ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا. وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی میدیدیم میرفتیم جلو و التماس دعا میگفتیم. محسن از آنها درخواست میکرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن..
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی
📚به نقل از دوست شهید، کتاب سربلند
🌹@be_yad_shohadaa🌹
☘طلاهایش را که داد از درِ
ستاد پشتیبانی جنگ ، بیرون رفت
جوان داد زد :
حاج خانم رسید طلاها...!؟
خندید و گفت :
دو تا پسرم رو دادم رسید نگرفتم...
حالا برا طلاها رسید بگیرم !!!!
#مادران_شهــــــدا❤️
🌹@be_yad_shohadaa🌹
✅آیت الله #بهجت(ره):
🔻اگر کسی #صلوات را ترک کند و بگوید می خواهم برای خودم دعا کنم، در واقع سرچشمه را رها کرده و دنبال جوی آب و حوض کوچکی رفته است.
🔻باید بدانیم که وقتی برای وسعت مقام و درجه واسطه فیض دعا می کنید دعاهای خودتان نیز در آن گنجانده شده است. برای #آرامش و دوری از خشم با عقیده کامل زیاد صلوات بفرستید.
🌹@be_yad_shohadaa🌹
🔸زهرا دختر شهید مدافع حرم
عبدالمهدی کاظمی
💠قسمت پنجم:
در فکر بود که رهبر آمد. 🤩
همان کسی که برای دیدنش لحظهشماری میکرد؛ چه هیبتی و چه جلالی. زهرا تعریف میکند: «وقتی آقا را دیدم زبانم بند آمده بود. فکر میکردم خوابم. باورم نمیشد که نزدیک آقا ایستادهام. آقا خیلی نورانی بود. حتی دستهایش هم نور داشت. ✨آقا اسمم را پرسید و اسم پدرم را. بعد هم روی سرم را بوسید.»
زهرا آن لحظه فکر میکرد در آسمانها پرواز میکند.🦋 دلش نمیخواست این لحظه تمام شود. میگوید: «بعد آقا به من گفتند دنبالم بیا. من با دوستانم دنبالشان رفتیم و وارد حسینیه شدیم.»
آقا گفتند خیلی عالی سرود خواندید
آقا وارد حسینیه شد و 5فرشته کوچک پی ایشان. زهرا همه جا را رنگارنگ دید. ستونهای بلند حسینیه با پارچههای سبز و قرمز و صورتی و بنفش و گلبهی پوشیده شده بود.
همهچیز زیبا بهنظرش میرسید.😍
دخترها جیغ میکشیدند و به جای صلوات فرستادن بالا و پایین میپریدند. 😅
زهرا هم دوست داشت شادیاش را مثل آنها نشان دهد. ولی فقط لبخند زد و در دلش خندید.☺️
او تعریف میکند: «من پشت سر آقا بودم. نماز خواندم. همه بچهها برای آقا سرود خواندند. آقا گفتند خیلی عالی سرود خواندید. هم شعرش، هم هماهنگیاش. آقا خیلی قشنگ صحبت میکردند. به ما گفتند خوب درس بخونیم. کتاب بخونیم. تکالیفمون رو درست انجام بدیم که خانم موفقی بشیم.»🌱
🌹@be_yad_shohadaa🌹
قسمت آخر: درباره شهید💕
شهید عبدالمهدی کاظمی وعده شهادتش را آیتالله بهجت داد
سال1363 به دنیا آمد. در خمینیشهر اصفهان. نامش را فرهاد گذاشتند. در دامان پدر و مادری مومن و متدین بزرگ شد و شخصیتش شکل گرفت. او بعد از گذران دوران مدرسه ترجیح داد وارد حوزه علمیه شود و ادامه تحصیل دهد. مدارج تحصیلی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت تا اینکه یک اتفاق باعث شد مسیر زندگیاش تغییر کند. یک شب خواب عجیبی دید و چون تعبیرش را نمیدانست نزد آیتالله ناصری استاد اخلاقش رفت و خواب را برای او تعریف کرد. آیتالله ناصری پیشنهاد داد به محضر آیتالله بهجت برود و جواب را از ایشان بگیرد. شهید کاظمی با آیتالله بهجت دیدار کرد و بعد از بیان خواب فهمید که در آینده به شهادت خواهد رسید. او همانجا نامش را از فرهاد به عبدالمهدی تغییر داد و بنا به دلایلی به نیروی سپاه پیوست. شهید کاظمی با ورودش به سپاه بهدلیل توانمندی که داشت خیلی زود توانست دورههای مختلف نظامی را پشت سر بگذارد و بهعنوان فرمانده گروهان پیاده گردان 14معصوم(ع) لشکر نجفاشرف انتخاب شود. بعد هم فرمانده گردان امامحسین(ع) سپاه ناحیه خمینیشهر شد. اواخر آذرماه سال1394 برای دفاع از حریم آلالله(ع) به جبهه مقاومت پیوست و در شهر حلب به شهادت رسید. عبدالمهدی همیشه خود را سرباز حضرت آقا میدانست و وقتی به سوریه رفت به خانوادهاش سفارش کرد اگر شهید شدم و شما با رهبر ملاقات کردید از طرف من به ایشان بگویید: «عبدالمهدی سربازی بیش برای شما نبود و خوشحال است که جانش را در راه اسلام فدا کرده است.». از این شهید، 2 فرزند دختر بهنامهای فاطمه و ریحانه زهرا به یادگار مانده است.
💚شادی روح شهدا صلوات💚
🌹@be_yad_shohadaa🌹
اون چیزی که تو ذهن ما محاله؛
برای خدا درست کردنش
ثانیهای هم زمان نمیبره 🤍
باخدا باشیم و ازش بخواهیم میشه بی شک
| #آرام_جان♥️|
"🌿" @be_yad_shohadaa🌹
14.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه دیدنی با نوجوان۱۵ ساله بسیجی در جبهه
#شهید_حسن_ذاکری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹@be_yad_shohadaa🌹