برای جامانده ها
هنوز در خم پیچی ز سرگرانی خویشم
بیا که گمشده ای در پی نشانی خویشم
تو با منی و من از خود چقدر.... فاصله دارم
و سرد.... گرمِ تماشای ناتوانی خویشم
مرا ببین و بخاطر سپار پرده ی آخر
که پابرهنه به دنبال زندگانی خویشم
دلم گرفته ازین روزگار بی سر و بی ته
که تیر عمر به زه در قد کمانی خویشم
صباست سوی هبوط #حسین و من همه بندم
و دست بسته دو زانو ز ناتوانی خویشم
#پیاده می روی ای دوست تا به ماه شب من
نگاه می کنی م در نگاهبانی خویشم
ربود گَرد غبار رهت به عرش برینش
نسیم صبح و
من اینجا به روضه خوانی خویشم
عجب شمیم غریبی
عجب سرای خوش
اما
عجیب تر که خوشم با نماز فانی خویشم
سزاست گر به طواف غمت به ناله برآرد
دلم
که دربدر این غم نهانی خویشم
چو قلب خویش به کنجی خزیده و نگرانم
به گوشه ای و به زندان استخوانی خویشم
چه ساختار غریبی ست حال و روز نزارم
که جای اشک چو دل گرم خون فشانی خویشم
دو گام بیش نپیموده آنچه را که سرودم
...😔
غبار سایه ی ابری سفید بر سرم آمد
و در دلم چه غزلها ز یار جانی خویشم
سروده هام به پایان راه خویش رسیده
و نیمه شب شد و من به میهمانی خویشم
دلم خوش ست ... که مصراعی از وجود تو گویم
جمال توست که خاکم ز بی زبانی خویشم
سخای توست که اذن دو بیت بر لبم آری
وگرنه من که به درگاه #بیت_ثانی خویشم
گذار تا که به پای دلم به سوی تو آیم
ببین به قافله ی غم به ساربانی خویشم
سراب دیدم و آب طلب نکرده شمردم
فرات تشنه و من غرق در تبانی خویشم
و باز لحظه ی آغاز آخرینِ کلامم
و باز در خم پیچی ز سرگرانی خویشم
.
#روح_الله_عمران
#حسین_من
#اربعین