eitaa logo
دبستان بهشت آیین بیشه سر -پسران
15 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
526 ویدیو
11 فایل
این کانال برای اطلاع رسانی وارائه فعالیت های دبستان بهشت آیین بیشه سر پسران می باشد. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @behesht011 ارتباط با مدیرمدرسه @Mohebozahraa 👈👈👈 ارتباط با معاون مدرسه @Mohsen9620 👈👈👈
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌼🍃دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت! درراه با پرودرگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند! ندا آمد که: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه🌼🍃 " مجموعه حکایات وسخن بزرگان 📚 @behesht011 🍃🌸 🌺🍂🌺🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بنویسید به دیوار سکوت عشـــــق سرمایه هر انسان است بنشانید به لب ، حرف قشــنگ حرف بد وســـــــوسه شیطان است. و بدانید که فردا دیـــــــــر است و اگر غصه بیاید امــــــروز تا همیشه دلتان درگیر است. پس بسازید رهـــی را که کنون تا ابــــد سوی صــــــــداقت برود و بکارید به هر خانه گلــی که فقط بوی محبــــــــــت بدهد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@behesht011
یاﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻣﺎﺩﺭ ...؟؟؟ . ﺍﺳﻢ ﻗﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻰ ... ﻗﻄﺎﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻛﺸﺘﻰ ... . ﺗﺎ ﻳﻚ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺷﺪﻯ ... ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻣﻠﻮﺍﻥ ﻟﻮﻛﻮﻣﻮﺗﻴﻮﺭﺍﻥ ... . ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻔﺘﻰ : ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ ﺗﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮔﺸﻰ ... ﺁﻗﺎ ﺷﻴﺮﻩ ﺷﻰ ... . ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ... ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻗﻮﻯ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺿﻌﻴﻒ ... ﻛﺎﺵ ﻣﻦ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﻴﺸﺪﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻤﺎﻧﻰ ... ﻛﺎﺵ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻗﻮﻯ ﻧﻤﻴﺸﺪﻡ، ﻛﻪ ﺍﻻﻥ ﺿﻌﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﻳﺒﺎﺕ ﻧﺒﻴﻨﻢ ... ﺩﺳﺘﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ، ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﻭﺭﻡ ... ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ... @behesht011
فرقی نمیکند چطور باشد پیر یا جوان دور یا نزدیک فقیر یا ثروتمند خندان یا اخمو همین که باشد دلگرمی و تکیه گاه است "پدر" ╔═══ #ঊঈمـــــادرঊঈ═══╗ 🌹⃟◍◍☞ @behesht011
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم امروز دو شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ۲۴جمادی الاول ۱۴۴۱ هجری قمری ۲۰ ژانویه ۲۰۲۰ میلادی @behesht011
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨آرتورشاه ✨ هیچ وقت اون کریسمس یادم نمیره! وقتی به دنیا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور، به خاطر علاقه ای که به آرتورشاه داشت! هر وقت بغلم می کرد می گفت: آرتورشاه، پسرم تو باید سعی کنی همیشه برنده باشی. برخلاف حرف پدرم من همیشه یه بازنده بودم، این قابلیت رو از بچگی نمایان کردم، اما در همسایگی ما خانواده ای زندگی می کردن که یه پسر هم سن و سال من داشتن، بدجوری بهش حسودیم میشد، اسمش سام بود. از اون بچه خوشگل ها که انواع خوش شانسی ها رو به ارث بردن من و سام تو همه مسابقاتی که توی شهرمون برگزار می شد شرکت می کردیم. از شنا و دوچرخه سواری گرفته تا نقاشی... . پدرم هم همیشه بین تماشاچی ها بود و فریاد میزد: آرتور شاه، آرتور شاه! اما من هیچ وقت نبردم و همیشه سام قهرمان می شد، بعد از هر شکست احساس می کردم پدرم چند سال پیرتر شده. تا اینکه یه روز ما رو واسه گروه سرود شب کریسمس انتخاب کردن، قرار بود در سرود فقط یه نفر تک خوانی کنه، واسه همین رقابت شدیدی بین من و سام درگرفت، تا جایی که مربی روزی چند ساعت با ما تمرین می کرد، اما در آخر سام انتخاب شد. دوست داشتم بزنم گردنش رو بشکنم. سرشار از مالیخولیا برگشتم خونه اما نتونستم به پدرم بگم باز شکست خوردم، گفتم من انتخاب شدم و شب کریسمس من می خونم. پدرم در حالی که چشم هاش برق می زد گفت: آرتور شاه! شب کریسمس رسید و می دونستم که اگه حرکتی نزنم بدون شک پدرم سکته می کنه،واسه همین چند ساعت قبل از اجرا با یه نقشه از پیش کشیده شده وقتی سام رفت تو انباری تا لباس عوض کنه، در رو از پشت روش قفل کردم و کلید رو انداختم توی توالت و سیفون رو کشیدم! اون شب کلی تماشاچی اومده بود تا چند دقیقه قبل از اجرا منتظر سام موندیم و وقتی مربی دید خبری ازش نیست به من گفت تو بخون. از خوشحالی بال درآوردم، بالاخره داشتم برنده می شدم، ولی یکهو سروکله سام پیدا شد! نفهمیدم چطور در رو باز کرد ولی هرچی بود مربی گفت که اون بخونه، سرود شروع شد اما وقتی نوبت سام شد،نخوند!! خیره مونده بود به کف زمین،مربی به من اشاره کرد، من خوندم و همه کلی کیف کردن، درطول اجرا نگاهم به پدرم بود که اشک می ریخت،حس می کردم توی دلش داره میگه: آرتور شاه. بعد از اینکه اجرا تموم شد، سام به بچه ها گفت که سرما خورده اما فقط من میدونستم که سرما نخورده بود، بعد از اون اتفاق من و سام دیگه با هم حرف نزدیم. سام و خانواده اش از شهر ما رفتن، پدر من هم فوت کرد و دیگه نه من توی مسابقه ای شرکت کردم و نه دیگه کسی بهم گفت: آرتور شاه. چند سال بعد که سام رو دیدم بهم گفت که قفل اون انباری رو پدرت شکست... 👤روزبه معین ❤️ @behesht011
ساده منم،باده منم،از همه جا رانده منم از نفس افتاده منم،خنده ی افسرده منم نور منم،شور منم،بنده ی مجبور منم نفخه ی آن صور منم،زنده ی در گور منم 🗒 🆔 @behesht011
در معماری يزد، كوچه‌ها و گذرهاي سرپوشيده ای وجود دارند كه به‌ آنها «ساباط» می‌گویند ساباط در واژه به معنای دالان است؛ این دالان‌ها مانع از گرمازدگی عابرین زیر آفتاب سوزان می‌شوند. ⚜Join 👇 ☯ @behesht011
دوشنبه های پرمهر دبستان. بیشه سر بهشت آئین پسران @behesht011
اهدای جوایز به دانش آموزان پایه سوم برای جدول ضرب @behesht011
جشن تولد سمیر درپایه اول @behesht011