دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
🌸🍃🌸🍃
چراغ عابر پیاده که سبز شد از سرافراز اومدم این طرف خیابون، از پل روي مدرس که رد شدم فردي موجه نشسته بود روي حفاظ پل و يك پا به سمت اتوبان و يك پا به سمت پیاده رو انداخته بود؛ رد که شدم يك لحظه برگشتم و دیدم چشمهاش رو بسته و انگار هوشیار نیست، به سمتش برگشتم و گفتم خوبی؟ چيزي
حتیاج نداري؟ با اشاره سر گفت نه
به مسیرم ادامه دادم اما طاقت نیاوردم و برگشتم،گفتم مطمئني مشکلی نیست؟ گفت خسته ام، مستاصل و آروم و با بغض گفت
با خنده گفتم منم تازه از اون بالا اومدم پایین و میفهممت بیا بریم اون طرف خیابون يك چيزي بخوریم و گپ بزنیم، اگر اوكي نشدي مجدد بهش
چيزي نگفت دستش رو گرفتم که آروم بغلش کنم بیارم سمت پیاده رو، مقاومت کرد، وزنش هم زیادتر از من بود و ترسیدم تعادلش رو از دست بده قدم زدم از مدرس رد شدم و رفتم جلوتر يك جوري که بهش دید داشته باشم، با اورژانس اجتماعي ۱۲۳ تماس گرفتم و توضیح
دادم و گفت الان پیگیری میکنه و به من هم تاکید کرد به آتش نشاني و ۱۱۰ زنگ بزنم و اطلاع بدهم با آتش نشانی تماس گرفتم و توضیح و آدرس دادم و به ۱۱۰ زنگ نزدم
نکته مهم و جالب برام این بود که دقیقه بعد از آتش نشاني تماس گرفتن و کمتر از 5 دقیقه بعد هم يك ماشين آتش نشانی رسید کمی جلوتر ایستاد و از پشت سرش حواسشون بود، چند لحظه بعد هم از اورژانس اجتماعي رسیدند و خيلي حرفه اي باهاش صحبت کردند و بعد از صحبت و همدلي اومد پایین
رفتم جلو و بغلش کردم و با هم گریه کردیم ؛ اما رفتار حرفه اي و حضور سریع و همدلانه نیروهای جوون اورژانس اجتماعي و آتش نشاني
به قدري برام شعف داشت که کلي باهاشون حال کردم و خيلي متواضع بودند
و در کنارش اینکه تا لحظه ای که #آتش_نشاني و
اورژانس اجتماعی بیایند هیچکس تاکیدا هیچکسي کنار این فرد مکثی نکرد و حتي نگاه هم نکرد، شاید اگر مورد حادتر بود.... حال هیچ کدام مان خوب نیست، اما بي تفاوت نباشیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿