eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
99 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
29 فایل
⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی 💚قسمت سوم : 🦋تا اینکه باهامون تماس گرفتن و گفتن زهرا دعوته برای مراسم جشن تکلیف در حسینه امام خدمت حضرت 😍 باورم نمیشد ،گفتم ولی زهرا هنوز تکلیف نشده گفتن اشکال نداره ایشونم دعوته😇 بالاخره روز موعود فرا رسید،بار سفر بستیم و راهی تهران شدیم ولی همش تو دلم میگفتم آخرش این مثل اون دیدار خصوصی نمیشه ها... زهرا نمیتونه اونجا پیش حضرت آقا بره،شلوغه آیا کدوم صف جاش بشه ...بین این همه دختر.. تو دلم داشتم همچنان حسرت میخوردم و چرتکه مینداختم ک چه ضرری کرد که اونروز نرفت تو بغل ... رسیدیم تهران رفتیم سمت حسینیه ... وارد شدیم و زهرا با مسئولین رفت داخل و منم خب اجازه ورود نداشتم منتظرش موندم... مراسم شروع شد ... تلفن همراهم زنگ خورد.. علو بفرمایید + سلام خوبی،کجایی سلام خوبم شما خوبی راستش قسمت شده اومدیم دیدار ولی از دور 😊 +چرا از دور ،زهرا کجاس الان زهرا با بقیه دخترا تو مراسم جشن تکلیفه ما بین حمعیت نمیدونم کجا نشسته +چی میگی دور کجا بود ،زهرا الان پشت سر وارد حسینیه شد ،خودم دیدمش😕 چی؟!زهرا،،غیر ممکنه +خودم دیدم الان شات میفرستم یکی از فامیلامون بود،باورم نمیشد ،اخه چه طوری عکسشو فرستاد دیدم زهرا با قاب عکس پدرش پشت سر ..😍 مراسم ک تموم شد ،پرسیدم زهرا چی شد تعریف کن،،، گفت ما رو بردن سالن ،بعد یه آقایی اومد منو صدا کرد ،گفت فرزند شهید کیه؟ دستمو بردم بالا اومدن منو بردن گفتن خود آقا باهات کار دارن رفتیم تو یه اتاق اومدن بغلم کردن حرف زدیم😇 بعدم با عکس بابایی پشت سر حصرت وارد سالن شدیم با چند تا دیگه از بچه های شهدا😊 تنم یخ کرده بود نفسم تو سینم محبوس شده بود.. از این اتفاق معجزه وار.... از وصیت شوهرم .... از چشم مریض زهرا... از تلفن حضرت آقا.... از جشن تکلیف.... با تمام وجودم زنده بودن شهدا و نائب صاحب الزمان بودن حضرت و معنا و مفهوم ولایت فقیه مطلقه رو حس میکردم و کامل میفهمیدمش........ ✅ادامه دارد.... 🌹@be_yad_shohadaa🌹
✨🌷 نگاه هاے شمـا چیزی از جنس نجات است! چشمتان کہ بہ گوشہ این شهر مےخورد... یادتان باشد ... سخت گوشہ چشمتان هستیم! کمے نور مهمانمان ڪنید .... شهید الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ --------------✾•🦋💔🦋•✾---------------- 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به علامه طباطبایی عرض کردم: آقا! من عجول و بی صبرم، خلاصه و عصاره همه معارف را در یک جمله برایم بیان کنید!... آن روز صحبت من به لطیفه ای بیشتر شبیه بود تا یک پرسش که باعث خنده ملیح علامه شد؛ نگاهی از سر لطف و رأفت به من کردند و سپس فرمودند: با همه مهربان باش. با دوستان مروّت و با دشمنان مدارا کن. خلاصه همه دین و قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است. هر حرکت که از تو سر میزند متذكر اسم الله، رحمن و رحیم باش، یعنی هم رحمان باش با تمام خلق خدا و هم رحیم باش با اهل ایمان و محبت. آنگاه با تبسمی که دل می ربود و با صدای لرزان جان بخش زمزمه فرمود: در خانه اگر کس است یک حرف بس است. 🌹@be_yad_shohadaa🌹
✨🌷 🙏💚 مدیون شهداییم.... 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهارم: روایت زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی از جشن فرشته ها🦋 باورش نمی‌شد دیدار با حضرت آقا برایش میسر شده باشد. در رؤیای کودکی خود چقدر آرزو می‌کرد که بتواند رهبر را از نزدیک ببیند و از نگاه پدرانه‌اش بهره‌مند شود. آخر پدر شهیدش همیشه به او می‌گفت:«رهبر، پدر دوست‌داشتنی و مهربان همه مسلمانان است.» این جمله را از کودکی شنیده و با وجودش عجین شده بود. برای همین بعد از شهادت پدر، شوق دیدن آقا بی‌تابش کرده بود. تا اینکه بعد از سال‌ها چشم انتظاری آرزویش برآورده شد و آن اتفاق خوش پیش آمد. 😍 حضور در جشن تکلیف به امامت حضرت آقا؛ آن هم در بیت رهبری. در پوست خود نمی‌گنجید؛ فکر می‌کرد خوابی است شیرین.😇 اما وقتی مهیای سفر شد و به تهران آمد فهمید که همه اتفاق‌ها حقیقی است و او پدر مهربانش را بالاخره خواهد دید. اما یک موضوع ذهن فرشته کوچک را درگیر کرده بود. اینکه در بین آن همه دختر همسال خود چطور می‌تواند را از نزدیک ملاقات کند. چنین چیزی را محال می‌دانست. تا اینکه صدایش کردند. انتخاب شده بود پشت سر رهبر راه برود و نماز بخواند. زهرا این پیشامد رخ داده را فقط یک معجزه از سوی خدا می‌داند؛ معجزه‌ای به حلاوت شهد.🍯 زهرا کاظمی، فرزند شهید عبدالمهدی کاظمی خاطره خوش دیدار با حضرت آقا و شرکت در جشن تکلیف خود را برای ما تعریف می‌کند. با هیجان حرف می‌زند و به‌خصوص با لهجه اصفهانی، صحبت کردنش دلنشین‌تر می‌شود.😍 چنان با شور و انرژی صحبت می‌کند که مخاطب را به وجد می‌آورد. دیدارمان به‌دلیل دور بودن مسافت تهران از خمینی‌شهر حضوری پیش نیامد و ناگزیر شدیم با دخترک مهربان خمینی‌شهر، تلفنی صحبت کنیم. با اینکه تازه از مدرسه برگشته و روز پرکاری را پشت سر گذاشته اما با شور و شوقی وصف‌ناپذیر از ارادتش به حضرت آقا می‌گوید: «خیلی دوست داشتم آقا را ببینم. شب‌ها آرزو می‌کردم که خدا کمک کند من بتوانم پیش آقا بروم.» بعد هم ادامه می‌دهد:«بابا که شهید نشده بود هر بار که حضرت آقا در تلویزیون صحبت می‌کرد با دقت گوش می‌داد. من و فاطمه خواهرم را روی پایش می‌نشاند و می‌گفت ایشان پدر همه مسلمانان است. باید خوب به حرف‌هایش گوش بدهیم. عزیز ماست.»😊 حتی دست‌هایش هم نور داشت✨ زهرا لحظه به لحظه مراسم جشن تکلیف را به یاد دارد. چقدر زیبا توصیف می‌کند. هر چه را به چشم دیده و به گوش شنیده بی‌کم و کاست روایت می‌کند: «خیلی زیاد بودیم. همه با چادرهای جشن تکلیف‌شان آمده بودند؛ از همه شهرها. چند ساعت آنجا بودیم. من طاقت نداشتم دلم می‌خواست آقا را زودتر بببینم.» زهرا مثل دیگر دختربچه‌ها وارد بیت رهبری شد. مبهوت و متعجب. 👀 فقط به این طرف و آن طرف نگاه می‌کرد. چقدر بچه؛ همه‌شان هم سن و سال خودش بودند با چادرهای سفید و رنگی روی پا بند نبود. دستش را از دست مادر رها کرد و خودش را به دیگر بچه‌ها رساند. اما همین که خواست وارد حسینیه شود، خانمی مربی‌اش را صدا زد. باقی ماجرا را از زبان خودش می‌شنویم: «خانم معلمم دست من را گرفت و به گوشه‌ای رفتیم. غیراز من 4دختر دیگر هم بودند که پدر آنها هم شهید شده بود. عکس پدرم را به دستم دادند. خودشان درست کرده بودند. بعد هم به من گفتند صبر کن.» زهرا نمی‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد و او برای چه باید پشت پرده بماند... ✅ادامه دارد.... 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: بعضی مواقع خداوند متعال می‌خواهد کسی را در مراتب زود بالا ببرد، به همیـن خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم می‌بنـدد و او را در سختی قرار می‌دهد. خود ما نمیدانیـم ڪه آیا ما در سختی ها بهتـر خداوند را بندگی می‌کنیـم یا در خوشی‌هایمان... اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشتـه اند. 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا