eitaa logo
[ کانال بهشت و جهنم ]
14.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
7.7هزار ویدیو
34 فایل
🖍️ مطالب کانال رو بخون و سعی کن بهشون عمل کنی تا هم دنیا و هم اخرتت درست بشه😍 ✅تنها راه ارتباطی با ادمین 👇 @mehdi_m25 🔖 تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/588513561C5d6d85f0ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🌺 دنیا محل آزمایش در قاموس آمده است که: 🍃 صندوقی را سیل در کناره رود نیل به کنار زد که در میان آن تابوت، لوح زنی بود، و بر روی آن نوشته و یا تراشیده شده بود که من فلانی (بخت‌النصر) دختر پادشاه حیره هستم که بعد از وفات پدرم و گرفتار شدن مردم به خشکسالی و قحطی یک مَن نقره به منظور خریدن غله برای حضرت یوسف علیه‌السلام فرستادم، ولی ایشان غله نفرستاد و نقره‌ها را برگرداند. 🍃 تا اینکه به همان اندازه طلا فرستادم، ولی باز غله نفرستاد و طلاها را رد نمود. 🍃 سرانجام جواهرات گران‌قیمت‌تر از آن را فرستادم، ولی باز آن‌ها را برگرداند و غله نداد. 🍃 لذا آن جواهرات را کوبیدم و آرد کردم و خوردم و در اثر آن کبدم از کار افتاده و تکه‌تکه شد. «فَأَی امْرَأَةٍ عاشَتْ کعِیشَتِی، وَ أَی امْرَأةٍ ماتَتْ کمِیتَتِی؟!؛ کدامین زن مثل من زندگی کرده و کدامین زن مثل من از دنیا رفته است؟!»؛ اوایل روزگار زندگی در منت‌های نعمت و خوشی و ناز و در اواخر در نهایت ذلت و خواری و هلاکت. 📌نشر حداکثری با شما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🍀 🌺 مالِ یتیم 🍃 یکی از شاگردان حضرت آیت‌الله کوهستانی مازندرانی نقل می‌کند: روزی شخصی در روستای مجاور کوهستان فوت شده بود و یکی از اهالی، خدمت معظم له رسید تا ایشان را برای اقامه نماز میت به آن روستا ببرد و از نفس گرم آن استاد بزرگ استفاده کنند. 🍃 او با خود اسبی داشت که آن را برای آقا آورده بود تا ایشان سوارش شوند، آیت‌الله کوهستانی قبل از اینکه سوار اسب شوند از وی پرسیدند: این اسب مال کیست؟ او گفت: مال فلان شخص است. 🍃 فرمودند: زنده است یا مرده؟ شخص جواب داد: فوت کرده. 🍃 ایشان پرسید: بچه صغیر هم دارد؟ گفت: بله آقاجان یک بچه صغیر هم دارد. 🍃 ایشان وقتی متوجه شدند صغیر هم در آن اسب سهم دارد، فرمود: من نمی‌توانم سوار این اسب شوم، بهتر است با پای پیاده به طرف آن روستا برویم و ترجیح دادند پیاده مسیر را طی کنند، اما از مال یتیم استفاده نکنند. ✨ آن مرجع سالک همیشه سفارش می‌کردند که هرگز زیر بار سه چیز نروید: مال یتیم، مال میت و مال وقف✨ 📚 با اقتباس و ویراست از کتاب بر قله پارسایی ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🍀 🌺 سبب نجات در تفسیر روح البیان آمده است: 🍃 در خراسان، شیخ احمد حربی، همسایه گبری به نام بهرام داشت که به واسطه مذهبشان، رفت و آمدی با هم نداشتند. برای شیخ گفتند که همسایه او همه دارایی‌اش را به کسی داد که با آن تجارت کند؛ ولی خبر آورده‌اند که سرمایه‌اش را در راه، دزد برده است. 🍃 شیخ و چند نفر برای دلجویی به خانه بهرام رفتند. او در فکر تهیه وسایل پذیرایی برآمد که شیخ به او فرمود: ما آمده‌ایم که به تو تسلیت بگوییم؛ چون شنیده‌ایم سرمایه‌ات از دست رفته است. 🍃 بهرام گبر گفت: کدام مصیبت؟ خدا سه نعمت بزرگ به من داده است که شما باید برای آن به من تبریک بگویید. اول: خدای عالم، به من عزت نفس داده که دزدی نکردم، مال کسی را نبردم؛ بلکه دزد، مال مرا برده است. دوم: تمام آنچه که خدا به من داده بود، همه‌اش از بین نرفته و هنوز خانه‌ام باقی است. سوم: مصیبت، به مالم خورده نه به دینم. ✨شیخ گفت: این حرف‌هایی که تو می‌زنی حقیقت اسلام است، حیف نیست آتش را بپرستی؟✨ 🍃 چند سؤالی بین آن‌ها، رد و بدل شد و در همان مجلس، بهرام، مسلمان شد. 📚 ایمان، ج 2، ص 133 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🍀 🌺 نماز شب از ترس... 🍃 حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می‌اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد. در یکی از شب‌ها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد... 🍃 از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد... 🍃 هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می‌گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد. 🍃 سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند، وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... 🍃 و دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می‌کرد تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند. 🍃 و اینگونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می‌خواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... 🍃 جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی‌کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: ✨ خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می‌دادی و هدیه‌ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می‌خواندم ! ✨ ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝