#امتحان #ضحاک_بن_عبدالله
(مقتل جامع سید الشهدا علیه السلام، ج1، ص814):
🔸ضحّاك بن عبدالله مِشرَقي گفت: وقتي ديدم ياران حسين عليه السلام كشته شدهاند و نوبت به او و خاندانش رسيده و با وي به جز سُوَيد بن عمرو بن أبي المُطاع خثعمي و بَشير بن عمرو حضرمي نمانده است، به ايشان گفتم: اي پسر رسول خدا، خوب ميدانيد كه بين من و شما چه قراري بود؛ آن روز من گفتم: تا زماني كه جنگاوري همراه شما باشد، در راه شما ميجنگم، و اگر جنگاوري باقي نماند، اجازه داشته باشم كه بروم. شما هم به من جواب مثبت داديد. 🔸حسين عليه السلام فرمود: راست ميگويي، امّا چگونه ميروي؟ اگر ميتواني بروي، اجازه داري.
ضحّاك ميگويد: قبلا، وقتي ديدم اسبها را پي ميكنند، اسبم را بردم و در خيمهها پنهان كردم و برگشتم و پياده جنگيدم. آن روز در مقابل حسين عليه السلام دو نفر از دشمنان را كشتم و دست يكي ديگر از آنها را قطع كردم و حسين عليه السلام آن روز بارها به من فرمود: دستانت از كار نيافتد و خدا دستانت را قطع نگرداند؛ خدايت از جانب خداندان پيامبر پاداش نيك دهد.
🔸ضحّاك ميگويد: همين كه حسين عليه السلام اجازه داد، به سراغ اسبم رفتم و آن را از خيمه بيرون آوردم، بر آن سوار شدم و آن را زدم تا بر سر سُم بلند شد و حركت كرد و ميان لشكر تاختم و راه برايم گشودند. پانزده نفر از آنها مرا تعقيب كردند تا اينكه به شُفَيّة (روستايي در نزديكي ساحل فرات) رسيدم. وقتي به من رسيدند، به طرف آنها برگشتم. كثير بن عبدالله شَعبي و ايّوب بن مِشرَح خَيواني و قَيس بن عبدالله صائدي، مرا شناختند و گفتند: اين ضحّاك بن عبدالله مشرقي است، اين پسرعموي ماست، شما را به خدا دست از او برداريد. سه نفر از بنيتميم كه همراه آنها بودند، قبول كردند و گفتند: آري به خدا ما درخواست برادران و اهل دعوت خود را دربارهي آنچه دوست دارند، اجابت ميكنيم و از دوستشان دست برميداريم!! وقتي تميميها پذيرفتند، بقيّهي افراد نيز دست برداشتند و خدا مرا نجات داد!!
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
💠 کانال رسمی نشر آثار حضرت آيةالله حاج شیخ کاظم ضرّابی مدّ ظلّه العالي:
❁• ایتا: eitaa.com/behar_zarrabi
❁• تلگرام: t.me/behar_zarrabi