#شمانویس
کههه یهویی از خواب پرید و دید مامانش داره موهاشو جاروبرقی میکشه🥲
....
😂😂😂
#شمانویس
و دیگه چیزی حس نکرد . . زیر پاش خالی شد و وارد یه دنیای جدید شد چشماش میسوخت به سختی لای چشماشو باز کرد تصویر محوی از یه انسان سفید پوش وقتی دیدش خوب شد تصویر انسانه واضح تر شد فرشته بود ؟ موهای بلند و طلایی ایش رنگش دستای کشیده و زیباش لای دستاش بود چقدر قشنگ بود ترکیب دستاشون . . وقتی به اطراف توجه کرد وسط یه جنگل پر از درختای سبز و دریاچه ی زیبایی که صداش قلبشو نوازش میکرد
-نازنین؟
صدای آشنایی به گوشش خورد اون صدای یه دختر بود؟ موهایی که ریخته بود رو صورتش نمیزاشت صورتشو ببینه دستشو دراز کرد و موهاش طلایشو کنار زد نمیتونست باور کنه . . اون . . اون دختر قلبش بود . . و دوباره زیر پاش خالی شد و به دنیای خودش کشیده شد...
.....
واوووو🥺🧚🏻♀💙👒
چرآغخوآبِآبی
نفهمید چیشد اخرین صحنه ای که دیده بود یه قاب از منظره سبز رنگِ پارک بود ، و صدای گرم و مضطرب کسی که
#شمانویس
و بعد از بهوش اومدنش فهمید اون که صداش میکرد کسی بود که دوستش داشته
....
:)))