رمان /بدون تو هرگز۶
💠ایمان
▪️ علی سکوت عمیقی کرد،هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم … باید با هم در موردش صحبت کنیم … اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم …
▪️دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید … و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد...
▪️اون وقت … تو می خوای اون دنیا … جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ …
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود … حالت صورتش بدجور جدی شد...
▪️ایمان از سر فکر و انتخابه … مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ … من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام … چادر سرش کرده…
▪️ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست … آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط … ایمانش رو مثل ذغال گداخته … کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه … ایمانی که با چوب بیاد با باد میره …
این رو گفت و از جاش بلند شد …
متن کامل را در سایت #به_دخت بخوانید.
🔺️نویسنده: زینب حسینی
✅ https://behdokht.ir/64806/
#behdokht.ir
#behdokht_ir
#به_دخت
#بهدخت
#به_دخت_داستان_بلند
#زینب_حسینی
#رمان_بدون_تو_هرگز
#آخوند_درباری
#مشکوک
#شاهرگ
#بی_حجابی
#حریم_خصوصی
#خواستگاری
#طلبگی
#رمان