رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت220
مادر راضی بود اما پدر غر زد:
_چه خبره! یه ماشین کادوی تولد که چی بشه؟
سرمو کج کردم و گفتم:
_ شما وقتی سرویس برلیان رو گرفتم نگفتید چه خبره، چرا؟!
مادر به جای پدر گفت:
_خب دیگه چون اون برای تو بوده... پدرت یادش رفته، حسام ماشینش رو بخاطر تو فروخت.
_خودش خواست، مگه من گفتم بره ماشینش رو بفروشه واسه الهه؟
مصمم گفتم:
_ خب الانم من می خوام ... شما همین چند وقت پیش گفتید که به نظر من احترام میذارید.
پدر نفس حبس شده اش رو آزاد کرد و گفت:
_ آهان ... گروکشیه پس!
مادر باز بین حرف منو پدر پرید:
_حمید ... تو چه خصومتی با حسام داری؟ این دو تا نامزدن .
پدر فوری گفت:
_موقت البته ... مگه نه الهه؟ هنوز داری فکر می کنی یا نه؟
چی می گفتم؟ می گفتم نه؟ می گفتم عاشق شدم؟ نگاه پدر خود سرزنش بود. خود کنایه . خود طعنه . سکوت کردم که پدر ادامه داد:
_ باشه ماشین بخر براش ولی حواست هست که دیگه یه ماه و دو سه هفته بیشتر وقت نداری.
یک ماه و دو سه هفته ! زودتر از یه ماه می گفتم. اول هم به خود حسام می گفتم. یه شب از همون شب هایی که می اومد دنبالم تا بریم بیرون. توی یکی از همون رستوران هایی که مهمونم می کرد. یا شاید پشت موتورش. شایدم امامزاده ای جایی. زل می زدم توی چشماش و یکدفعه می گفتم:
_می دونی یه نفرو دوست دارم؟
عکس العملش دیدنی بود! باور می کرد یعنی؟! من ! الهه ! عاشقش شدم. عاشق پسری که یه روز از لباسش، از اون ریش سیاه بلندش یا حتی اون تسبیح توی دستش، بدم میومد.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
انگـٰار خـدٰا آروم درِ گوشـم میـگھ . . !
خـدٰات منـم بـیخـیٰالِ هـمـہ ∙͜•
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
❤️ #پیامبراکرم(ص) فرمودند:
🍃 هر کس در #ماهرجب، هزار مرتبه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگوید، خداوند برای وی هزار حسنه نوشته، و هزار شهر در بهشت بنا می کند.
📖 وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۸۴
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#استوری📲
توقع بعضیا از رهبری...😏👊
#رهبࢪمونھ💞
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
نصفشبدوستاشوبیدارکرد
گفتبیدارشیدمنمیخوام
شهیدشم . .😇
#شهیدانھ
#شهید_رضا_اسماعیلی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
••✾••
شهید شُدن••••
یک اتِفــاق نیست...
بـایَد خـونِ دل بُخورۍ.
دَغدغہهای هیأت،±
دَغدَغہهای کار جَهادی
دَغدَغہهای تـَرک گُناه••••
دَغدَغههای شهادت
وَ تَفریحِ سالم.••
اره رفیق شهادت نمیاد دنبالت تو بــاید بری دنبـــال شهادت...
#شهیدانھ
#پسࢪونھ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
〖🍃 🌺〗
.
•
- آرامِجـٰآنم˘˘🌙 . . .
#دخٺࢪونھ
#عڪسنوشٺھ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت222
_من کاری ندارم ... اصراری هم نمیکنم ، هرچی خودش صلاح بدونه ، همونو انجام میده.
آقا حمید ضربهای به شونهام زد و گفت: _نه...منظورمو متوجه نشدی ... شاید ... شاید آرش شرط کنه که ... سهم الهه رو وقتی میده که الهه برگرده سرِ زندگیش.
سرم اومد . همون بلایی که ازش میترسیدم.
اخمام توهم شد . قلبم فریاد کشید و لبام به این جمله از هم باز شد:
_ این به نظر الهه بستگی داره نه من.
_به تو هم بستگی داره حسام جان ... اگه تو ... عقب بکشی ...الهه آرش رو قبول میکنه.
_من باید از خودِ الهه بشنوم که عقب بکشم.
خندید:
_ باشه ... بزودی میشنوی ... مگه تا امروز رفتارش رو ندیدی! ... خودِ من لااقل دوبار همین اواخر ازش پرسیدم ، گفتم ، حسام چی؟ دوستش داری؟
گفت، نه .
چشامو بستم. پس من حکم نوش دارو داشتم فقط . باید فقط بعد از رفتن آرش ، دوای درد الهه میشدم و حالا ...
چشام هنوز بسته بود که به زحمت گفتم: _اینا واسه من دلیل نمیشه حمید آقا ... باید خودِ الهه به من بگه که من برم... قرارمونم همین بود.
سری تکون داد. مصمم و جدی .دلم باز لرزید :
_میگه ... خودشم به زودی بهت میگه.
تولد حسام رسید . با کمک علیرضا برای حسام یه پراید صفر خریدیم . پدر خیلی غر زد ولی مادر موافقت کرد.
هرچند من اصلا به مخالفت پدر کار نداشتم .اول و آخرش کار خودم رو می کردم . پول پاتختی ، برای من هیچ ارزشی نداشت .همون طور که آرش برای من هیچ ارزشی نداشت .علیرضا کمکم کرد تا برای پرایدش دزدگیر نصب کنیم و بعد کادوی به اون بزرگی رو جلوی درب خونه دایی پارک کردیم .خیلی ذوق زده بودم .همه با من هماهنگ بودند جز خود حسام ،که مجبور شدم بهش زنگ بزنم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#پسࢪونھ🧔🏻
[ حزب الله پیروز است
و پیروزی خویشتن را
مدیون فقری است؛
که در پیشگاه غنے
مطلق دارد :)💚 ]
#سیدمرتضـےآوینی :)😇
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا
❄️دستم به آسمانت نمیرسد
✨اما توکه دستت بزمین میرسد
❄️در این شب زمستانی
✨عزت دوستان و عزیزانم را
❄️تاعرش کبریایی خودبلندکن
✨و عطاکن به آنان
❄️هرآنچه برایشان خیراست
✨و دلشان را لبریز کن از شادی
⭐️شبتان خوش 🌙
🆔
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
#مهدی_جانم
❤#امام_زمان عجّـل الله تعالی فرجه الشریف :
🌸 #شیعیان ما به اندازه ی #آب_خوردنی ما را نمی خواهند! اگر ما را بخواهند، #دعــا می کنند و #فـــرج ما می رسد💔
📚شیفتگان حضرت مهدی (عج)، ج۱، ص ۱۵۵
❤️أللَّھُمَــ ؏َـجِّلْ لِوَلیِـڪْ ألْفَـرَج❤️