eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 4⃣7⃣1⃣ در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» ادامه دارد...✒️
🥀🕊در شفاعت، شهدا دست درازی دارند عکسشان را بنگر چهره ی نازی دارند 💐ما به یاد آوری خاطره ها محتاجیم ورنه آنان به من و تو، چه نیازی دارند؟ شهید_مدافع_حرم حمید_سیاهکالی_مرادی ☘☘
گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن ، از خود شهادت🌷 کمتر نیست، چیز عظیم و حقیقت شگفت‌آوری👌 است. ما چون به شهدا عادت کرده‌ایم و گذشتها و ایثارها و و وصایا📜 و راهی که آنها را به شهادت رساند🕊 زیاد دیده‌ایم، این حقیقت نورانی💫 و بهشتی برایمان مخفی میماند. مثل عظمت خورشیـ☀️ـد و آفتاب که از شدّت ، برای کسانی که در آفتابند، مخفی میماند. 🌷زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از نیست.... ☘☘
جا مانده ز خوبان شده ام گریہ ندارد؟ مجنون و پریشان شده ام گریہ ندارد؟ دیگر بہ لبم خاطره اے از شہـدا نیست من ننگ شہـیدان شده ام گریہ ندارد؟ آه و صد افسوس از این غفلتــــ ... ☘☘☘
به شهدا بگو ... حرفای دلت رو ... دلتنگی هات رو ... هرچی تو دلت داری و میخواهی با شهدا بگی اینجا بگو نمیدونم چی ... به زمزمه دلت گوش کن ... بعد بگو... اگه می خوای به شهدا چیزی بگی اگه دلخوری اگه درد و دل داری اگه می خوای گریه كنی اگه می خوای بخندی اگه حرفی توی دلت مونده كه نمی دونی كجا باید بزنیش. اینجا بزن اینجا خلوتگاه عاشقاست...😭😭😔😔
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه می‌گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش بود یکی از آشناهامون داشت می‌رفت مشهد... مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ حسین_جاان من هر نفَسی را که جدا از تو کشیدم غم بود و شرر بود و ضرر بود و دگر هیچ @mojaradan
🕊🌷🕊🌷🕊 🖋📚 ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم🚕، سفرهای زیارتی 🕌بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند👌 بیشتر به سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی🗓 میخواست که به قم برویم، کافی بود من کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در که باشید باید برویم✔️ حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه حتما آماده باشید و کنار در🚪 منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم. ☘☘☘
یه روزی یه غریبه، یه دشمن با کلی آدم بدای دنیا دست به یکی کرده و به خونه و کاشونه ی ما حمله کرد. همه چی خراب و ویران شده بود دشمن ناجنس بمب های انفجاری می ریخت روی سرمون ....و بمب های شیمیایی برای نفس هامون تا استنشاق کنیم تا به بدترین وجه بمیریم دشمن سبوع روی جنایت رو سفید کرده بود... چه روزایی بود... راستی اون روزها چه زود فراموش شدند! ماها که از اون شیمیایی ها کمی یادگاری داریم یا اونایی که از بمب های انفجاری تو بدنشون اثری دارن... خاطره هاش هرگز از ذهنمون پاک نمی شه....
دلتنگ شهدا هرچه دل تنگت میخواهدبگو شهدا ازتو مي خواهم بنويسي ازتوئي که سعادتت يارت شد وزائر وادي عشق شدي از تو که فکه را ديدي، حکايت هايش را شنيدي از تو که طلائيه را ديدي و غربت شهيدان را با تمام وجودت حس کردي تو که در خاک پاک شلمچه نفس کشيدي و هم ناله شهيدانش شدي تو که وسعت بي انتهاي اروند را ديدي و صداي ناله لب هاي خشک شهيدانش را شنيدي از تو که توفيق رفتن به دهلاويه را داشتي و سکوت پر رمزش را به صداي پايت شکستي ازتو مي خواهم که بنويسي ازعشق ،‌از شهادت ،‌از غربت ، از گمنامي ،‌ از مظلومي ، از رشادت ، از شهامت ار هرآنچه که شهيدان با زبان بي زباني باتو گفتند وقلبت را تصرف کردند و دست و پاي دلت را در زنجيرعشقي خدائي کردند وشايد تا به حال نميدانستي که پس از آن سفر نوراني تو رسول شهيداني که پيام خون پاکشان را با تمام وجودت به گوش همه برساني همه انها که زماني بيدار بودند و شايد اينک خواب... همه آنها که از ابتدا خواب بوده اند و هنوز نيز ... همه آنهائي که مي خواهند بيدار شوند و نيازمند تلنگري ...
حیـا را از شهـدا بیاموزیـم سـر کلاس جـواب معلمـش را نمیـداد میگفت تا حجابتـان را رعایتـ نکنید ما باهم حرفے نداریمـ