eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 گفتم بہ او جانم شدے گفتا ز عشق خاتم شدے... گفتم بہ سوی من بیا گفتا کہ همراهم شدے :)💞 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 حالا که حسام پاش دوباره به آشپزخونه باز شد ، فوری چنگال میون دست مادر و از لای انگشتاش قاپیدم وگفتم : _بادمجون ها رو من سرخ می کنم . مادر شوکه شد .حسام هم بی معطلی گفت : _شما برو یه دقیقه بشین عمه جون ... خسته شدی . -نه ... کلی کار دارم ... برم یه دوش بگیرم تا مهمون ها نیومدن . مادر که رفت . تکیه به کابینت ، رو به روی حسام که پشت اُپن ایستاده بود و خیارها رو پوست می گرفت ، زدم . -حسام . -بله . چرا نگفت جان ؟ اینقدر دلخور بود ؟و من چقدر جانم رو محکم بسته بودم به همان لفظ قشنگ " جان " گفتنش . سکوت کردم که سرش بالا آمد و نگاهم کرد : _چیه ؟ -ناراحت شدی ؟ لبخند تلخی زد . از اون لبخندایی که خود زهرمار بود . جوابم رو نداد . گفتم : _خب ... خب من هنوز مهلت دارم فکر کنم ولی اگه گفتم ... نه ...تو چکار می کنی ؟ نگاهش روی پوست های سبز و نازک خیار بود که از میان دستش سُر میخورد و توی بشقاب می افتاد . -گفتم جوابتو ... میرم ... مطمئن باش یه جوری هم میردشم که دیگه منو نبینی . دلم گرفت .انگار یکدفعه همه ی ستون های قلبم رفت .آوار شد روی عشقی که داشت تازه جان می گرفت . لبمو گزیدم . چرخیدم سمت گاز . سر چنگال رو محکم زدم توی بادمجون های توی روغن و زیر لب به خودم فحش دادم : -لعنت به تو الهه ... چرا بهش نمیگی که موندنی شده ؟ باز خودم جواب خودمو دادم : _زوده ... هنوز زوده ... روزای آخر میگم . داشتم بادمجون ها رو با سر چنگال ، برمی داشتم که یه قطره ی داغ روغن پاشیده شد روی نوک انگشتم . آخ بلندی گفتم . سوختم . شاید تنبیه همون سکوت لعنتی ام بود و عذابی برای دلی که شکستم . _چی شد؟ -هیچی دستم سوخت . -ببینم . چرا باید می دید ؟ مگه یه قطره روغن چقدر دست رو می سوزونه که دیدن بخواد؟ است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"صبح" آمده☀️ بر روی لبت خنده بکارد "باران محبت" به سرت باز ببارد...🍂🌸 خورشید رسیده است که با جوهر نورش "نقشی ز خدا" بر دل پاکت بنگارد...🍂🌸 ســلام ☺️ صبح پنج شنبه تون پراز محبت آخرهفته‌تون شادِ شاد 🍂🌸
🍃 ✌🏻 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
😌 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🖼✨ •پدر واقعی ‌شیعه ‌تویی‌ مولا جان سایه‌ات‌کم‌نشوداز‌سَرِ‌ما‌باباجان💗•
رمان انلاین 📿 بازومو کشید .چرخیدم سمتش .نگاه سیاه قشنگش روی انگشتم بود. همون یه ذره عدسی که روی پوست دستم رو قرمز کرده بود ، رو دید و انگشتم رو گذاشت توی دهانش . می سوخت ولی وقتی انگشتم رو محکم مکید ، سوزشش کم شد . نگاهم توی چشماش زل زد. نگاه اون هم توی چشمای من . چی می دید توی چشمام که اونقدر قشنگ نگاهم می کرد! همین دو تا حلقه های سیاه بود که کم کم رامم کرده بود ، خامم کرده بود ، عاشقم کرده بود. مثل یه مجسمه مقابلش ایستاده بودم و فقط نگاهش می کردم . یک دقیقه شد . دستم خوب شد انگار . دستم رو پس کشیدم و فرار کردم وگرنه گریه می کردم . شیر آبو باز کردم و دستمو شستم . نگاهش به من بود که صداش رو شنیدم . پر از غم . پر از ناراحتی : _فقط خواستم نسوزه . اصلا نفهمیدم معنی حرفش چیه . داشتم بد می شدم . یه الهه ی بد ، که واسه حفظ ظاهر خودش ، حفظ غرور خودش حاضر بود ، حتی به زبون بگه حسام رو دوست نداره و می خواست تا غرورش نشکنه تا مجبور نشه اعتراف کنه که اگرچه اجبار بود ولی حالا عشقه . جوابشو ندادم. شیرآب رو که بستم دیدم نیست. سرم چرخید سمت پذیرائی . نبود . یه لحظه نگاهم رفت سمت در ، که دیدم بسته شد. -حسام!! رفت ! فوری دویدم سمت در ، درو باز کردم و توی راه پله ها داد زدم : _حسام . صداش رو فقط شنیدم . جایی پایین تر از دید من : _کار دارم ... شاید شب هم نیام . -نه ! و درخروجی بود که محکم بسته شد . نمی خواستم بره .اصلا من که حرفی نزدم ! مادر از حمام بیرون اومده بود که منو جلوی در دید: _الهه ! واسه چی اونجا واستادی ؟ -حسام رفت . -رفت ؟! واسه چی رفت ؟! یه ساعت دیگه همه میآن ! -گفت کار داره . -وا !! چه کارداره !؟ باز تو بهش چی گفتی !؟ -هیچی به خدا . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
2734239.mp3
7.86M
از سینہ یاعلے میجوووووشه😍😍🎊 🎤 حاج مهدےرسۅلے🌱 روز پدر پیشاپیش مباررررک🎉🎉
🖼✨ ولادت‌امام‌علی‌(ع)‌مباركــ❤️ ♡   (\(\    („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━~~~~~~~~┓ -- 🇵 🇷 🇴 🇫 🇮 🇱