eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
بر در خـانــه صبح تلنگـری بزن تا بتـابــد بر تو آفتــاب مهــربانی چشم بگشا بردشت و دمن در آغـــوش بکش شادی و امیــد را بخت و اقبالت بلند سلام روزتان پر از لبخند 💙✨💙
یه دیوونه که حالشو خدا میدونه - @Maddahionlin.mp3
5.37M
احساسی 🍃یه دیوونه که حالشو خدا میدونه 🍃دلش گرفته از زمونه 🎤 👌فوق زیبا 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣2⃣ آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچه هایم اشک ریختم. از درون مثل یک پاره آتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایه ها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابه پایم گریه کردند. نمی توانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغ می کشید. همسایه ها زهرا و سمیه را بردند. فردا صبح دوست و آشنا و فامیل با چند مینی بوس از قایش آمدند؛ با چشم های سرخ و ورم کرده. دوستان صمد آمدند و گفتند: «صمد را آورده اند سپاه.» آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوت ها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور، کنارم ایستاده بود. گفتم: «صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم.» آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: «داداش است.» برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاج آقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم می خواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه می کردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمی توانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچه ها نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | سلام آقا، ولی نه باز از کنار باب الجواد / سلام، آقا، گداتون امسال، نشد به مشهد بیاد ... در وصفِ حالِ این روزهای عاشقان امام مهربانی‌ها 😔🤲 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 ♥️تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♡الهـی فَحَقِّقْ فيكَ اَمَلى‏ وَ اخْتِمْ بِالْخَيْرِ عَمَلى‏♡ اۍ خـــدا ! بہ آرزوۍ من جامہ عمل پوشان پایان ڪارم را بہ خیــر گردان...🤲🏼 +خدایا 🕊 آرزوۍ بزرگۍستــ اما ڪَرَمِ تو از آن بزرگتــر 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌺 روز خودرا باخواندن زیارت نامه شهدا آغاز کنید🌺 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🕊زیارت نامه شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم 🌹شادی_روح_شهدا_صلوات🌹 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن.🌷 از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد.🌷 وقتی بیدار شدیم، #(شهید) «محمد حسن فایده»🌷 گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند .🌷 و قمقمه یکی از را پر از آب کردند».🌷 فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند.🌷 یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.🌷 همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیراب شدیم.🌷 راوی:غلام علی ابراهیمی..همرزم🌷 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
نويسنده: 🌹قسمت سوم: آتش 🍃چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... 🍃با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... 🍃اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 🍃هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 🍃بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... 🍃بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane بدون لینک جایزنیست⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 مادر شهید مهدی زاده: دیروز زنگ زده مرخصی گرفته بود پسرم.🌷 🌷وداع با پیکر شهید مدافع وطن در ستاد انتظامی کرمان 🌷شهید مهدی زاده از سربازان دهه هفتادی یگان تکاوری ۱۱۳ راور کرمان دوازدهم خرداد ۹۹ در درگیری با قاچاقچیان مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع خورشید ‎معجزه‌ی هر روز خداست ‎یعنی هنوز هم "امید" هست... ‎زندگیت پر از امید و روزهای قشنگ صبحت به خیر ♥️❣♥️❣♥️❣♥️❣♥️❣♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ ⚘اَلسَّـــــلامُ عَلَیْــکَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیـــْن(؏)⚘ باز هَــم روزِ مـن وعرضِ اَدب مَحضــرِ یـار با سَــــــــلامے‌ بَـرکٺ یافته روز و شـبم عاشق طلوع خورشید بین الحرمینم همانجا کہ خورشید هر صبح اذن طلوع از طلایے گنبدِ تـو میگیرد. همانجا کہ من هستم و پرچمے کہ با هر نسیم قلب‌اش براے تو مے‌تپد. همانجا که همیشہ هواے دلم را داشتے هواےدلِ دلبستہ ام را دلے کہ هیچ گاه دل کندن بلد نبوده و نیستــ... ⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
بوے شهدا را نمیدهد شهر ما!! از اسم شهـــ🌹ــیدان فقط نام حک شده آنها در اول کوچه ها مانده... مگر نه اینکه برای🌷 حفظ ناموس،وطن و حجاب و عفاف شهــ🌹ــید دادیم!!؟ 🌷 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┄┅┄┅┄✪﷽✪┄┅┄┅┄ ۷ 🍃🌼 ‌به‌دل‌این‌روسیاه‌التماس‌دعا 🍃🌺 سمت خدا التماس دعا 🍃🌸غروبا دلواپسم 🍃🌼من كه بی هم نفسم دیگه خسته شدم از این زمونه 🍃🌺بی شما در قفسم 🍃🌸 التماس دعا 🍃🌼 التماس دعا 🍃🌺 التماس دعا 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❤️رهبر انقلاب‌: در شبڪه های اجتماعـی؛ فقط به فڪر خوشگذرانی نباشید!✋🏼❌ شما افسرانِ جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نَرم ، بصیرتی عمارگونه و استقامتی مالڪ‌ اشتر وار میطلبد♥️🌼 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣6⃣2⃣ نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.» پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی می کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ بهشت پیشش بنشینم. می خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می کرد و ما دنبالش. صمد جلوجلو می رفت، تندتند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می شدیم. گمش می کردیم. یادم نمی آید راننده چه کسی بود. گفتم: «تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش.» راننده آمبولانس را گم کرد. لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می خواستم بعد از نه سال، حرف های دلم را بزنم. می خواستم دلتنگی هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب ها و روزها از دوری اش اشک ریختم. می خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم. به باغ بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: «می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم.» چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست های مردم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
بلدچی که اهل اول وقت نیست، در شناسایی به مقصد نمی‌رسد و اگر هم برسد بی‌پشتوانه جنگیده است 🥀 🌹 التماس دعا 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
قلم موی اراده را بردار آغشته به رنگ عشــق کن رنگ تازه ای بزن بربوم زندگي تاجان بگیرند طرح آرزوهای قشنگت 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مردی که دشمن را به زانو درآورده بود... ‌‌ 🔹مجموعه کلیپ برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج هست ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهارم: نقشه بزرگ 🍃به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... 🍃هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... 🍃شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... 🍃مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... 🍃علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... 🍃یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... 🍃مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... 🍃ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... 🍃این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... 🍃پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane بدون لینک جایزنیست⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ عاشق ڪه شدے خطا نباید بڪنی حتی به خودت جفا نباید بڪنی حالا که شدی چشم بہ راه مهدے جز بر فرجش دعا نباید بڪنی... 🌙
گویند سلام صبح🌺🍃 طلایی ترین کلید برای ورود بہ قلبهاست پس صمیمی ترین سلام🌺🍃 تقدیم بہ شما مهربان ها امید کہ طلـوع امروز آغاز خوشی هایتان باشد🌺🍃 روزتون بخیر و پراز شادی و برکت🌺🍃
این کانال در فاصله چند روز بهترین کانال ایتا برای همه سنین شده!!!😳 🔵اطلاعات عمومی شما ضعیفه؟🤔 🔴اطلاعات حقوقی و قانونی چی ؟ 🔵عجایب جهان و عجایب علمی ! 🔴تست هوش تست قندخون آنلاین؟ 🔵ترفند های موبایل و کامپیوتر ؟ 🔴عجایب و دانستنی های جهان ؟ 🔵اطلاعات و اقتصادی ؟ 🔴اطلاعات دعا و دین های جهان؟ 🔵اطلاعات طبی ،آشپزی،علمی ؟ 🔴ساختن آسان 🔵آموزش ترفند های ایتا و اینستا بزرگترین_کانال_اطلاعات_عمومی👇 https://eitaa.com/joinchat/3948675073C27475e7eda با ما همیشه با دانا و آگاه باشید👆
آیه همسر شهید است که به خواست خانوادش با همکار همسرش میکنه.... تا جایی که دخترک آیه به ، بابا میگه و این با اصرار های فراوان سر میگیره. تا اینکه تو سر سفره عقد....😳👇 https://eitaa.com/joinchat/3040935979C079269de37 قبل اینکه بره برای شدن بخونید📚😍