#همسرانه
پنـج شنبه استـ
به گلزار #شهدا که رسیدی
آهسته قدم بردار
اینجا قرارگاه #همسرانی است که
دلتنگی و عشق #همسرانشان را
کنار تربت مَرد خانه شان آورده اند...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌹🌹🍀🌺🍀🌹🌹
@dashtejonoon1
🌹🌹🍀🌺🍀🌹🌹
سلام وصبح بخیر دوستان عزیز
خبری رسیده بود که نویسنده داستان دخترشینا راضی به انتشار داستان نیستن و ما ااین داستانو متوقف کردیم....
اما باپیگیری این قصه و پرس و جو از دوستان
یکی از دوستان گفتن اجازه رو گرفتند و الحمدالله حالا مبتونیم بایخال راحت ادانه بدیم😍😍😍😍
شرمنده بابت معطلی این مدت🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣7⃣
#فصل_نهم
گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.»
یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
ادامه دارد...✒️
YEKNET.IR -Karimi-Milade Hazrate Zahra1397-003.mp3
2.03M
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
ای با عطای تو شده تکمیل هل اتی
ای قامت رسول به تعظیم تو دو تا
🎤 #محمودکریمی
#تبریک_امام_زمانم 😍💕
#ولادت_حضرت_زهرا_س 💖
#روز_مادر 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مجنون ...
- اینجوری می گذرونیم ...
#💔
#پناهیان
@khodahafez_refigh
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
حسرت نداشتن خیلی از چیزها ...
بودن در حصارِ گناهانِ خود است ...
اعوذ باالله من شر نفسی ...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
-بی حسین می شود
زندگی کرد؟!
+گفتم نفس نکش!
- گفت : می میرم...
+گفتم بی حسین ، می میریم !
*(علیه السلام)
#حسین_من ...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🕊 مادر همیشه بیشترین درد را می کشد...
تیر و ترکش برای فرزند ...
قلب پر درد برای مادر ...💔
#مادران_شهدا
شبتون شهدایی التماس دعا دارم شدید
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh zakhmiyan_eshgh
رفتن ِشمـا ...
تلنگــری اسـت
بر پیکرهی بیجانِ ما
که میشود کربلایی زیست
در هـر زمان و مکان ...
#رزمندگان_دفاع_مقدس
#سرداران_مدافع_حـرم
#شهید_حمزه_کاظمی
#شهید_رضا_ایزدیار
27.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س) مبارک باد
💐سلام بانو
💐سلام مادر
#محمودکریمی
شبتون زهرایی🌙
مداحی آنلاین - دار و ندارم دست مادرمه - نریمانی.mp3
7.14M
💐دار و ندارم دست مادرمه
💐صلاح کارم دست مادرمه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا«س»💫
#مبارڪباد🎉✨
زمیـــن خــوردنـ چــه زیــباست
اگـــر هــــدف .
بـــوســیدنـِ خـــاک پــای مـــادر باشـــد
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#روز_زن
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣8⃣
#فصل_نهم
خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
ادامه دارد...✒️
من با صدایِ نفس کشیدنت
هم عاشقی می کنم...
حتی اگر آرام و بی صدا،
خودم را بگذارم در دستهات
و بروم! حتی وقتی از کنارت رد شوم،
برای پرت نشدنِ حواست
بویِ تنت را پُک بزنم...
نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم!
حتی با زندگی.
#عباس_معروفی ✍
#شهید_روح_الله_سلطانی ❤️
#مدافع_وطن 🌹
#دانه_بلند_مازندران 😍
#مادرانه 💚
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣8⃣
#فصل_نهم
توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم.
ادامه دارد...✒️
گاهی اوقات مهران در ایام ولادت #حضرت_زهرا (س) در دانشگاه افسری بود😊. برای همین تلفنی روز مادر را تبریک میگفت، ابتدا به مادربزرگش، بعد به مادر من و بعد هم به من زنگ میزد.😍 مهران در آخرین مناسبت #روز_مادر به من پیام داد و برایم نوشت: چیست بهترین عیدی ما از زهرا /
یک سحر وقت اذان صحن اباعبدالله (ع)🍃. پیشاپیش روز مادر را به شما تبریک میگویم. ولادت خانم حضرت زهرا(س) مبارکتان باشد.🌹
بعداز شهادت مهران هرسال اینپیام روزمادر برایم مرور میشود😔
یک سال قبل از شهادتش، مهران برایم تسبیحی خریده و در حرم حضرت معصومه (س)، مزار علما و شهدا تبرک کرده بود. تسبیح هدیه روز #مادر بود❤️. آن را به من داد و گفت چون شما شبها ذکر میگویید این تسبیح را تبرک کردم و این را دست بگیرید.☺️
من هم تسبیح را بوسیدم و گذاشتم روی چشمم. از آن شب به بعد تسبیح را از خودم جدا نکردم.
روز تولد حضرت زهرا سالگرد شهادت مهران است😔. مهران روز تولد خانم زهرا (س) تشییع و به خاک سپرده شد💔
امنیت اتفاقی نیست☝️
شهید مرزبان مدافع وطن مهران اقرع🌹
#ولادت_ام_ابیها_س❤️
من بهشتی هم که باشم،
قصر میخواهم چکار؟!
میروم چادر کنارِ
حوضِ کوثر میزنم…
#قاسمصرافان
#تبریک_امام_زمانم 😍💕
#ولادت_حضرت_زهرا_س 💖
#روز_مادر 💚
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مداحی آنلاین - اون زمانکه نه زمین بود نه زمان - مهدی رسولی.mp3
2.99M
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
اون زمانکه نه زمین بود نه زمان
تو مکان لا مکان که خدا بود و خدا بود و خدا
🎤 #مهدی_رسولی
#تبریک_امام_زمانم 😍💕
#ولادت_حضرت_زهرا_س 💖
#روز_مادر 💚
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#بربالِ_سـخن
🔰سعی کنيد خود محوری را از وجودتان دور کنيد و خدا محور باشيد و در تمامی کارها و اعمالتان خدا را به خاطر داشته باشيد و شيرينی دنيارا با همه ظواهرش به دل راه ندهيد و اجراء فرمان را به خاطر خدا انجام دهيد.
🔰شهادت برای من وسيله ای است که آن را راه تقرب به خدا می دانم.به جبهه می روم، به کوه ظفر، به صحرای عرفات، به منای حجاج تا نفسم به خدا مطمئن گردد.
🔰زنده بودن در اين دنيا را و مرگ را پل ارتباطی و انتقالی خود از اين دنيا به سرای ديگر می دانم. خدايا از تو می خواهم که نجات از خانه فريب دنيا را به من ارزانی بداری.
📎فرماندهٔ گردان امام محمدباقر(ع) لشگر۲۵کربلا
#سردارشهید_نورعلی_یونسیملا🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷/۳/۷ قائمشھر ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۶ دریاچهنمک، فاو، عملیات والفجر۸
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹