🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
❣ خدایا ، به امید تو.......
🍃 السلام علیک یا #فاطمه سَّلام الله..
🍃 السلام علیک #یاحیدرکرار....
🍃 السلام علیک یا #کریم اهل بیت....
🍃 السلام علیک یا #اباعبدالله....
🍃 السلام علیک یا #عقیلة العرب
عمه جانم خانوم #زینب.....
🍃 و سلام بر #شــــــهـیــــــدانِ
❤️حالایقین بکن #صبحم_بخیر شده😊
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣4⃣
#فصل_هفتم
شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.»
می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم.
دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.»
دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود.
سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم.
سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.»
ادامه دارد...✒️
#زندگی_به_سبک_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
#گزیدهای_ازسخنان_همسرشهید #محسن_حججی😊
💞 همه به عشق بین من و آقامحسن غبطه میخوردند😍
یادم هست سر سفره عقد که نشسته بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو میخواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش کنم.😊
محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلیاش خدایی بود. همه میدانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه میخوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه میگفت «زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب (س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را میگذارم و میروم.»😇❤️
اگر فرزندم علی آن جوری که من دوست دارم، تربیت شود و بزرگ شود، قطعا به این عکس افتخار میکند و قطعا همین مسیر را انتخاب میکند و انشالله مثل پدرش #شهادت نصیب او هم میشود. علی با همین دو تا عکس یعنی اسارت و شهادت پدرش میفهمد که او چقدر شجاع بوده، چقدر مرد بوده،با غیرت بوده، با ایمان بوده☺️👏.
به هرکسی هم که به مجلس محسن میآید و گریه میکند میگویم خواهش میکنم اشکتان "هدف دار" باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید ،برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود.🤔😊
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درخواست حاجقاسم از مردم برای روز تشییع پیکرش؛ در کنار جنازهام برایم شهادت دهید
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
پلاک آشنایی - رادیو پلاک.mp3
9.69M
🔸 #پلاک_آشنایی (مصاحبه صوتی
با همسرشهدا)
🌷 #سبک_زندگی_شهدا
🌷مصاحبه با همسر شهید
#شهیدمدافع_حرم_ابوالفضل_راه_چمنی
📻 #رادیو_پلاک
🔴 پیشنهاد دانلود
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣4⃣
#فصل_هفتم
می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.»
می گفتم: «تو حرف بزن.»
می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.»
صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم.
دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!»
یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم.
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
دادم تو را قسم به نخِ چادری که سوخت..
شاید دلتــــــ بسوزد و یک کربلا دهے..
#امام_حسین_ع
#کربلا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎧🌷
🎼 تقدیم به🌹شهدای عزیز وطن🌹
🎞🔺بشنوید سروده بسیار زیبا وجذاب از خواننده انقلابی ومتعهد کشور جناب آقای گلریز را درباره شهید سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی
♥️یاد و راه شهدای وطن زنده و جاوید باد♥️
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
❣ خدایا ، به امید تو.......
🍃 السلام علیک یا #فاطمه سَّلام الله..
🍃 السلام علیک #یاحیدرکرار....
🍃 السلام علیک یا #کریم اهل بیت....
🍃 السلام علیک یا #اباعبدالله....
🍃 السلام علیک یا #عقیلة العرب
عمه جانم خانوم #زینب.....
🍃 و سلام بر #شــــــهـیــــــدانِ
❤️حالایقین بکن #صبحم_بخیر شده😊
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘