شَب گَردی هایِ آخَرِ شَب یه چیزِ دیگه ست و اونکِ همیشه پایه شَب گَردی هایِ مَنِ باباست، امشب به بهانه شَب گَردی زدیم بیرون، تو مسیرِ برگَشت بودیم که یه پرایدی با سرعتِ خیلی بالا زد سَمتِ راننده و مِثلِ جِت رفت!
آینه بَغَلِ ماشین شکست و افتاد زمین، چند تا از ماشینام که این صحنه رو دیدن ایستادَن، داشتیم می گفتیم خداروشکر که به خودمون چیزی نشد صدایِ آژیر پلیس به گوشِمون رسید، اتفاقا ماشینِ پُلیسَم داشت مِثلِ جِت می یومد، نزدیک که شُد دیدیم ماموری اسلحه به دست از پنجره ماشینِ پُلیس اومَده بیرون و در حالِ تعقیب اون پرایدِ، امّا خُب به خاطرِ آینه شکسته ما و ماشین هایی که تو اون محدوده توقف کرده بودن ترافیک بود، با وجود اینکه در حالِ تعقیب و ظاهرا دستگیری بودن سرعتش کم کرد تا به ماشینی و کَسی نخوره، راهُ که بَراش باز کردن، باز مِثلِ جِت رَفت
نمی دونَم چرا در حالِ تعقیب اون پِراید بودن، اغتشاشگر بود یا دزد یا هرچی، امّا می دونم
#وجدان چیزیِ که پُلیسِ داشت، پرایدِ نداشت!
#یادداشتذهنخستم