eitaa logo
🇮🇷 بدون مرز 🇮🇷
32.6هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
14.4هزار ویدیو
421 فایل
قصدروشنگری داریم وآتش به اختیارعمل میکنیم ارتباط بامدیریت کانال: @alamsoz @abo_abas93 انتقادات.پیشنهادات⬅️ @Zollfaghar کانال نذر #حضرت_زهراست تبادلات: @RAYAHYIN
مشاهده در ایتا
دانلود
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه تاثیرات حیرت انگیز برجام، بنزین ایران رو به ونزوئلا رسوند!! @bedonimarz @bedonimarz
🔅ماجرای فرود هوایپمای حامل حاج قاسم و ۷ تن بار ممنوعه توسط آمریکاییها در فرودگاه بغداد 👇 🍀مهندس پرواز ✈️ خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود . حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند: اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت: "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جا گرفت. مثل همه پرواز‌های قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک میشد و دو باره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر میگشتیم. آنروز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت: به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم: " با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم". به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را میزنیم! من جُدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین میسوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد و حالا به هر کسی شبیه بود الّا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگیهای محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس میگرفتم میگفتند صبر کنید... بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند: استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیرحسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم . از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دوتایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکیشان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها را بالا آمدند و توی پاگرد ایست
ادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلّی تملّقشان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربینهای بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرها زوم میکردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن میکردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق میدادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در " کارگو " را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چکار باید میکردم؟! این را که دیگر نمیشد قایم یا استتار کرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستور العملی که روی درِ کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهُره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم... 🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو بمن گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرّشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که با من کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام اینجور کارها رو خودم از بَرَم. قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگر من رئیس جمهور بودم مدال افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما‌، اوّل حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم. تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد. ♦️راوی : کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان) @bedonimarz @bedonimarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 با امام زمان (عج) حرف بزنیم 💠 مرحوم آیت الله میلانی می‌فرمودند: هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه‌ روزش شب شود و شب‌اش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند. 💠 آیت الله بهجت می فرمود: بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است. قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دل‌ها را می‌شنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید! 💠 در زمان حضرت امام هادی علیه‌السلام شخصی نامه‌ای نوشت از یکی از شهرهای دور نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ حضرت در جواب ایشان نوشتند: «إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک‏» لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو ما از شما دور نیستیم. 📙 بحارالانوار، ج۵۳، ص۳۶ @bedonimarz http://eitaa.com/joinchat/1644822562C2eae0dcc44
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ‼️‼️ 🔺 کاربران آلبانی‌نشین سازمان مجاهدین خلق(منافقین) و ارتشی از حساب‌های فیک برای انجام عملیات روانی منافقین در فضای سایبری ✅ قابل توجه دوستانی که هر تهدیدی را توهم توطئه میدانند و سواد رسانه را جدی نمی گیرند! ✅ قابل توجه دوستانی که هنوز از پشت پرده برخی شبهات اعتقادی و سیاسی ، هشتک ها و توئیت ها بی خبرند! ✅ قابل توجه دوستانی که هر شبهه و شایعه ای را باور و بازنشر میکنند @bedonimarz http://eitaa.com/joinchat/1644822562C2eae0dcc44
‍🔴 | اروپا به‌دنبال تکرار تجربه ناموفق «دیپلماسی اجبار» 🔻 تروئیکای اروپایی در حال نهایی‌سازی قطعنامه‌ای ضدایرانی برای تصویب در شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است و تلاش‌های روسیه و چین برای انصراف آنها سودی نداشته است. 🔹در این قطعنامه، اروپایی‌ها ایران را به اجابت خواسته‌های سیاسی و غیرحقوقی مدیرکل آژانس فراخوانده‌اند. 🔹رفتار کاملا غیرمتعارف، غیرحرفه‌ای و ناعادلانه اروپا که راهبرد شکست خورده «دیپلماسی اجبار» را در پیش گرفته،‌ به نوعی اعلام غیرمستقیم خروج از برجام است و شرایط را پیچیده‌تر می‌کند. 🔻 : 🔹ایران تاکنون در برابر هیچ قطعنامه‌ای «اقدام تنازلی» نداشته و تنها دیپلماسی همراه با مقاومت فعال توانسته به حل موضوعات منجر شود. 🔹اروپا باید بداند که جمهوری اسلامی ایران عمیقا به موثر بودن راهبرد «مقاومت فعال» در جنگل بی‌قانون و بی‌اخلاق جهانی اعتقاد دارد. 🔹اروپا و آمریکا باید بفهمند که در جهان انسان‌ها برخلاف جهان حیوانات، «توافق» یعنی «اجرای کامل تعهدات از سوی همه طرف‌ها» و این میزان تعهد انسان‌ها به توافقات است که متمدن بودن آنها را نشان می‌دهد نه میزان زور زانویی که بر گردن یک بی‌دفاع مظلوم وارد می‌کنند! @bedonimarz http://eitaa.com/joinchat/1644822562C2eae0dcc44
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید، یک جوان مسلمان چرا منحرف می شود؟ ⁉️یک جوان که دغدغه انقلاب دارد چرا به سمت هموطن خود اسلحه می کشد؟ 👇کسانی که برای نسل جوان نگران هستند حتما این فیلم را ببینند. @bedonimarz @bedonimarz
⭕️توهین نزدیکان رسانه ای محمود احمدی نژاد به سعید جلیلی، باقر قالیباف، حداد عادل و محسن رضایی: "اینهایی که بعد از انتخابات پشت سر روحانی نماز خواندند انتخابشان بین پهلوی و احمدی نژاد ، پهلوی خواهد بود" 🔺گویا اقای سلطانی فراموش کردند از نماز احمدی نژاد پشت سر مرحوم هاشمی بنویسند... 🔺گویا اقای سلطانی فراموش کردند که سید حسن مصطفوی(خمینی) دفتری را به اقای احمدی نژاد داده بودند و احمدی نژاد برای شکست جریان انقلابی حاضر بود با فتنه‌گر و برانداز هم دست دوستی بدهد. و مهمتر گویا اقای سلطانی فراموش کرده اند که مملکت زمین بوکس نیست 🔺اما ما یادمان نرفته است خانه نشینی احمدی نژاد را 🔺یادمان نرفته است توهینهای ایشان و نزدیکان ایشان به حاج قاسم مردم ایران را 🔺یادمان نرفته که کار را به پشت بلندگو هم کشاندند و باز هم بیراهه خود را رفتند 🔺اقای سلطانی محبوبیت با توهم محبوبیت دو امر متفاوت است.. توهم محبوبیت انسان را به اعتصاب و بست‌نشینی در شهر ری می‌کشاند و نهایتا ۲۰ نفر با او جمع می‌شود ایکاش به جای دم از مذاکره با امریکا و توهین به این و آن کمی برای مردم کار می‌کردید 🔺بد نیست با خود مرور‌کنید از ۹۲ تا ۱۳۹۹ حتی قدمی به غیر از عکس سلفی برای مردم برداشته اید یا نه؟ ‎@bedonimarz http://eitaa.com/joinchat/1644822562C2eae0dcc44