فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرانه
دو دقیقه عاشقانه
#همسر_شهید_مدافع_حرم
#امین_کریمی
درخواب دیدم که یک #نامه به من دادند نوشته بود:
آقای #امین_کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت #زینب_س منصوب شد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
داشتم حساب و کتاب می کردم !
که مثلا از آن روزی که به سن تکلیف رسیده ام تا امروز !
... سالهایش را می شمارم !
اگر،اگر فقط روزی #یک_گناه انجام داده باشم !
- چه بر سر خودم آوردم؟! و حال با امید به کدام #کوله_بار ، باید راه آخرت در پیش گیرم؟!
چشم برهم زدنی #عمری آمد و رفت ! و چقدر #غافل بودم ،چقدر #نفهمیدم و چقدر #قدرنشناسم... #متاع_جوانی چقدر #مفت دارد از دست می رود ... و ما سرخوش از حوادث دنیا ، روزی متوجه خواهیم شد که دگر نه نایی برای حرکت و نه حالی برای خواندن خدا داریم ...
.
#خدایا_مرا_از_خودت_غافل_مکن
#عاشق_شویم #عاشق_خدا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
۞﴾﷽﴿۞
#قرار_عاشقی
#جانانم 🕊💌
#السلام_علیک_یا_آیا_عبدالله
عید امسال مرا لایق دیدار کنید
یا مرا گریه کن صحن علمدار کنید
بهترین عیدی ما دیدن شاه شهداست
کاش یک گوشه چشمی به من زار کنید
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
voice.ogg
1.81M
#مهربانِ من❤️
- چه می خواهی ؟!
+ تو را ...
#الهی_وربی_من_لی_غیرک
#شب_بخیرعزیزترینم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
.
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ !
» سوگند به این شهر که تو در آن ساکنی...
بلد 1-2
.
.
.
سوگند به کربلا ...
که عشق تو ...
ما را ... کُشت ...
.
.
#لایمکن_الفرار_از_عشق_حسین ...
خوب یا بدیم
اما این را می دانیم که :
#دوستت_داریم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌸🌹💐🌸🌹
#همسرانه
#عاشقانه_های_شهدا
متن وصیت نامه
#شهید_عباس_بابائی
#خطاب_به_همسرش
#قسمت_اول
بسم الله الرحمن الرحیم
#همسرم ! راه #خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای #خوشبختی وجود ندارد .
#ملیحه_جان همانطوری که می دانی #احترام_مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین #ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت #ناراحت می شود #مادر است که همیشه به فکر #فرزند یعنی #جگرگوشه_اش می باشد .
#ملیحه_جان اگر می خواهی راجع به موضوعی #فکر_کنی حتما از #قرآن_مجید و سخنان #پیامبران و #امامان استفاده کن و #کمک بگیر ، نترس هر چه می خواهی بگو.
البته درباره هر چیزی اول #فکر_کن .
هر چه که بخواهی در #قرآن_مجید هست . مبادا #ناراحت باشی ، همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب #فکر_کنی .
مثلا وقتی یک نفر به تو #حرفی می زند زود #ناراحت نشو ، درباره اش #فکر_کن ببین آیا واقعا این حرف #درسته یا نه ، البته بوسیله #ایمانی که به #خدا داری.
#ملیحه_جان به #خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به #نماز و #روزه نیست ، البته انسان باید #نماز بخواند و #روزه هم بگیرد اما برگردیم سرحرف اول ، اگر #دوستت تو را ناراحت کرد بعد #پشیمان شد و به تو #سلام کرد و از تو #کمک خواست حتما به او #کمک کن .
تا می تونی به #دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی #خوبی کن. نگذار کسی از تو #ناراحت بشه و #برنجه.
هر کسی که به تو #بدی می کند حتما از او #کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش #پشیمون شد از او #ناراحت نشو. هرگز بخاطر #مال_دنیا از کسی #ناراحت نشو.
#ادامه_دارد
🌸👇🌺👇🌸
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
ادامه دارد...✒️
ألا وَ إنّ اليَوْمَ المِضْمارَ وَ غَداً السِبَاقَ، وَالسّبَقَةُ الجَنّة وَالغَايَة النّار...
امروز روز تمرین و آمادگی
و فردا زمان #مسابقه است...
#مزد برنده ی این مسابقه #بهشت
و نهایت کار #بازنده ی آن آتش است !
.
#نهج_البلاغه/خطبه۲۸
#بازنده_نباشیم !
#نهج_البلاغه_بخوانیم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💖🍃💖🍃💖🍃💖
#همسرانه
#عاشقانه_شهدا
اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.
محل دلداگے ما همین امامزاده بود
با #عباس نسبت فامیلے داشتیم
پسر عموم بودن که ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم.
اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم ولے وقتی به خواستگاریم اومدن، متعجب شدم
اما خصوصیاتے که تو ذهن من بود،
#عباس همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود.
تو روز خواستگاری #عباس به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت
ما ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ صیغه محرمیت رو خوندیم و قرار بود تابستون عقد کنیم
من خیلے مخالف رفتن #عباس به #سوریه بودم و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو راضی کرد...
روزی که مےخواست به #سوریه بره
من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم ، نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود
وقتی اونو خوندم خیلے مضطرب شدم ، چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی عارفانه نوشته بود
نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم ،
چون مےترسید به عشق دنیویش زیاد وابسته بشه و نتونه دل بکنه و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته!
در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم وقتے یک هفته گذشته بود ، تو تلگرام بهم گفت:
"یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت"
#همسر_شهید
#شهید_عباس_دانشگر
#زوج_انقلابی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹