eitaa logo
شھیدآرمـان‌ِعلی‌وِردی🇵🇸..
668 دنبال‌کننده
2هزار عکس
741 ویدیو
78 فایل
[‌‌﷽] |یا واهب العطایا، یا منتهی الرجایا| • حُبُّ الحُسِین وسیلةُ السُّعداءِ.. • ما برای آرمان هامون #آرمان ها داده ایم..💔 • آنچنان پیشینه دارد ریشه ات در جانِ ما به گمانم من نبودم عشقِ تو روییده بود.. • جهتِ‌ارتباط: @rhn118
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- هرچه آیینه به توصیف تو جان کند ، نشد آه ! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد . . . @be_eshghehossein
اینو بچه مذهبیا خوب می‌فهمن :) اگر فحش بدهند آزادی بیان است، اگر جواب بدهی بی‌فرهنگی است! @be_eshghehossein
شھیدآرمـان‌ِعلی‌وِردی🇵🇸..
پاشو پیش اهل حرم باش.. اون دمی که شمر میزاره چکمه هاشو روی سینه..
شھیدآرمـان‌ِعلی‌وِردی🇵🇸..
وقتی که دعوا شد سر سرم بی پناهن بی تو اهل حرم..💔
38.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواهش می‌کنم برید ڪنار من خودم خاکش میکنم...💔 -حاج‌ابـوذر‌روحی- -حاج‌محـمود‌ڪریمی- @be_eshghehossein
شھیدآرمـان‌ِعلی‌وِردی🇵🇸..
خواهش می‌کنم برید ڪنار من خودم خاکش میکنم...💔 -حاج‌ابـوذر‌روحی- -حاج‌محـمود‌ڪریمی- #عزیز_برادرم #ش
یاغی نی اَم ترحمی ای پادشاه حُسن گردن کشیده‌ ام که تماشا کنم تو را آب از سرم گذشته ، عصایی بزن به آب یک دم بیا که حضرت موسی کنم تو را در راه کعبه خرج سفر در خطر فتاد دل می‌ رود ز دست که پیدا کنم تو را خون مرا بگیر به گردن ، مرا بکش تا زیر تیغ ؛ سجده‌ ی اعلی کنم تو را ... -حاج‌محـمود‌ڪریمی- @be_eshghehossein
بسم الله الرحمن الرحیم "انگشتر" تقدیم به روح بلندِ آرمان عزیز... طاقت بیاور، الان تمام می‌شود. الان پیدایت می‌کنند و می‌رویم بیمارستان. چشم بهم بزنی، حالت خوب شده و از روی تخت بلند می‌شوی. من را برمی‌داری، خون‌های خشکیده روی رکاب و نگینم را می‌شویی و می‌بری تعمیر. زود تعمیر می‌شوم و دوباره روی دستت می‌نشینم. بعد دوباره با هم می‌ایستیم به نماز، و من دوباره می‌شوم هم‌راز دعاهای قنوتت. دوباره با هم می‌رویم اردوی جهادی و خاک و گل می‌نشیند روی نگینم؛ و تو موقع وضو، گل و خاکم را پاک می‌کنی. دوباره با هم... من هم شکسته‌ام؛ ولی نه به اندازه تو. شاید باور نکنی ولی خیلی خوشحالم که شبیهت شده‌ام. خوشحالم که تا رمق داشتم، کنارت ایستادم. خوشحالم که قبل از این که سرِ تو بشکند زیر ضربه‌های بی‌رحمِ آجر، من شکستم. آن لحظه که دستانت را سپرِ سرت کردی تا آجرها و سنگ‌هاشان سرت را نشکافد، من حس کلاهخودِ آهنین داشتم. اصلا حس کردم برای آن لحظه آفریده شده‌ام، تا خطر را از تو دفع کنم. ببخش مرا آرمان عزیز... من همه تلاشم را کردم، ولی خیلی محکم زد آن نامرد. انگار تمام خشم و کینه‌اش را ریخته بود در دستش و منتقل کرده بود به آجر. ضربه‌اش پخش شد در تمام ذراتم. تاب نیاوردم. بریدم. شکستم. نزدیک بود تمام وجودم متلاشی شود. خدا می‌داند که اگر آن ضربه بجای تن فلزی من، به جمجمه تو می‌خورد، چطور خردش می‌کرد. و بعد، ضربه از من گذشت و رسید به انگشتان و سر تو. طوری شکسته بودم که نزدیک بود از دور انگشتت رها شوم؛ به سختی خودم را نگه داشتم. محکم دور انگشتت را گرفتم. چه شب ترسناکی بود آرمان! چندنفر بودند؟ فکر کنم بیست نفر. همه انگار مست بودند؛ دهان‌ها کف‌آلود، چشم‌ها سرخ. مثل یک گله گرگ گرسنه در کوهستان برفی، که شکاری زخمی را محاصره کرده، حلقه زده بودند دور تویی که دیگر اگر می‌خواستی هم رمق نداشتی که مقابلشان بایستی. و تو، آرام بودی. انگارنه‌انگار که در چند قدمی مرگ ایستاده‌ای. من تو را خوب می‌شناسم آرمان. یکی از رگ‌های دستت دقیقا از زیر رکاب من رد می‌شود، و من از نبضت می‌توانم بفهمم هیجان‌زده‌ای یا آرام، خوشحالی یا غمگین. آن لحظه منتظر بودم نبضت تند بزند. منتظر بودم بترسی. نترسیدی. نبضت هیچ تغییری نکرده بود. هرچه زدند، هرچه تهدید کردند، هرچه ناسزا گفتند... نبض تو همان بود که بود. آرام. تو درس دین خوانده بودی خودت؛ می‌دانستی تقیه برای حفظ جان اشکال ندارد. منتظر بودم بعد از آن‌همه درد، بالاخره زبان به توهین باز کنی. نگرانت بودم. اگر به ولیّ خدا توهین می‌کردی، روحت سیاه می‌شد و اگر سکوت می‌کردی، جسمت بیش از این در هم می‌شکست. شما انسان‌ها به اختیار مبتلایید؛ و من تازه امشب فهمیدم چه بلای عظیمی ست اختیار و انتخاب. داشتی دست و پا می‌زدی، نه در خون که در انتخاب میان زنده ماندن و زندگی کردن. تو از معدود کسانی بودی که ثابت کردی تفاوت این دو را می‌فهمی. مردانه زندگی کردن را بر نامردانه زنده ماندن ترجیح دادی؛ حتی به قیمت به شماره افتادن نفس‌هایت زیر ضربه‌های بی‌امانشان، به قیمت چاک‌چاک شدن تنت با حملات چاقویشان، به قیمت شکافتن جمجمه‌ات، به قیمت جان شیرینت... طاقت بیاور آرمان. چرا دستت از من هم سردتر شده؟ نبضت... چرا فاصله میان ضربه‌های نبضت، انقدر طولانی شده؟ چرا تکان خوردن رگت را به سختی از زیر رکابم حس می‌کنم؟ نه... حتما بخاطر این حرکتش را درست نمی‌فهمم که انگشتت ورم کرده. انگار بین هربار دم و بازدمت، یک قرن فاصله افتاده و من جان به لب می‌شوم تا هوایی که به ریه کشیده‌ای را بازگردانی. خواهش می‌کنم کمی بیشتر طاقت بیاور. دیگر تمام شد، امتحانت را خوب گذراندی. حالا باید با افتخار، سرت را بالا بگیری و زندگی کنی. حالا بچه‌ها و نوه‌ها و نوادگانت می‌توانند افتخار کنند به تو و انتخابت، به شجاعتت. ببین... رسیدند. پیدایت کردند. الان می‌رویم بیمارستان. چقدر خوب است که من همراهت ماندم. صورت تو درهم ریخته‌تر از آن است که دوستانت بشناسندت. اشکال ندارد. من خودم، با رکابِ خون‌رنگم، با خونی که میان نقشِ «رفع الله رایت العباس» خشکیده، فریاد می‌زنم که: خودش است... این آرمان عزیز شماست... 💠 به قلم: خانم فاطمه شکیبا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
- یاغی نی اَم ترحمی ای پادشاه حُسن گردن کشیده‌ ام که تماشا کنم تو را ... @be_eshghehossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی زمین رهایی و رو خاک کربلایی و نمیزارن ادا کنم این واجب کفائیو... @be_eshghehossein
Amir Kermanshahi - Man Faghat To Roozeha Halam Khobe [SevilMusic].mp3
4.56M
من فقط تو روضه ها حالـم خوبه ... من فقط تو کربلا حالـم خوبه ... -امیـر‌ڪرمانشاهی_ @be_eshghehossein
شھیدآرمـان‌ِعلی‌وِردی🇵🇸..
#شهید_آرمان_علی_وردی @be_eshghehossein
زود راحتش کنید رو تنش پا نذارید کم تر اذیتش کنید ! پیراهنش رو نه! میدونید کیِه میخواید هتک حرمتش کنید ! آی نا مسلمونا باید اول بکشید بعدا غارتش کنید !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا