فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
📌ز حد بگذشت . . .
مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
#شهید_سردار_حاجحسین_اسڪندرلو
#فرماندہ_گردان_علیاصغر
#لشڪر_۱۰سیدالشهـدا
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۰۲/۱۲
◻️محل ولادت: تهران
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۱۳
◻️محل شهادت: فکه
◻️عملیات : سيد الشهدا (ع)
#سالروز_شهـادت🕊🍃
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🌹
#رمضان
اینطوری نباشه که بگیـم
این رمضـون هم مثل قبلیـا!
اگه خدایینکـرده رمضـون بعـدی رو ندیدیم چی..!؟
یا اگه آقا اومد انشاءالله ..
ولی ما ..
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟»
او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.»
دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.»
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!»
گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟»
توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.»
بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!»
جوابی نداد.
گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.»
دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#حرف_حساب
حضـرتآقـا
توی خونهی یکی از شهـدا بودن که یکی میگه:
هدفهمهیبچههایماشهادته!
حضـرتآقافرمودند:
[هدفتان شهـادت نباشد ،
هدفتان انجام تکالیف فوری و فوتی
باشد
گاهی اوقات هست
که اینجور تکلیفی به شهادت منتهی میشود ، گاهی هم
به شهادت منتفی نمیشود
البته آرزوی #شهادت خوب است♥️
اما هدف کار را شهادت قرار ندهیـد
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌷فرازی از وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم محمود مراد اسکندری🌷
🌷جنگ شلیک گلوله نیست! انجام وظیفه است. حالا هر کس به هر طریق که از دستش برمی آید. یکی جهاد می کند...🌷
🇮🇷
مـن ندانم
به نگاه تو چه رازیست نهــــان:)
که من آن راز تـوان دیدن و
گـفـتن نتـوان...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#شهید_نوشت🍃
•|خانم ها میتوانند شهید بشوند، کافیست اراده کنند و دل از این دنیا بکنند من این وعده را می دهم.|•
🌷شهید نوید صفری 🌷
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا!
فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد.
اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.»
آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!»
یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!»
خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.»
با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc