eitaa logo
بهشت ِخانه🇵🇸
570 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
86 فایل
بسم الله✨ به بهشت ِخانه خوش آمدید😍
مشاهده در ایتا
دانلود
✒سر پل فردیس🍃 ح‌سین ق‌دیانی: یک‌شنبه شب‌- در راه کرج- نرسیده به پل فردیس، باید بودی و آن ترافیک وحشتناک را می‌دیدی! و آن جوانکان پفک‌فروش را می‌دیدی که چگونه با سوءاستفاده از ترافیک، کسب لقمه‌ای حلال را داد می‌زدند: «پفکه پفک! بخر واسه‌ی بچه‌ات تا بزرگ نشده!» از همه بامزه‌تر اما جوانکی بود که موهای بلند فرفری داشت: «آتیش زدم به پفکم!» در آن ترافیک سنگین، چشمم افتاد به ماشین شاسی‌بلند کناری! و به دختربچه‌شان که عقب نشسته بود و از پدر، تمنای خرید پفک داشت! دید که دارم نگاه‌شان می‌کنم، خنده‌ای تحویلم داد و گفت: «نمی‌فهمه وقتی می‌گم پول توی کارته، یعنی چی!» در همین حین، همان فرفره‌موی پفکی آمد و هر جور بود یک بسته پفک را از شیشه‌ی عقب شاسی‌بلند که فقط ده سانتی پایین بود، انداخت داخل! پدر دخترک درآمد: «چی کار می‌کنی؟ پول نقد همراهم نیست!» جوانک جواب داد: «بچه است بابا! کی پول خواست حالا؟» و رفت! هر چه هم راننده‌ی شاسی‌بلند بوق زد: «این‌طوری که درست نیست آخه» توجهی نکرد! به ذهنم خطور کرد؛ عجب سوژه‌ای! متن امشبم هم جور شد! اما این‌هم بود که با خود بگویم؛ نکند تصور کنند به خاطر اوضاع روز، قصه‌ای برای خودم دست و پا کرده‌ام! نکند باورشان نشود! اوووووه! حوصله داری‌ها! دیگر مطمئن شده بودم این پفک کذایی برای من نان نمی‌شود که دیدم ترافیک رسما قفل کرد! کجا؟ سر پل فردیس! خیلی ماشین کم بود، تصادف هم شده بود. از دور، یک چیزهایی می‌دیدم. ده دقیقه‌ای گذشت که فهمیدم دو تا ماشین مدل‌بالا که حتی اسم یکی‌شان را هم نمی‌دانستم، روبوسی کرده‌اند با هم. کف اتوبان پر بود از شیشه. راننده‌ها هم مشغول بگومگو. مثل همه‌ی ملت، زل زده بودم به صحنه‌ی تصادف که ناگهان دیدم ژولیده‌مردی که اعتیاد از تمام هیکلش می‌بارید، آمد این طرف گاردریل و خرده‌شیشه‌ها را با کفش‌های کهنه‌اش جارو کرد گوشه‌ی اتوبان. با خودم گفتم؛ شیشه‌کش هم به پفک‌فروش اضافه شد، بل‌که ترس تو از نوشتن قصه‌ی «سر پل فردیس» بریزد! باز اما مردد بودم بنویسم، ننویسم که دوباره همان شاسی‌بلند را کنار خود دیدم! «بیا! این مال تو!» دخترک بود! دخترک بود که داشت الباقی پفک خود را می‌داد به جوان‌مرد شیشه‌کش... @behesht_e_khane