eitaa logo
بهشتِ♡‌مادری 🕊|•°
868 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
30 فایل
👨‍👩‍👦‍👦مرتبط با وضعیت دهشتناک جامعه یعنی جمعیت!! با ارائه مشاوره فرزندپروری‌ و برگزاری دوره‌های آموزشی ارتباط با ادمین : @Jahadfarzandavari2
مشاهده در ایتا
دانلود
روز سیزدهم و توسل به مادر شهید سال۶۵ از ناحیه پا به شدت آسیب دیده و از خداوند طلب شفا میکند. صبح روز عاشورا در عالم رؤیا می‌بیند چند نفر از شهدا از جمله فرزندش محمد در مسجد المهدی قم به دیدارش آمدند و پسرش شال سبزی را که از حرم سالار شهیدان آورده بود، روی پایش قرار می‌دهد. از خواب که بیدار شد در کمال شگفتی دید باندها از پایش گشوده شده و شال سبز روی پایش قرار داشت و دیگر دردی احساس نمی‌کرد. : قطعات کوچکی از شال سبزی که بر روی پای من بسته شده بود را به برخی از مردم دادم پس از آنکه خبر این ماجرا به محضر آیت‌الله گلپایگانی(ره) رسید و پس از شرح آن موضوع شال خوشبوی معطر به عطر حسینی(ع) مورد تصدیق ایشان قرار گرفت، ایشان گفت:  این امانتی در دست شما بوده و نباید آن را به دیگران هدیه می دادید پس از آگاهی از این مساله به سراغ دریافت کنندگان قطعات پارچه رفتیم اما در کمال ناباوری متوجه شدیم تمام آنها غیب شده اند. ⬅️ خدا را شاکریم که این ماجرا سندی برای اثبات زنده بودن شهدا است. شال سبز اکنون داخل یک شیشه ۱۰ سانتی نگهداری می شود و بوی عطر مخصوص آن باقیمانده است. آیت الله گلپایگانی کمی از تربت امام حسین (ع) را به من داد و گفت یک سانت از این شال را برش بزنید و در داخل بطری به همراه آب و تربت قرار دهید من نیز این کار را انجام دادم و زمانی که مردم برای رفع بیماری و مشکلات خود از من پارچه را طلب می کنند آب این شیشه را در یک بطری کوچک دیگر می ریزم و به آنها می دهم تا با نوشیدن آن شفا یابند. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و 🌤 روز چهاردهم و توسل به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ توی نماز جماعت‌ همیشه‌ اول‌ صف ‌می ایستاد. . ! همیشه‌ توی جیبش‌ مُهر‌ و‌ تسبیح‌ تربت ‌داشت، گاهی وقت‌ ها‌ که‌ به‌ هر دلیلی توی‌ جیبش‌نبود،موقع‌ نماز‌ در حسینیه ی ِ‌پادگان‌‌ دنبال ‌مُهر تربت‌ می‌گشت. وقتی‌ که‌ پیدا می‌کرد، این‌ شعر‌ رو زمزمه‌ می‌کرد: تا تو زمین سجده‌ای، سر به‌ هوا‌ نمی‌شوم..! 🎞 کلیپ بسیار دیدنی 👌🏻 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدینه تون بخیر 🌤 روز پانزدهم و توسل به شهیدی که شب‌ها در نخلستان با پای برهنه در میان خارها می‌دوید و گریه و توبه می‌کرد. 🌱 حاج قاسم: شهید احمد امینی، آدم عارف عجیب بود. ◇ خوشا کسانی که مردانه مرده‌اند و تو ای عزیز میدانی تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته‌اند. 🎞 کلیپ در مورد شهید امینی 😢😢 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز شانزدهم و توسل به وصیت این بنده حقیر به همه برادران و خواهران این است که پشتیبان واقعی ولایت فقیه باشید تا ازطوفان حوادث و فتنه‌‌های پیشِ‌رو در امان بمانید و وصایای امام راحل را فراموش نکنید. که فرمود نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. شما را همان‌گونه که تمام انبیاء و اولیاء و امامان معصوم(ع) سفارش فرمودند بنده هم سفارش می‌کنم به نماز خصوصاً نماز اول وقت و بعد به احیای امربه معروف و نهی از منکر که موجب سلامت و رشد معنوی جامعه است و همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت و عفاف و حیاء می‌نمایم. ⬅️ که اگر این امر در جامعه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعه حل خواهد شدو در اثر رعایت این امر الهی موجبات خوشنودی و رضای امام زمان(عج) فراهم و موجبات خشم شیاطین فراهم می‌شود و نتیجه آن رحمت و برکات الهی بر جامعه اسلامی خواهد بود. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عیدتون مبارک ❣️ روز هجدهم و توسل به شهید حاج قاسم سلیمانی: شهید علی هاشمی، شهید بهشتی دفاع مقدس است. 🎞 کلیپ، روایتگری مادر شهید 🥺 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
3.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز بیست و دوم و توسل به 🎞 کلیپ آزمون مهم تر👆🏻 فرار از گناه به سبک شهدا 👇🏻 مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده‌ی آماده‌س. توی یکی از همین مهمونی‌ها، منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس برمی‌گشتیم، محمد گفت: «می‌دونی غیبت کردی! حالا باید بریم درِ خونه‌شون تا بگی پشتِ سرش چی گفتی». گفتم: « اینطوری که پاک آبروم می‌ره». با خنده گفت:«تو که از بنده‌ی خدا این‌قدر می‌تــرسی، چــرا از خــودِ خدا نمی‌تـرسی؟!» همین یه جمله برام کافی بــود تا دیــگه نه غیبت کننده باشــم و نه شــنونده‌ی غیبــت. 📚کتــاب دل دریایی، ص71 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
19.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و 🌱 روز بیست و سوم و توسل به باورتون میشه این بخشی از وصیت نامه یه شهید 15 ساله باشه؟ 🥺🥺🥺 ... کاری نکنید که لیاقت یاوری را از دست بدهید. تا می‌توانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمی‌بینید او شما را می‌بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نکند. 📌 پیکر قهرمان کشورمان به مدت۱۳ سال در خاک منطقه العماره عراق باقی ماند و در سال۱۳۷۶ پیکر سعید طوقانی را به میهن بازگردانیدند و در زورخانه شهدای طوقانی در کاشان به خاک سپردند. 🎞 کلیپ رو ببینید تا این شهید نازنین رو بهتر بشناسید. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌸 روز بیست و چهارم و توسل به یک قطعه برای سازمان شده بود بحران امنیت ملی؛ این یعنی تحریم. مگر می‌شد با این تحریم‌ها کار کرد. مصطفی آن قدر از آن قطعه وارد کرد که تا مدت‌ها کار سازمان را راه می‌انداخت. همه می‌گفتند هر کسی غیر از مصطفی می‌خواست آن را تأمین کند، در آن زمان یک‌صدمِ این هم نمی‌توانست وارد کند. قطعه را داد به چند تا از بچه‌های قدیمی که می‌شناخت‌شان. داد که از رویش بسازند. به وارد کردن راضی نبود. ریسکش بالا بود، ولی می‌خواست نتیجه بگیرد. زمان می‌برد، اما مصطفی صبور بود، می‌گفت: وقتی می‌تونیم خودمون بسازیم، چرا باید ارز از کشورمون بره بیرون؟ مدام پیگیری می‌کرد و همه‌جوره هوای‌شان را داشت. به یک گروه هم نداد، کار را به چند تا مرکز دانشگاهی سپرد. طول کشید، اما دست آخر بچه‌ها قطعه را ساختند، تست کردند و جواب گرفتند. حالا مصطفی نیست پای قرارداد تولید انبوه... 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🦋 روز بیست و پنجم و توسل به عنایات ائمه به رزمندگان 🥺 در عملیات بازی دراز شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آنکه مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می‌داد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آنکه همین چند نفر، توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود. به علت مسائل امنیتی، شخصی دیگر غیر از او را معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت: «نه! این فرمانده شما نیست. او سوار بر یک اسب سفیدی بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی می‌کردیم، به او کارگر نمی‌شد. من او را می‌خواهم ببینم». شهید محسن وزوایی در مصاحبه‌ای از این واقعه، به عنوان عنایت ائمه هدی علیهم السلام به رزمندگان اسلام» اشاره کرد. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌿 روز بیست و هشتم و توسل به قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می‌کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می‌خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.» با خنده و شوخی می‌خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم.  حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می‌خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می‌نویسند. آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم. 📚کتاب یادت باشد 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
روز بیست و نهم و توسل به در آغاز سال 1360 نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و در همین زمان، جهاد اعلام کرد که جهت رشد هر چه بیشتر فرهنگی خواهران در کردستان احتیاج است که تعدادی از خواهران متعهد به آن خطه عزیمت نمایند و مجدّانه به کار بپردازند. دگر بار شهیده افضل فضیلت الهی خویش را هویدا کرد و با کوشش فراوان خواهران دیگری را جمع کرده و با مشورت با علمای شهر راهی کردستان شد. وی به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند. این شهیده در آخرین شب زندگیش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود. مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این شهیده، در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و از آنجا که همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه دهم تیر 61 در اوج خلوص و خدمت به اسلام به آرزوی دیرین خود ‌رسید. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
روز سی و نهم : توسل به آخرین بار برای اربعین نذر کرد با پای پیاده برود تا شاید نذرش که شهادت باشد، پذیرفته شود. این سفر همان شد که او می‌خواست یک روز پس از بازگشت از کربلا تلفنش زنگ زد و چند دقیقه بعد با خوشحالی به نزدم آمد و گفت مامان کارم جور شده و باید ساکم را ببندم برای سفر به سوریه. اول رضایت ندادم اما با اصرار و پافشاری او قبول کردم. گفت مادر باید برویم و از حریم حرم مطهر اولاد پیامبر در برابر داعشیان بدصفت حفاظت کنیم. 🔹خاطره‌ای که شهیددر دفتر خاطراتش نوشته: در جلسه‌ای که با نیروهای حزب‌الله داشتیم، دور میزی بزرگ نشسته بودیم که ذوالفقار، مسئول و یکی از فرماندهان نیروهای حزب‌الله وارد شد. به من اشاره کرد و پرسید:‌ اسمت چیه؟‌ همه تعجب کرده بودند. من گفتم: کمیل. بعد چیزی به مترجم گفت که متوجه آن نشدم. مترجم رو به من گفت:‌ ایشون می‌گن تو شهید می‌شی! بعد به عکس‌هایی که روی دیوار اتاق بود اشاره کرد و گفت: من به همه اینا گفتم شهید می‌شن و شدن. من از خجالت سرم را پایین انداختم. بعد هم پرسید: توی تیم هجوم هستی؟ مترجم گفت: آره، از بچه‌های شناساییه. دوباره گفت: مطمئن باش در هجوم اول شهید می‌شی! با شنیدن این حرف‌ها دیگر دل توی دلم نبود. جلسه که تمام شد رفتم پیش ذوالفقار. به‌اش گفتم: اگه شهید نشم، میام پیشت و ازت شکایت می‌کنم و یقه‌ات رو می‌گیرم! مترجم که حرف‌هایم را برایش ترجمه کرد، خندید. گفت: من و تو هر دو شهید می‌شیم... 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓