّر است؟! ولی آزمایشها نشان داده که انسانها معمولا به سمت هر چه بیشتر قطبی شدن در حرکت هستند. مسأله ی تعصّب گاهی پیچیده تر از آن چیزی است که فکرش را میکنیم و از همین جهت پدیده ی استضعاف هم پیچیده تر میشود. 👈و باز از اینجاست که میفهمیم اینکه گمان کنیم گفتوگو بر محور مدارک و شواهد و استدلال یا به تعبیر دیگر«evidence based» اساسا نمیتواند عادتا برطرف کننده ی این قطبی گرایی جریانات انسانی باشد. انسان و گروه های انسانی خیلی بیشتر از آنکه فکر کنیم از اعتمادها و عوامل روانی تأثیر گرفته اند تا صرف منطق و فکتها! 🔹یکی از آزمایشهای معروفی که در این زمینه انجام شده آزمایشی در این زمینه است که بحث و مناظره چقدر در تعدیل نگرشهای نژادی اثر گذار است. پدیده ی جالب این است که به خوبی نشان دادند در این مناظرات آنهایی که نژاد گراها مدام افراطی تر شدند و غیر نژادگراها هم مدام تفریطی تر شدند. وقتی اینها تبدیل به گروه های اجتماعی میشوند هم هر کسی هم عقیده های خودش را پیدا میکند و با آنها مخلوط میشود و از دیگران فاصله ی روانی میگیرد. طبق یک بررسی جالب درانتخابات ایالات مختلف آمریکا محقّقان متوجّه شدند که ایالتهای جمهوری خواه مدام جمهوری خواهتر میشوند و دموکراتها هم دموکرات تر! هر کدام در حال افراطی تر شدن هستند. ✋در حالیکه امروزه اینها دسترسی به جریان آزاد اطلاعات دارند. گویا مسأله حرف و استدلال و مناظره و اختلاط و گردش آزاد اطلاعات هم نیست. 👈خلاصه ی اندیشه ی قطبی گرایی گروه های انسانی این است که به تعبیری افراطی ها افراطی تر و تفریطی ها تفریطی تر میشوند. هر کدام با تعلّق روانی که به گروه خود دارند مدام عقایدشان تشدید میشود و شکافشان با گروه دیگر عمیق و عمیقتر میشود. 👈ولی چرا اینها با وجود امکان دسترسی به عقاید هم عقایدشان رو به سمت تعدیل نمی آورد؟! مطلبی که محقّقین این عرصه به وضوح به آن رسیده اند این است که اساسا مسأله دسترسی آسان و گردش آزاد اطلاعات و فیلتر نکردن نیست. بلکه مسأله اساسش به نوعی خود فیلتری و خود قرنطینگی و گونه ای عجیب از تعصّبات قطبی و اعتماد و لذّت بردن از گروه هم فکران است. 👈لیبرالها لیبرالتر و محافظه کارها محافظه کارتر و شیعه ها شیعه تر و سنّی ها سنّی تر میشوند. این توصیفی واقعی از طبیعت اوّلی گروه بندی های اجتماعی است. ⬇⬇
🔹آری از عجایب جامعه ی انسانی این است که به شدّت قابلیّت تفرقه و ملل و نحل شدن دارد. زمانی اینگونه فکر میشد که این خصلت تنوّع نقاط جغرافیایی است. اگر با هم زندگی کنند عقیده شان یکی و معتدل میشود. ولی امروزه با رشد فضای مجازی و دنیای نوین دیدند مطلب عمیقتر از این حرفهاست. گروه های اجتماعی را دیدند که با وجود اینکه با هم زندگی میکنند و به مطالب هم دسترسی دارند ولی با این وجود کاملا از نظر تبادل اطلاعاتی از هم دورند و اطلاعاتشان را هیچ وقت با هم share نمیکنند. اصلا علاقه ای به این کار ندارند هر چند مانعی هم در ظاهر نیست ولی موانع و سدّهای بزرگ درونی و دیوارهایی بزرگتر از دیوار چین گویا در روان اینها کشیده شده است. 👈اصلاح طلبها اصطلاح طلب تر و اصولگراها اصولگراتر میشوند! مذهبی ها مذهبی تر و سکولارها سکولاتر میشوند! هر کدام هم در گروه خودشان خزیده و عقایدشان را به هم پاس کاری میکنند و در یک سیکل خود تأییدی در تعصّبشان جدّی تر شده و تعجّبشان از دیگر گروه ها که مانند آنها فکر نمیکنند بیشتر میشود. این به آن نگاه عاقل اندر سفیه دارد و آن هم به این همینطور! 👈این عمق پدیده ای است که محقّقان علوم شناختی آن را تحت عنوان polarization گروهی کشف کرده اند. انسانهای فرهیخته ی معتدل که عقلانیّت داشته باشند و در هر دو گروه عضو شوند و مطالب هر دو را بشنوند و انتخاب کنند واقعا کم اند. این همان پدیده ی قطبی گرایی در گروه های انسانی است. فرآیندی که به تشدید روایتها می انجامد نه تعدیل روایتها! ♦«مروری بر نظریّه یBounded Confidence Model (BCM)»♦ از اینجاست که میفهمیم همسایگی و مجاورت اندیشه ها لزوما باعث تعدیل آنها نیست. یکی از اکتشافات محقّقان علوم شناختی این است که اساسا دو انسان یا دو گروه انسانی تنها وقتی میتوانند بر هم اثر بگذارند که فاصله ی نظراتشان از یک حد معیّنی بیشتر نشود. بحث چندان بر سر رعایت منطق ارسطویی و تسلّط بر فن مغالطات نیست. بلکه این است که اگر یکی طرفدار روایت و خوانش ألف باشد و دیگری طرفدار روایت و خوانش ب تنها وقتی میتوانند همدیگر را بفهمند و روی همدیگر اثر بگذارند که از یک حدّ معقولی تفاوت این دو روایت بیشتر نباشد والّا به جای فرآیند تعدیل فرآیند قطبی شدن کلید میخورد. 👈یعنی اگر شما در نقطه مقابل دو قطب هستید مثلا یکی شیعه و دیگری سنّی یا یکی مؤمن و یکی ملحد و یکی اصولگرا و یکی اصلاح طلب و... هر چقدر هم با هم بحث و مناظره کنید باز هم عادتا قدرت تأثیر گذاری بر هم را به خاطر این فاصله از دست میدهید. این عمق بحثی است که امروزه به آن نظریّه (BCM) گفته میشود. 👈نظریّه ای که توسّط دانشمندی به نام دفانت و گروهی از همکارانش ابراز شده است. بر اساس این نظریّه انسانها تمایل دارند به دیگرانی که نظر نسبتا مشابهی با آنها دارند گوش دهند. از این کشف مهم با تعبیر پدیده اعتماد محدود یاد میشود: «Bounded-Confidence» ✔خلاصه ی این نظریّه این است که وقتی فاصله شناختی بین دو شخص یا دو گروه زیاد شد تبادل و تعدیل با اختلال مواجه میشود. گویا در دو سیم پیچی مختلف داده ها تحلیل و ارزیابی میشود و با وجود ورودی های واحد، خروجی ها متفاوت میشود. یا با تشکیک غیر عادی یا تأویل غیر عادی یا رجوع به سیستم محکمات و مشابهات مختلف و... بر اساس این نظریّه شما عادتا تنها میتوانید به عقاید مجاور و نزدیک خودتان تأثیر بگذارید و وقتی به سمت تفاوتهای قطبی برویم اساسا زمینه تعدیل عقاید با اساس جدل و بحث از میان میرود. بحث بیشتر اعصاب خوردی می آورد تا نزدیکتر شدن مواضع! انسان وقتی با قطب مخالف خودش مواجه است نباید گمان کند مشکل لزوما از طریق بحث قابل حل است. 🔻ریشه ی این پدیده ها به بحثی مهم در زمینه مغز پژوهی رفتار جمعی انسانها برمیگردد. بحثی که بر اساس آن قسمت عمده افکار گروه ها و طوائف انسانی لزوما برخاسته از منطق و واقعیّتها نیست بلکه بر اثر مجاورت و همفکری و نیروی عظیم فشار جمعی تعیّن پیدا میکند. این گروه های انسانی را یک میدان فشار عظیمی احاطه و کنترل میکند. این هاله های انرژی عقیدتی را اگر نبینیم خوب نمیتوانیم عمق مسأله ی تعصّب و استضعاف را درک کنیم. یک میدان فشار قوی ولی پنهان وجود دارد. این خبرها نیست که راحت بشینیم و بحث منطقی کنیم و در یک محیط ساکت و با آرامش اختلافاتمان را حل کنیم!🔺 👈در هر حال استفاده از این اکتشافات نوین روانشناسان و محققان علوم شناختی هم برای درک بهتر پدیده ی استضعاف ساختاری و بصیرت افزایی بیشتر پیرامون رنگینکمان عقاید انسانی و طیف ملل و نحل انسانی و نسبت آن با حقیقت گرایی و استکبار میتواند سودمند باشد. در بسیاری از این قطبها و مذاهب اساسا حقیقت و آیات آن مستکبرانه تکذیب نمیشود بلکه مستضعفانه تشکیک و تأویل میشود. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۲۲۶) «آیا اهل سنّت امکان وصول به مراتبی از سعادت را دارند؟!» (۲۰) «طبری، ذهبی و حدیث غدیر خم: بهرنی سعة روایاته و جزمتُ بوقوع ذلک» «سنّی را با ناصبی اشتباه نگیریم» «نقدی بر کلام صاحب حدائق و صاحب جواهر در ناصبی پنداری اهل سنّت» 🔹یکی از اقوام مبلغی خمس داده بود که به دفتر برسانم. خودرو را جای مناسبی متوقّف نکرده بودم. عجله داشتم برگردم که یک پیرمرد روحانی بدون مقدّمه دستم را گرفت و گفت چرا از غدیر چیزی نمیگویی؟! مگر پیامبر نفرمود: «لِیبلِّغِ الشاهدُ منکُمُ الغائبَ» یعنی آنهایی که میدانند برای مردم این را بگویند! نگذارند فراموش شود. راستش مقداری جا خوردم که چه میگوید! من هم زود خداحافظی کردم و رفتم. 👈شب به شکل اتّفاقی در کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبی احوالات ابوجعفر طبری را مرور میکردم که گفتم شاید بی ارتباط با درخواست این شیخ نباشد. از سالها پیش همواره شخصیّت طبری برایم عظیم و برجسته بود. یک نوشته ای در موردش ان شاء الله مینویسم. دیدم جایی جریان غیرت دینی طبری را برای نگارش کتاب الولایة در جمع طرق حدیث غدیر نقل کرده. 👈ماجرا آن بود که در زمانش یکی از علمای معروف حنبلی به نام ابو بکر بن ابی داوود بر صحّت حدیث غدیر خرده گرفته بود. ایشان هم غیرت دینی پیدا کرده بود و کتابی برای جمع طرق حدیث غدیر و اثبات صحّت آن نگاشت هر چند گویا کامل نشده است. 👈این کتاب را بنده ندیدم ولی گویا طوری طبری در آن ید بیضاء نشان داده بود که عظمت حیرت انگیز دنیای حدیث و تفوّق خودش را هم در این فنّ به رخ همگان کشیده بود. ⬇
👈امّا نکته ی جالب این بود که ذهبی که خود یکی از دانشمندان متعصّب حنبلی مذهب است آنجا میگوید قسمتی از این کتاب طبری به دستش رسیده و آن را دیده! 👈تعبیر ذهبی که خودش یکی از حفّاظ بزرگ حدیث در تاریخ اسلام است جالب است. میگوید این کتاب آنقدر با تفصیل و با عظمت بود که من را مبهوت وسعت اطلاعات و طرق این حدیث و علم طبری کرد. اینجا بود که یقین کردم واقعا ماجرای غدیر در تاریخ رخ داده است: «رَأَيْتُ شَطْرَهُ، فَبهَرَنِي سَعَةُ رِوَايَاته، وَجزمتُ بِوُقُوع ذَلِكَ» 👈این غیرت دینی طبری و حماسه ی تألیف این کتاب مهم و سپس اعتراف منصفانه ی ذهبی یکی از نقاط روشن تاریخ منقولات اسلامی است. جالب است که گویا ذهبی که خود مورّخ و محدّث بزرگی است هم به دلایلی شبهاتی پیرامون حدیث غدیر شاید داشته. 👈در هر حال خطیرترین نقل در تاریخ حدیث اهل سنّت همین حدیث غدیر است. هیچ تمایلی به اینکه چنین امری باشد عادتا ندارند. به خاطر همین است که در صحیحین هم آن را با وجود کثرت طرقش نقل نکرده اند. ولی با این وجود حتی ذهبی شاگرد ابن تیمیه که مورد اتهام هم هست انسان چندان مستکبری نیست. 👈وقتی با همان استانداردهای حدیثی دنیای عامّه شخصی مانند طبری برایش اثبات میکند حتّی او هم به جزم میرسد و ابایی از اعلان جزمش ندارد! این جزم و شهادت ذهبی خیلی ارزشمند است. ♦«سنّی را با ناصبی اشتباه نگیریم»♦ نکته ی جالب دیگر در اینجا این است که به هیچ رو نباید میان ناصبی و عامّی یکسان پنداری نمود. ناصبی گری یک رویّه بود که مخصوصا در فضای جنگهای صدر اسلام و تلاشهای شوم بنی امیّه متأسّفانه برخی مسلمین را آلوده کرده بود. طوری بود که بخشی از جامعه اساسا به این وصف شناخته میشدند (قد عرف نصبه و عداوته) این گرایش به مرور با روی کار آمدن بنی عبّاس و سپس تلاش علمای اهل سنّت تقریبا از بین رفت. دیدم شهید مطهری نیز در کتاب ولاءها و ولایتها ذیل بحث از ولایت محبت همین نکته را بیان کردند. 👈رمز ناصبی گری مخالفت و توهین و سبّ امیر المؤمنین علی علیه السلام بود که از یادگاران شوم بنی امیّه و خوارج مسلکان بود. 👈کار به جایی رسید که در اوایل قرن سوّم احمد بن حنبل در کلام معروف خود در باب «تربیع» گفت هر کس علی بن ابی طالب را خلیفه راشد چهارم نداند و به ایشان توهین کند باید از جامعه ی اسلامی طرد شود. نظر او این بود که با چنین افرادی نباید سخن گفت و ازدواج کرد؛ در کتاب طبقات الحنابلة ابن ابی یعلی از او نقل میکند: «من لم یربّع بعلی بن ابی طالب فی الخلافة فلا تکلّموه و لا تناکحوه» 👈حالا مناسبتش با این بحث چیست؟! این ابن ابی داوود که به خاطر تشکیک او در حدیث غدیر طبری آن کتاب درخشان را نگاشته شخصی است که هم وقتی در اصفهان بوده و هم در بغداد در نیمه ی دوّم قرن سوّم توسّط اهل سنّت به نوعی ناصبی گری متّهم شده است. طوری شد که حاکم اصفهان تصمیم به اعدام این عالم بزرگ را گرفت! خلاصه با وساطت برخی از اصفهان رفت و در بغداد ساکن شد! 👈آنجا هم وقتی به چنین گرایشی متّهم شد و برای اینکه محاکمه نشود از روی تقیّه بنا بر برخی نقلها شروع به نقل فضائل امیر المؤمنین علی علیه السلام کرد تا از شبهه انتساب به ناصبی ها مبرّی شود. دقّت کنیم که اینها در زمانی است که عموم مردم این شهرها و همینطور حاکمان از اهل سنّت هستند و ابن ابی داوود هم از بزرگان اهل سنّت است. 👈این ابن ابی داوود در بغداد خیلی با طبری بد بوده! حنبلی ها هم وقتی اتّهام ناصبی گری از او دور شد به دلیل کثرت علمش مریدش شدند! از اینجاست که در بغداد حنبلی ها یک جوّ ضد طبری راه انداختند و طوری او را اذیّت میکردند و از درسهایش جلوگیری میکردند که آنطور که ذهبی در سیر اعلام النبلاء نقل کرده باعث خانه نشین شدن طبری شدند: 📖«وَكَانَتِ الحَنَابِلَةُ حزبَ أَبِي بَكْرٍ بنِ أَبِي دَاوُدَ، فكَثُرُوا وَشَغَّبُوا عَلَى ابْنِ جَرِيْرٍ، وَنَاله أَذَىً، وَلَزِمَ بيتَه، نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الهوَى» 👈از این نکته نباید غافل شویم که انصاف آن است که عموم اهل سنّت همانطور که با رافضی گری و تشیّع میانه ای نداشتند با ناصبی گری هم میانه ای نداشتند. در هر حال در یک جمع تبرّعی خود را اینطور قانع کرده بودند که همه بر حق بودند و اهل اجتهاد و همه مأجورند و نباید در کار وقایع صدر اسلام کنکاش کرد و باید به صحابه و تابعین و سلف مسلمین حسن ظن داشت. همین! 🔹دقیقا معاصر طبری و ابن ابی داوود در نیمه ی دوّم قرن سوّم میتوان از شخصیّت بزرگ دیگری در دنیای اهل سنّت به نام نسائی که یکی از ارکان محدّثین آنها و مؤلّفین صحاح ستّه است نام برد. معمولا سنن او را بعد از صحیح مسلم و بخاری قرار میدهند و حتّی برخی او را برتر از مسلم و یا حتّی برتر از هر دو دانسته اند. مرور جریان او هم برای درک ماهیّت ناصبی گری و تفاوتش با سنّی گری اهمّیت دارد. ⬇⬇
👈نسائی بزرگترین محدّث سنّی در انتهای قرن سوّم بود. عالم بزرگ مصر بود که از اطراف و اکناف برای یادگیری حدیث به سوی او کوچ میکردند؛ برای حجّ در انتهای عمرش خارج شد. نقل شده ابتدا به شام رفت. 👈ذهبی در همین کتاب سیر اعلام النبلاء ذیل احوالات نسائی میگوید وقتی در آنجا دید هنوز چندان میانه ای با امیر المؤمنین علی علیه السلام و شاید معاویه را برتر از او میدانند شروع به بیان فضائل امیر المؤمنین علی علیه السلام نمود که امروزه تحت عنوان کتاب خصائص از او به یادگار مانده است. 👈در همین زمان برخی از متعصّبین از او خواستند که در مورد فضائل معاویه هم چیزی بگوید! نسائی ضمن ردّ این درخواست در جمله ای تکان دهنده گفت من برای معاویه هیچ فضیلتی جز همان دشنامی که رسول الله به او داد که خدا شکمش را سیر نگرداند نمیشناسم: «اللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ» 👈اینجا بود که به جان این پیرمرد افتادند و آنقدر زدند او را از مسجد بیرون انداختند که منجر به بیماری مرگش شد! در نقلی آمده که وصیّت کرد او را به مکّه ببرند و در بین صفا و مروه دفن شده و نقلهای دیگری نیز در محلّ مرگش وجود دارد. ✋به نظر شما به نسائی که عقایدش مثالی برای عقاید اهل سنّت است میتوان گفت ناصبی؟! 👈و اساسا حتّی آن اهل دمشق هم گویا در آن زمان مسأله شان ناصبی بودن نبود بلکه توهین او به معاویه بود که او را از صحابه واجب التکریم میدانستند. آنها به خاطر نگارش کتاب خصائص او را نکشتند بلکه به خاطر توهین به معاویه او را کشتند. 👈حتّی در جریان ابن سکّیت و متوکّل عبّاسی که حدود شصت سال قبل از این ماجرا رخ داده بود هم آنچه سبب شهادت ابن سکّیت بود توهین او به شیخین و تفضیل قنبر غلام حضرت بر آنها بود نه اینکه آن ناصبی گری باشد. 🔹اساسا در مورد این نوع نصب باید گفت هر چند به مرور در جامعه ی اسلامی تقریبا از بین رفته است ولی در همان زمانی هم که وجود داشت عمدتا یک جریان اجتماعی بود که توسّط شیاطین و منافقان ایجاد شده بود. باطنش هم به دنیای سیاست برمیگشت. از اینجاست که به راحتی میتوان حدس زد بسیاری از آنها که ناصبی گری پیدا کردند هم در این زمینه تا حدودی حالت استضعاف داشتند. فریبشان داده بودند. وقتی کفر به خدا اگر از روی عناد و استکبار نبوده و مبتنی بر جهالت باشد امکان بخشش دارد به طریق اولی کفر و نصب نسبت به ولیّ خدا اگر از روی عناد و استکبار نباشد هم همین حکم را دارد. 👈بله اگر دشمنی با ولیّ الله از آن جهت باشد که خداوند آنها را برگزیده و با علم به این امر باشد در واقع مصداق کفر به خدا و استکبار در برابر خداوند است. چنین حالتی روشن است که کفری ابلیسی و غیر قابل بخشش است؛ از همینجاست که در تفسیر قمّی ذیل آیه ی شریفه: «اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيم‏» 👈شأن نزول آن را ابو جهل میداند که از باب حسادت اینکه نکند بنی هاشم بر بنی مخزوم پیشی بگیرند این را گفت. این دقیقا همان حالت کفر ابلیسی است. در روایت کافی از ابو بصیر این آیه در مورد حالت برخی از اطرافیان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد ولایت امیر المؤمنین علی علیه السلام آمده است. 👈از اینجاست که نصب حقیقی رجوعش به نوعی استکبار حقیقی دارد. البته این امر منافاتی با آن ندارد که در همان احکام ظاهری احکام خاصی برای همان حالت نصب اجتماعی توسّط اهل بیت علیهم السلام بیان شده باشد. این حیثیّات را باید از هم تفکیک نمود. ✔البته یک نکته ای اینجا هست. آن هم این است که گاهی انسان در اثر محبّت شخصی خاص نوعی انس عمیق به او پیدا میکند و همین انس و محبّت او را به نوعی جدل پیرامون شخصیت او میکشاند؛ از اینجاست که گاهی ممکن است این محبّتش از باب الحبّ فی الله نبوده و تبدیل به یک عادت و تعصّب شود و عقل خودش را در این محبّت ببازد. در چنین صورتی بعید نیست کسی که عاشق و شیفته ی دشمنان اولیاء الله باشد اگر زمانی ولو در عالم دیگر پرده ها کنار برود وقتی حقیقت را دید باز خود را در جبهه ی قلبی و درونی دشمنان حقیقت میبیند نه اهل حقّ! تشخیص این نکته دیگر دست ما نیست. ✔این وضعیت دقیقا شبیه آن است که مثلا در اوج جنگهای سه گانه ی امیر المؤمنین علی علیه السلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زنده شوند و بین صفوف بایستند و بگویند حق با علی است. اینجا اگر همه به یکباره به حضرت علی علیه السلام بپیوندند نشانگر آن است که اشتباه صرفا صغروی بوده ولی بعید نیست در همین فضا برخی نفس شرورشان دچار شیطنت هم شده و حتّی در چنین حالتی وضعیّت کفریشان آنها را حتّی به انکار اصل نبوّت هم بکشاند. آدمی موجود عجیبی است. ⬇⬇⬇
👈اهل بیت علیهم السلام در مورد نواصبی که نصبشان از روی جهل است با بزرگواری و رحمت برخورد میکردند که اوج این حالت را در روایت معروف امیر المؤمنین در مورد محاربین خودشان سابقا در بذل الخاطر ۱۱۸۸ بیان کردیم که: «هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَيْنَا». 👈حکایات این نوع مواجهه با برخی شامیان و حتّی برخی سادات دیگر و مانند آنها مشهورتر از آن است که نیاز به ذکر باشد. حساب اینها را با شیاطین و حسودان و مستکبرانی مانند معاویه صفتان را جدا میدانستند. 👈از همین رو خوارج در زمان امیر المؤمنین علی علیه السلام که بارزترین مصداق دشمنی با ولیّ خدا و نصب را از خود نشان داده و حتّی بر حضرت شوریده و شمشیر کشیدند حضرت در موردشان میفرماید بعد از من متعرّضشان نشوید! 👈اینها از روی جهالت است نه از روی عناد و استکبار؛ معاویه را دریابید؛ و از همین رو بود که این خوارج با معاویه هم دشمن بودند: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ‏ فَأَدْرَكَه‏» ♦«نقدی بر صاحب حدائق و صاحب جواهر رحمه الله علیهما در زمینه مراد از مستضعف و ناصبی»♦ اینها را گفتم تا یک نکته را تذکّر بدهم. مرحوم صاحب حدائق در بحث دفع زکات فطره به مستضعفین بحثی را مطرح کرده که نقطه عزیمت خوبی برای ورود تدریجی به بحث تلقّی فقها و متکلّمین شیعه در زمینه استضعاف است. البته این بحث سر درازی دارد ولی شاید مقداری وارد آن هم بشوم. مرحوم صاحب حدائق به این نظر مایل است که نمیشود زکات فطره را به اهل سنّت داد. بعد با این مانع مواجه میشود که خب اینها مستضعف هستند و نباید اشکالی داشته باشد. چرا؟ چون آنطور که صاحب حدائق بیان میکند در روایات اهل بیت علیهم السلام به شکل مستفیضی این مضمون نقل شده که مردم را به شکل کلّی میتوان به سه دسته مؤمن، کافر و مستضعف تقسیم کرد! اساسا دعوای اصلی بشر بین دو دسته ی مؤمن و کافر است و اکثریّت بشر در این وسط مستضعف هستند. 👈در اینجا صاحب حدائق میگوید کافر همان منکرین ائمه علیهم السلام هستند که به آنها ناصبی هم گفته میشود. ولی مستضعفین بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام در نگاه صاحب حدائق همان مرجئین لأمر الله هستند که بر اساس برخی روایات آنها هم بهشتی میشوند چون انکار و نصبی نسبت به ائمه علیهم السلام نداشته اند: «ويفهم من بعض الأخبار أنهم يدخلون الجنة بعفو الله من حيث عدم انكارهم الإمامة ونصبهم» 👈در نگاه صاحب حدائق چنین مستضعفی مسلمان است و احکام جواز نکاح و توارث و طهارت و حق اموال و دماء بر آنها جاری شده و حتّی در آخرت هم اهل بهشت میباشند. یعنی در نگاه ایشان نه کفر دنیایی دارند و نه کفر آخرتی! از اینجاست که اگر مؤمنی نیافتیم که به او زکات فطره بدهیم بعید نیست که بتوان به چنین مستضعفی از مسلمین زکات فطره داد. 👈ولی در اینجا مرحوم صاحب حدائق یک جهش عجیب دارند! تا اینجای داستان خیلی خوب بلکه بهتر از بسیاری دیگر از علما از مجموع روایات اهل بیت علیهم السلام برداشتشان را بیان کرده بودند. ولی از اینجا به بعد میگویند ولی به نظر من اساسا بعد از عصر اهل بیت علیهم السلام دیگر مستضعفی باقی نمانده چون جریان امامت معروف شده و بر اساس روایات «من عرف الاختلاف فلیس بمستضعف» اینها دیگر باید در زمره ی کفّار و اهل نصب گنجانده شوند! 📖«إلا أن هذا الفرد من الناس في هذه الأوقات الأخيرة بعد عصرهم ( عليهم السلام ) وما قاربه من ما لا يكاد يوجد لاشتهار صيت الإمامة والخلاف فيها بين الأمة» ⬇⬇⬇⬇
👈از اینجاست که آن حکم معروف عجیب ایشان متولّد میشود که اهل سنّت هم در دنیا کافر و نجس هستند و هم در آخرت کافر و اهل آتش!!! ورای شناعت این اندیشه و دوری آن از منطق روایات اهل بیت علیهم السلام و حقایق تاریخی در زمینه تفاوت ناصبی گری و عموم اهل سنّت که گوشه ای از آن گذشت خودش متضمّن اقرار مهمّی از سوی ایشان در مورد جایگاه مفهوم استضعاف در روایات اهل بیت علیهم السلام است. 👈اساسا همانطور که سابقا اشاره کردیم جریان ناصبی گری یک جریان شوم اجتماعی و سیاسی بود که در همان اوّل و دوّم تقریبا تمام شد! برخلاف آنچه به شکل عجیبی صاحب حدائق ادّعا میکند که بعد از قرن سوّم همه ی عامّه دیگر ملحق به نواصب هستند چون اختلاف مذهب را دانسته اند!!! ✋اینها به دلیل آن است که خوب مسأله ی استضعاف مخصوصا استضعاف ساختاری درک نشده و در این بین روایات نفی استضعاف هنگام علم به خلاف نیز باعث تشدید این حالت گردیده است که در بحث دیگری به آن اشاره خواهم کرد. 👈دیدم مرحوم آیت الله خوئی نیز در مباحث فقهشان به این نکته ی تاریخی در مورد جریان ناصبی گری به خوبی توجّه کرده اند: «هم الفرقة الملعونة الّتی تنصب العداوة و تظهر البغضاء لاهل البیت علیهم السلام کمعاویة ... النواصب إنّما کثروا من عهد المعاویة الی عصر العبّاسیین» 👈در هر حال یکی از نقاط حساس تاریخ فقه شیعه که قابل بحث است سرایت حکم نواصب به حکم عموم اهل سنّت است که میتوان آنها را حقیقتا مصداق مستضعفین دانست. در این زمینه بعدا در باب نماز بر مخالفین نکاتی بیان میکنم. 🔹در این بین دیدم مرحوم صاحب جواهر یک تقریر دیگری برای ناصبی دانستن عموم اهل سنّت ارائه کرده اند. ایشان در بحث نماز بر مخالفین میگویند میشود حتّی عموم اهل سنّت که در ظاهر ابراز دشمنی با اهل بیت ععلیهم السلام نمیکنند نیز ملحق به نواصب کرد. ولی چگونه؟! با این بیان که اینها هم نصب باطنی دارند هر چند نصب ظاهری ندارند. به این شکل که آنها به اشتباه گمان میکنند اهل بیت علیهم السلام با شیخین مشکلی نداشته اند. 👈ولی اگر واقعا بفهمند که ائمه علیهم السلام با شیخین دشمن بوده اند در باطن از باب دشمنی با دشمنان شیخین متّصف به دشمنی با اهل بیت علیهم السلام هم هستند و این یعنی ناصبی بودن!!! 📖«بل قد يقال باتحادهم في الحكم معه هنا وإن لم يكونوا متظاهرين بالعداوة لآل محمد ( عليهم الصلاة والسلام ) تخيلا منهم أنهم على عقيدتهم في الرضا عن الأول والثاني والثالث ، وإلا فهم أعداء لأعدائهم ومنهم آل محمد ( عليهم الصلاة والسلام )» 👈البته روشن است که این بیانات کاملا قابل نقد است. اوّلا از این جهت که از کجا معلوم وقتی در باطن بفهمند طرف شیخین را میگیرند و طرف اهل بیت علیهم السلام را نمیگیرند؟! ثانیا که مهمتر است این است که اگر هم طرف شیخین را در باطن بگیرند وقتی است که در همان باطن نفهمند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم با شیخین دشمن است و الّا در چنین فرضی اینکه بگوییم باز طرف شیخین می ایستند خیلی دور از انصاف است هر چند سابقا گذشت که ممکن است برخی از باب استکبار و تعصّب حتّی کارشان به اینجا هم بکشد که بحث دیگری است. 👈البته مقصودم در اینجا بحث تفصیلی پیرامون مفهوم ناصبی گری نبود. گاهی در روایات ناصبی بودن اطلاقات دیگری هم یافته و یا حتّی همانطور که مرحوم فاضل مقداد در کتاب التنقیح الرائع بیان کرده چندین معنا یا مرتبه تشکیکی پیدا کرده است. قدر متیقّن آن را خوارج دانسته اند ولی گاهی حتّی به کسی که قائل به افضل بودن غیر امیر المؤمنین شده و یا حتّی کسی که ولایت حضرت را انکار میکند و یا با شیعیان دشمن است هم اطلاق شده است. 👈روشن است که اینها اطلاقات جزئی است که باید در مورد هر کدام در همان موطنش سخن گفت. برخی متأسّفانه بدون در نظر گرفتن مجموعه ی روایات و درکهای روشن عقلی با دیدن تک نقلهایی در یک رویکرد عجیب دست به برداشتهای سنگینی میزنند که دور از صواب است. این بحث ادامه دارد. فعلا قضاوت ممنوع ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۲۲۷) «به مناسبت مراسم تجلیل از روحانی معظّم حاج آقا مقدّس خیابانی» 🌸«هَذَا أَدَبُ جَعفَر»🌸 🔹ساکن تهران بودم و به رسم جوانهای آن زمان روز و شب مشغول درس و تست و کنکور بودم! تازه پدرم رحلت کرده بود. راستش نمیدانم چه شد ولی همینکه به خودم آمدم دیدم سیر حوادث طوری برایم ورق خورد که خودم را یک دفعه در حوزه علمیّه یافتم. گویا ریل زندگی ام یکباره تغییر کرد. اصلا در فامیلمان هم روحانی نداشتیم. 🔸سالها بعد یکی از اقوام که خداوند رحمتش کند برایم گفت که پدرت دوست داشت تو روحانی شوی و از او مشورت خواسته بود! خیلی جا خوردم چون اصلا از این مسأله خبری نداشتم! آن وقت بود که فهمیدم این تحوّل عجیب ظاهرا اثر خواست و دعای پدرم بود! همان پدر جوان و دلشکسته ای که روزهای آخر عمرش وقتی در خانه بر روی تخت افتاده و بیماری بر او غلبه کرده بود گاهی که در میان آن همه درد و زحمت، من را میدید در سکوتی حزن انگیز میدیدم از گوشه ی چشمش اشک جاری میشد. با زبان بی زبانی میفهمیدم این قلب مهربان از من عذرخواهی میکند. گویا از آینده ام نگران است و میخواهد دیگر من را به خدایش بسپارد و برود! 🔹و یکی از الطاف بزرگ خداوند به این بنده ناچیز و بی مقدار این بود که در حوزه ای قدم گذاشتم و با فرزانگانی آشنا شدم که از همان ابتدا نگاهم را به شدّت به بسیاری از مقولات تغییر داد. در رأس آنها روحانی نورانی و پدری معنوی به نام حاج آقا مقدّس بود. ⬇