#حتما_بخوانید
چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نكنم؟☹️
خدا گفت:زيباي من!تو را فقط براي خودم آفريدم😍
دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم🙂
خدا چادر را به دخترك هديه داد
دخترك با بغض گفت:با اين؟اينطور كه محدودترم اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟يعني اسير اين چادر مشكي شوم ؟؟؟؟😭
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد...هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارندتو جواهري🌸🌱
دخترك با غم گفت:آخر...آخر....آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت☹️نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند😕
خدا عاشقانه جواب داد:من خريدار توام!منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست😍
آدميانند و هزاران نوع سليقه!
هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند!
اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟آن نگاه ها مصدومت ميكند
(دخترك آرزويش را به خدا گفته بود و مي خواست چونان فرشته اي محبوب جلوه كند)
خدا با لطف جوابش را داد:دخترك قشنگ!وقتي با عفاف و حجابت در ميان گرگان قدم بر ميداري،فرشته اي
دخترك،زبان دور دهان چرخانيد و گفت:مگر خودت زيبايي را دوست نداري؟اينطور ساده كه نمي شود!مي خواهم جذاب تر شوم و خريدني😍🌹
«مدادشمعي سرخش را برداشت و دو لبه ي دهانش را قرمز كردماژيك مشكي به دست گرفت و دور چشم هايش كشيد و بعد هم چون برف سپيد جلوه مي نمود ابشاري از گيسوانش را هديه داد به نگاه ها،"مفت و رايگان"»دخترك چون عروسكي در بازار دنيا،پشت ويترين خيابان خود را به نمايش كه نه،به فروش گذاشت
برچسبي روي هر نگاه دخترك به چشم مي خورد:"حراج شد"
📌زود قضاوت نکنیم
✅حکایت کوتاه درباره قضاوت زود هنگام
📞☎️پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحیّ اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد , او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.
⚔️او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
🩺پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم , و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.
😤پدر با عصبانیت گفت: "آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟"
🩺پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که خدا فرموده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا "
📿پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,
💊عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید .
🧐پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
😢پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."
👇👇👇👇
هرگز کسی را قضاوت نکنیم چون ما هرگز نمیدانیم زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند
#حتما_بخوانید👌🏻