eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
99 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
29 فایل
⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهارم: روایت زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی از جشن فرشته ها🦋 باورش نمی‌شد دیدار با حضرت آقا برایش میسر شده باشد. در رؤیای کودکی خود چقدر آرزو می‌کرد که بتواند رهبر را از نزدیک ببیند و از نگاه پدرانه‌اش بهره‌مند شود. آخر پدر شهیدش همیشه به او می‌گفت:«رهبر، پدر دوست‌داشتنی و مهربان همه مسلمانان است.» این جمله را از کودکی شنیده و با وجودش عجین شده بود. برای همین بعد از شهادت پدر، شوق دیدن آقا بی‌تابش کرده بود. تا اینکه بعد از سال‌ها چشم انتظاری آرزویش برآورده شد و آن اتفاق خوش پیش آمد. 😍 حضور در جشن تکلیف به امامت حضرت آقا؛ آن هم در بیت رهبری. در پوست خود نمی‌گنجید؛ فکر می‌کرد خوابی است شیرین.😇 اما وقتی مهیای سفر شد و به تهران آمد فهمید که همه اتفاق‌ها حقیقی است و او پدر مهربانش را بالاخره خواهد دید. اما یک موضوع ذهن فرشته کوچک را درگیر کرده بود. اینکه در بین آن همه دختر همسال خود چطور می‌تواند را از نزدیک ملاقات کند. چنین چیزی را محال می‌دانست. تا اینکه صدایش کردند. انتخاب شده بود پشت سر رهبر راه برود و نماز بخواند. زهرا این پیشامد رخ داده را فقط یک معجزه از سوی خدا می‌داند؛ معجزه‌ای به حلاوت شهد.🍯 زهرا کاظمی، فرزند شهید عبدالمهدی کاظمی خاطره خوش دیدار با حضرت آقا و شرکت در جشن تکلیف خود را برای ما تعریف می‌کند. با هیجان حرف می‌زند و به‌خصوص با لهجه اصفهانی، صحبت کردنش دلنشین‌تر می‌شود.😍 چنان با شور و انرژی صحبت می‌کند که مخاطب را به وجد می‌آورد. دیدارمان به‌دلیل دور بودن مسافت تهران از خمینی‌شهر حضوری پیش نیامد و ناگزیر شدیم با دخترک مهربان خمینی‌شهر، تلفنی صحبت کنیم. با اینکه تازه از مدرسه برگشته و روز پرکاری را پشت سر گذاشته اما با شور و شوقی وصف‌ناپذیر از ارادتش به حضرت آقا می‌گوید: «خیلی دوست داشتم آقا را ببینم. شب‌ها آرزو می‌کردم که خدا کمک کند من بتوانم پیش آقا بروم.» بعد هم ادامه می‌دهد:«بابا که شهید نشده بود هر بار که حضرت آقا در تلویزیون صحبت می‌کرد با دقت گوش می‌داد. من و فاطمه خواهرم را روی پایش می‌نشاند و می‌گفت ایشان پدر همه مسلمانان است. باید خوب به حرف‌هایش گوش بدهیم. عزیز ماست.»😊 حتی دست‌هایش هم نور داشت✨ زهرا لحظه به لحظه مراسم جشن تکلیف را به یاد دارد. چقدر زیبا توصیف می‌کند. هر چه را به چشم دیده و به گوش شنیده بی‌کم و کاست روایت می‌کند: «خیلی زیاد بودیم. همه با چادرهای جشن تکلیف‌شان آمده بودند؛ از همه شهرها. چند ساعت آنجا بودیم. من طاقت نداشتم دلم می‌خواست آقا را زودتر بببینم.» زهرا مثل دیگر دختربچه‌ها وارد بیت رهبری شد. مبهوت و متعجب. 👀 فقط به این طرف و آن طرف نگاه می‌کرد. چقدر بچه؛ همه‌شان هم سن و سال خودش بودند با چادرهای سفید و رنگی روی پا بند نبود. دستش را از دست مادر رها کرد و خودش را به دیگر بچه‌ها رساند. اما همین که خواست وارد حسینیه شود، خانمی مربی‌اش را صدا زد. باقی ماجرا را از زبان خودش می‌شنویم: «خانم معلمم دست من را گرفت و به گوشه‌ای رفتیم. غیراز من 4دختر دیگر هم بودند که پدر آنها هم شهید شده بود. عکس پدرم را به دستم دادند. خودشان درست کرده بودند. بعد هم به من گفتند صبر کن.» زهرا نمی‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد و او برای چه باید پشت پرده بماند... ✅ادامه دارد.... 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: بعضی مواقع خداوند متعال می‌خواهد کسی را در مراتب زود بالا ببرد، به همیـن خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم می‌بنـدد و او را در سختی قرار می‌دهد. خود ما نمیدانیـم ڪه آیا ما در سختی ها بهتـر خداوند را بندگی می‌کنیـم یا در خوشی‌هایمان... اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشتـه اند. 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا. وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی می‌دیدیم می‌رفتیم جلو و التماس دعا می‌گفتیم. محسن از آن‌ها درخواست می‌کرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن.. 📚به نقل از دوست شهید، کتاب سربلند 🌹@be_yad_shohadaa🌹
☘طلاهایش را که داد از درِ ستاد پشتیبانی جنگ ، بیرون رفت جوان داد زد : حاج خانم رسید طلاها...!؟ خندید و گفت : دو تا پسرم رو دادم رسید نگرفتم... حالا برا طلاها رسید بگیرم !!!! ❤️ 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅آیت الله (ره): 🔻اگر کسی را ترک کند و بگوید می خواهم برای خودم دعا کنم، در واقع سرچشمه را رها کرده و دنبال جوی آب و حوض کوچکی رفته است. 🔻باید بدانیم که وقتی برای وسعت مقام و درجه واسطه فیض دعا می کنید دعاهای خودتان نیز در آن گنجانده شده است. برای و دوری از خشم با عقیده کامل زیاد صلوات بفرستید. 🌹@be_yad_shohadaa🌹
🔸زهرا دختر شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی 💠قسمت پنجم: در فکر بود که رهبر آمد. 🤩 همان کسی که برای دیدنش لحظه‌شماری می‌کرد؛ چه هیبتی و چه جلالی. زهرا تعریف می‌کند: «وقتی آقا را دیدم زبانم بند آمده بود. فکر می‌کردم خوابم. باورم نمی‌شد که نزدیک آقا ایستاده‌ام. آقا خیلی نورانی بود. حتی دست‌هایش هم نور داشت. ✨آقا اسمم را پرسید و اسم پدرم را. بعد هم روی سرم را بوسید.» زهرا آن لحظه فکر می‌کرد در آسمان‌ها پرواز می‌کند.🦋 دلش نمی‌خواست این لحظه تمام شود. می‌گوید: «بعد آقا به من گفتند دنبالم بیا. من با دوستانم دنبالشان رفتیم و وارد حسینیه شدیم.» آقا گفتند خیلی عالی سرود خواندید آقا وارد حسینیه شد و 5فرشته کوچک پی ایشان. زهرا همه جا را رنگارنگ دید. ستون‌های بلند حسینیه با پارچه‌های سبز و قرمز و صورتی و بنفش و گلبهی پوشیده شده بود. همه‌‌چیز زیبا به‌نظرش می‌رسید.😍 دخترها جیغ می‌کشیدند و به جای صلوات فرستادن بالا و پایین می‌پریدند. 😅 زهرا هم دوست داشت شادی‌اش را مثل آنها نشان دهد. ولی فقط لبخند زد و در دلش خندید.☺️ او تعریف می‌کند: «من پشت سر آقا بودم. نماز خواندم. همه بچه‌ها برای آقا سرود خواندند. آقا گفتند خیلی عالی سرود خواندید. هم شعرش، هم هماهنگی‌اش. آقا خیلی قشنگ صحبت می‌کردند. به ما گفتند خوب درس بخونیم. کتاب بخونیم. تکالیفمون رو درست انجام بدیم که خانم موفقی بشیم.»🌱 🌹@be_yad_shohadaa🌹