🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۲۳)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۸_آزار مؤمن ص ۳۶
🔹️در لا به لای صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي مي كرديم و همديگر را سركار مي گذاشتيم.
🔹️يك بار در يك جمع رسمي با او#شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم.خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرت خواهي كردم. او هم چيزي نگفت. گذشت تا روز آخر كه مي خواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم.
✅ @pmsh313
🔹️دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يك بار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش مي كنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم.
🔹️بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، انشاءالله كه سالم و خوب برگردي.
🔹️آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر#رضايت او را نمي گرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را مي دادي تا رضايتش را كسب كني، مگر#شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي.
✅ @pmsh313
💥بعدها مطلبي از رسول گرامي اسلام(ص)ديدم كه تأثيرگذار بود. روزي آن حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند: » اي کعبه! خوشا به حال تو، خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامي داشته!
🔹️به خدا قسم#حرمت_مؤمن از تو بيشتر است، زيرا خداوند تنها يک چيز را از تو حرام کرده، ولي از مؤمن سه چيز را حرام کرده: مال، جان و آبرو، تا کسي به او گمان بد نبرد«
⚡روضه الواعظين، ج2 ،ص293
🔸️
🔸️﷽🔸️
⚡#سه_دقيقه_در_قيامت(۲۸)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۱۲_صدقه ص ۴۴
🔹️در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به#باطن_اعمال آگاه مي شديم.
🔹️يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را مي فهميديم. چيزي كه امروزه به اسم#شانس بيان مي ً شود، اصلا آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطة برخي علتها رخ مي داد.
❖ @pmsh313 ❖
🔹️روزي در#دوران_جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد
🔹️نمي دانيد كه چقدر بچه هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا مي رفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار مي كرديم!
🔹️براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند. شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم
🔹️چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده!من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو،
براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
🔹️چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچه ها مي خواهد من را اذيت كند، لذا همين طور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
❖ @pmsh313 ❖
🔹️يكباره ديدم حاج آقا... كه#امام_جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟ وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچه ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
🔹️اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش!حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
❖ @pmsh313 ❖
🔹️جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه ً شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود.
🔹️خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين مي خوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برمي دارم.چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم...
•