eitaa logo
بدون توقف
4.8هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
31 فایل
﷽؛ سیاست = دیانت
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃📜حکایتی زیبا به ابوسعید ابوالخیر گفتند:فلانی قادر است پرواز کند، گفت: این که مهم نیست ، مگس هم میپرد. گفتند: فلانی را چه میگویی؟ روی آب راه میرود! گفت: اهمّیتی ندارد، تکّه ای چوب نیز همین کار را میکند. گفتند: پس از نظر تو شاهکار چیست؟ گفت: اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سوء استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی.👌👌👌 این شاهکار است....✨✨✨ 💠@noktehayenaab ⏳بدون توقف 🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff
﷽؛ 📖 ✍پادشاهی تصمیم گرفت پسر خود را جای خودش بر تخت بنشاند ، امّا بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متآهّل باشد. لذا دستور داد صد دختر زیبا جمع کنند ، تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت طی سه ماه آینده که بهار است، هرکس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت ، امّا در پایان سه ماه هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو ، امّا او گفت نمیخواهم که هم ناموفّق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که ۹۹ دختر هر کدام با گل هایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل نیاوردن گل را پرسید و واقعیت را از او شنید. سپس رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است. قصد من این بود که صادق ترین دختر را بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود ، امّا همه شما نیرنگ زدید و گل هایی دیگر آوردید ، جز این دختر که حقیقت را آورد. زیباترین منش انسان راستگویی است..✨🌱 💠@noktehayenaab ⏳بدون توقف 🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff
animation.gif
1.7M
📖 فیض حرم پیرمرد نورانی داخل حرم به جوانی که در کنارش نشسته بود گفت: سواد ندارم ، زیارتنامه را برام میخوانی تا گوش بدم؟ جوان پذیرفت و شروع کرد به خواندن زیارت نامه : السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ و سلام داد به معصومین تا امام عسکری علیه السلام. جوان با لبخندی سوال کرد: پیرمرد امام زمانت را می شناسی؟ پیرمرد گفت بله چرا نشناسم؟ جوان گفت‌ پس ‌سلام کن. پیرمرد دستش را روی سینه‌ گذاشت و گفت: السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسن العسکری. جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود را روی شانه پیرمرد گذاشت و گفت: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته. مبادا امام عجل‌ الله تعالی فرجه الشریف در کنارمان باشند و ایشان را نشناسیم. آقای من..🙏✨ عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی..🌸 💠@noktehayenaab ⏳بدون توقف 🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff
و حاکم ماهرترین نقّاش را مآمور کرد که در مقابل مبلغی زیاد ، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقّاش جستجو کرد که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته برایش قابل رویت نبود، کودکی خوش سیما و معصوم را پیدا کرد و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف کردند. نقّاش به جاهای بسیاری میرفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره‌ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، امّا تصویر مورد نظرش را پیدا نمی کرد چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند. سالها گذشت امّا نقّاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، زمانی رسید که حاکم احساس کرد دیگر عمرش نزدیک است به نقّاش گفت هر طور که شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقّاش دوباره گشت تا یک مجرم زشت چهره با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از شهر یافت. در مقابل مبلغی ناچیز اجازہ گرفت نقّاشیش را به عنوان شیطان رسم کند ، او هم قبول نمود. نقّاش متوجه شد که اشک از چشمان او می چکد. از او علت را پرسید؟ گفت: من همان بچّه‌ معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی ، امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده. دُعا کنیم عاقبت ما ختم به خیر شود. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 💠@noktehayenaab ⏳بدون توقف 🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff
﷽؛ ✍ مردی اُلاغش را به بازار الاغ فروشان برد تا بفروشد. وقتی به بازار رسید، فریاد زد: این اُلاغ را می‌‌فروشم. شخصی به وی نزدیک شد و گفت: الاغت را چند می‌فروشی؟ مرد گفت: ۳۰ چوق. شخص گفت: می‌خرم و پول آنرا داد. 🔺 بعد وسط بازار اُلاغ فروشان رفت و گفت: آی مردم، و شروع به تعریف از اُلاغ کرد که مردی از گوشه بازار گفت: این الاغ را ۴۰ چوق می‌خرم، دیگری گفت: من ۵۰ چوق، مرد دیگری پیشنهاد ۶۰ چوق را داد و دیگری ۷۰ و بعدی ۸۰ ! صاحب پیشین الاغ با خود گفت: اُلاغی که مردم حاضر باشند ۸۰ چوق بخرند را چرا من نخرم پس دستش را بالا برد و گفت: ۹۰ چوق. شخص گفت: ۹۰ چوق یک، ۹۰ چوق دو، ۹۰ چوق سه... اُلاغ فروخته شد به این مرد در اِزای ۹۰ چوق. 🔚 در این لحظه شخصی، مرد را به کناری کشید و گفت: ای مرد، تو هم فروشنده خوبی بودی و هم خریدار خوبی. از شما چند تا در این منطقه هست؟ مرد گفت: زیادیم. شخص گفت از کجا آمده‌اید؟ 🔴 مرد گفت: از بازار ایران! 😐 ⏳بدون توقف 🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff