eitaa logo
به دخت
59 دنبال‌کننده
759 عکس
98 ویدیو
3 فایل
"به دخت"، پایگاه زنان و دختران ارتباط با ادمین: @behdokht
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای حذف شرط واکسن برای امتحانات حضوری دانش‌آموزان/ ورود به مدرسه با یک شرط! 💠کرونا هر بار، درست زمانی که احساس می‌کنیم رو به فروکش است، با چرخش‌‌های متفاوتش، همه را غافلگیر می‌کند. در چنین شرایطی به گفته متخصصان سلامت، رعایت پروتکل‌های بهداشتی و تزریق واکسن بهترین اقدام است. در این شرایط، برخی نگرانی‌ها نسبت به احتمال عدم رعایت پروتکل‌ها توسط کودکان و نوجوانان در محیط مدرسه وجود دارد و این نگرانی موجب شده است تا همچنان بعضی خانواده مخالف حضور فرزندشان در مدرسه برای استفاده از آموزش حضوری باشند. 💠البته ناگفته نماند که خیلی از نگرانی‌ها با تزریق واکسن برای دانش‌آموزان کمتر شده است اما باز هم دانش‌آموزانی هستند که هنوز به رغم آنکه در سن ۱۲ تا ۱۸ سال قرار دارند اما واکسن نزده‌اند. کمال حیدری معاون بهداشت وزیر بهداشت ۹ آبان امسال(۱۴۰۰) گفت: «داشتن کارت واکسیناسیون، شرط ورود به محیط‌های تجمعی است و علاوه بر آن تهویه هوا باید مناسب باشد و کادر آموزشی، خدماتی، اولیا و راننده‌های سرویس مدارس و دانشگاه‌ها هم باید کارت واکسن داشته باشند تا بتوانند در محیط آموزش حضور یابند». 💠معاون وزیر بهداشت، از همه افراد بالای ۱۲ سال خواست برای دریافت واکسن مراجعه کنند تا پوشش واکسیناسیون افزایش یابد. 💠در همان زمان تعدادی از مدارس، اعلام کردند که تزریق واکسن توسط دانش‌آموزان اجباری است و باید حتما بچه‌ها برای حضور در کلاس درس، کارت واکسن ارائه دهند اما این موضوع با مخالفت معاون وزیر مواجه شد. متن کامل را در سایت بخوانید. ✅ https://behdokht.ir/67772/ #behdokht.ir
به دخت
! آخرین امتحانم را که دادم، مثل هر سال حس رهایی داشتم، حس آزادی از زندان! با آنکه بچه درسخوان کلاس بودم و دلباخته‌ مدرسه! از همان کلاس اول، عاشق مدرسه بودم. آنقدر که روز اول مهر، هنوز خورشید طلوع نکرده بود که در تاریکی، مادرم را به مدرسه کشاندم و یک ساعتی در همان هوای گرگ و میش، پشت در مدرسه منتظر ماندیم تا سرایدار در را باز کرد! و آخر سال هم، چه خداحافظی‌ اشکباری از مدرسه و کادر و دوستانم داشتم. *آن سال کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم. با مهدی، داداش کوچکترم که چند روز زودتر از من امتحاناتش تمام شده بود، توی اتاق رفتیم و در را بستیم. همه کتاب‌ها و دفترهایمان را آوردیم و بازشان کردیم. یکی یکی برگه‌هایشان را کندیم، مچاله کردیم و انداختیم کف اتاق؛ و همینطور دفتر بعدی، کتاب بعدی و ... .* اتاق پر از کاغذهای مچاله شده بود. حالا وقتش بود که «با اینا خستگی‌مونو در بکنیم»! *دوتایی کاغذها را به هوا پرت می‌کردیم و روی سر هم می‌ریختیم. غلت می‌زدیم و مستانه می‌خندیدیم، بی دغدغه، فارغ از غوغای عالم، فاتحانه و پیروزمندانه!* آنقدر خندیدیم و کاغذها را بالا انداختیم که خسته شدیم! الان که خودم مادر شده‌ام، بیشتر می‌فهمم که چه مامان با حوصله و همراهی داشتم که اجازه داد آن روز این قدر به ما خوش بگذرد و خاطره‌اش برایمان ماندگار شود. ناگفته نماند که قبلش اجازه گرفته بودیم و بعدش همه کاغذها را جمع کردیم! پارسال در یک موسسه صاحب‌نام، یک کارگاه مادر و کودک شرکت کردیم و مبلغ قابل توجهی پول دادیم تا اجازه دهند یک ساعت با کاغذ باطله‌های‌شان بازی کنیم و روی سر و کله هم بریزیم! به من که به اندازه آن بزم خواهر و برادری‌مان کیف نداد، بچه‌هایم را نمی‌دانم! منبع: جان و جهان