eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان واقعی #نسل_سوخته🔰 پارت اول👇 https://eitaa.com/tame_sib/1977 ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه. مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم. با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
°•|🌿🌹 💢 ◽️"پلاکش" را برای ما جا گذاشت، تا روزی بدانیـم، از جنــــس ما بود... "هویتـش" خاکی بود ! اما "دلش" را به "آسمـان" زد گمنــــــامی راز عجیبی است
#شب بخیر جانان💔 ‌ در خیالاتـــــ خودم در زیر بارانے ڪه نیستـــــ مےرسم با تو به خانہ،از خیابانے ڪه نیستـــــ مےنشینی روبرویم،خستگے در مےکنے چاے مےریزم برایت،توے فنجانے ڪه نیستـــــ باز مےخندی ومےپرسی ڪه حالت بهتر استـــ؟! باز مےخندم ڪه خیلے،گرچہ مےدانی که نیستـــــ شعر مےخوانم برایتـــ،واژه ها گل مےکنند یاس و مریم مےگذارم،توے گلدانے ڪہ نیستـــــ چشم مےدوزم به چشمت،مےشود آیا ڪمی دستهایم را بگیرے،بین دستانے ڪه نیست..؟! وقتـــــ رفتڹ می شود،با بغض مےگویم نرو... پشتـــــ پایت اشڪ می ریزم،روی ایوانی ڪه نیست مےروی و خانه لبریز از نبودتـــــ مےشود باز تنها مےشوم،با یاد مهمانے ڪہ نیست...! بعد تو ایڹ ڪار هر روز مڹ است باور این ڪه نباشے،ڪار آسانے ڪه نیست...! #همسران_شهدا #همسران_مدافعان_حرم #دلتنگي 😔 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
مداحی آنلاین - حوالی حرم - حسین طاهری.mp3
4.09M
آه از دوری ... هر شب هستم حرم تو 🎤 #حسین_طاهری #شب_زیارتی_ارباب #شب_جمعه
گاهی دلمــ❤️ بهانه هاي غیره منتظره میگیرد😞 بهانه اي شبیه به حرم...•|😔|•
سلام عزیزان دل امروز ادمین ها بودن ✅گوشی ها خاموش بود وهمه درخدمت اسلام😊 🌹❤️ممنون که باما همراهید🌹❤️
🔸زیباترین جملات حضرت آقا؛ "اخلاص برڪت دارد" "اورا دزدانه وبزدلانه ترورڪردند" "اراده الهے پیروزے این ملت است" "جنتلمن هاے پشت میزمذاڪره همان تروریست هاے فرودگاه بغدادهستند" "ملت ایران به نمادهاے مقاومت عشق میورزد.طرفدارمقاومت است طرفدار تسلیم نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸☘🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘ ☘ ❣ خدایا ، به امید تو....... 🍃 السلام علیک یا سَّلام الله.. 🍃 السلام علیک .... 🍃 السلام علیک یا اهل بیت.... 🍃 السلام علیک یا .... 🍃 السلام علیک یا العرب عمه جانم خانوم ..... 🍃 و سلام بر ❤️حالایقین بکن شده😊 ☘ 🌸☘ ☘🌸☘ 🌸☘🌸☘
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.» می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم. دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود. سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم. سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.» ادامه دارد...✒️
😊 💞 همه به عشق بین من و آقامحسن غبطه می‌خوردند😍 یادم هست سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم.😊 محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلی‌اش خدایی بود. همه می‌دانستند که چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت «زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب (س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم.»😇❤️ اگر فرزندم علی آن جوری که من دوست دارم، تربیت شود و بزرگ شود،‌ قطعا به این عکس افتخار می‌کند و قطعا همین مسیر را انتخاب می‌کند و انشالله مثل پدرش نصیب او هم می‌شود. علی با همین دو تا عکس یعنی اسارت و شهادت پدرش می‌فهمد که او چقدر شجاع بوده، چقدر مرد بوده،‌با غیرت بوده،‌ با ایمان بوده☺️👏. به هرکسی هم که به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌کند می‌گویم خواهش می‌کنم اشک‌تان "هدف دار" باشد. برای حضرت زینب(س) اشک بریزید ،‌برای امام حسین(ع) اشک بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود.🤔😊 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹