•°|🕊|°•
دلم میخواستم امشب کجا باشم؟
فکر میکنم. کجا؟
در این فکر و خیال، جسم جا میماند و روح #پرواز میکند.
گیرهی روسری را سفت میکنم.
چادرم را مرتب روی سرم میگذارم.
آرام آرام قدم برمیدارم.
لحظهای میایستم.
در امتداد جایی که نوری از گنبد،
تاریکی #آسمان را میشکافد. (أأدخل یارسولالله..) را محزون میخوانم تا دلم آماده شود.
چشمم آهسته آهسته کلمات را در هالهای از اشک پیدا میکند و زیر لب زمزمه میکنم: (فأذن لی یا مولای)
دستهای یخزدهام را به گرمای #دوداسفند دربانان میسپارم.
زل میزنم به پرچم سبز بالای #گنبد،
به پرواز #کبوترها،
به سفیدی #سنگفرشهایحرم.
خودمانی دست روی سینه میگذارم و سلام میدهم.
از راه دور آمادهام. تشنهام.
تشنهی استکانی #چای.
در هیاهوی شعرخواندن خادمان چای مینوشم.
عطر زعفران و گلاب، در دهلیزهای قلبم دم میگیرد: "ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم.. "
ساعت حرم دوازده بار مینوازد و من #یکدقیقه بیشتر دلم را به #اماممهربانیها میسپارم.
پلک میزنم. اشک شور را با این خیال شیرین، پاک میکنم.
یلدای من در این #چهارشنبه_امام_رضایی،
عطر حرم دارد.
⚜ @beheshtesamen