eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
99 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
29 فایل
⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید مهدی زین الدین👆👆👆 🌹@be_yad_shohadaa🌹
♦️‌﷽ ️ 🔹‌‌هر روز صبح به یادت هستم سلام بر پدر همه عالم صبح بخیر امام مهربانم دستی به روی سینهو دستی به سوی تو روی لبم گــل می کندآقا سـلام از دور 🔹‌الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَجْ 🌹@be_yad_shohadaa🌹
خبرنگار تو هفت تپه ازش پرسید: «برادر بلباسی ببخشید، ما شنیدیم شما خیلی تو جبهه‌ها بودین، میشه برامون بگین چند ماه حضور داشتین تو جبهه‌ها؟» علیرضا لبخندی زد و گفت: «از من نپرس چند ماه تو جبهه ها بودم. از من بپرس چه مدت نبودم اینجا که به تکلیفم عمل کنم...» 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"معبرشهادت چیه" 🎙روایتگری حاج حسین یکتا درباره شهدا 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 شهیدی_که_روی_خودش_آتش_ریخت!! 🌷روزهای آخر جنگه و نیروهای بعثی آخرین زورشون رو گذاشتن تا شاید بتونن ابتکار عمل رو بدست بگیرن برای همین همزمان از چند جبهه اقدام به تک می‌کنه. دیدبانی که در محور شلمچه مستقره از صبح یه ریز درخواست آتیش کرده و الانم دیگه نایی براش نمونده. پشت بی‌سیم با صدایی خسته امّا عجول مختصاتی رو به مرکز تطبیق آتش می‌ده و می‌گه: هر چی می‌تونید با تمام عناصر روی این مختصات آتیش بریزید. فقط زود باشید که وقت زیادی نداریم. حلالم کنید. لحظاتی بعد تطبیق آتش خطاب به دیدبان می‌گه: کربلا، کربلا، شاهد. محمدرضا! این که جای خودته! محمدرضا!؟ محمدرضا!؟ 🌷....پیکر مطهر محمدرضا مهدوی که دیگه فقط چند تکه استخون بیشتر نبود با تلاش بچه‌های تفحص بعد از ۱۵ سال به آغوش خانوادش برگشت. آری این شهید برای این‌که حتی یه وجب از خاکمون دست دشمن نیفته چه مردونه پای غیرت و اعتقادش ایستاد و از جونش مایه گذاشت. روحش شاد و راهش پر رهرو. 🌹 خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا مهدوی : رزمنده دلاور میثم نجفی 🌹@be_yad_shohadaa🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹رفتم ثبت نام کنم گفتند سنّت کم است کمی فکر کردم ... آمدم خانه ... شناسنامه خواهرم را برداشتم "هـ" سعیده را پاک کردم شد سعید این بار ایراد نگرفتند ؛ از آن به بعد دو تا "سعید" تویِ خانه داشتیم.... 🌹@be_yad_shohadaa🌹
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن... حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست! اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه... با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...» فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و... بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد... منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:✨ «خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»🌸✨ 🌹@be_yad_shohadaa🌹