#برشی_از_کتاب_احضاریه ۱
#کتاب_خوب
«علی گفته بود اگر خوب باشی، که هستی، همین طبیعت رازهای پنهانش را به تو بیشتر از دیگران برخواهد نمایاند.
درختها، گلها، از تو دلربایی میکنند.
همین خاک چنان رنگی از خود نشانت میدهد که چشم از آن برنمیتوانی داشت.
و آب، زینب عزیزم، آب آنچنان برایت خودنمایی میکند که دیدنش عین آن است که تو را بشوید
عین آنکه به گوارایی بنوشیاش.»
#کتاب_خوب عاشورایی
@behesht_e_khane
#برشی_از_کتاب_احضاریه ۲
.
«جسارت را داشت از حد می گذراند. بازدمم را بیرون دادم تا از درون آتش نگیرم.
انگشت اشاره اش را آورد بالا.
گفت: «و یک دلیل دیگر که خودت به آن آگاه نیستی و اصلا باور نمی کنی نارویی که زده ای، به این خاطر باشد.»
عمیق نگاهم کرد.
گفت: «ظرفیت شنیدنش را داری؟»
جوابی ندادم. گفت: «سکوت علامت رضاست. پس میگویم. دلت می خواست آن آب توی لیوان را تو می خوردی!»
تقریبا پرتاب شدم به عقب و شانه هام با ضرب خورد به شیشه .
گفت: «به نظرت شرطی که گذاشته بود، ناجوانمردانه آمد...»
گفتم، با حیرت: «تو کی هستی، مرد؟»
گفت: «به او خرده نگیر. او آب اعتقادش را نوشید و تو ... »
#کتاب_خوب عاشورایی
@behesht_e_khane
#برشی_از_کتاب_احضاریه ۳
.
«سر و کله اش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سوالی نکرد. نپرسید "خوبی؟"، نگفت "تصمیمت چیست؟"، عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود. دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. می خورم. بسیار خوب. فحشت هم نمی دهم. چون اینجا نجف است و علی هست و آه... یا علی... سلام علیکم... نظر بینداز یا علی بر این مردی که فحاش شده است. فحش را از من بگیر. بد را از من بگیر. یا علی... آیا هتلی که می رویم، پنجره ای رو به گنبد تو دارد؟ اگر پنجره ی اتاقم صورتش رو به حرم تو باشد، قسم می خورم که بمانم. که می مانم. و خودم را می سپارم به راه... به پیمایی... یا علی... تو این جایی و من میل به رفتن دارم... چرا؟ چاره ام کن، یا علی❤️...»
#کتاب_خوب عاشورایی
@behesht_e_khane