eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
620 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii بخونید عبرت بگیرید... ‌
سلام اسم من سوگله ۲۲ سالمه فرزند دوم و ته تغاری خونوادمم... سحر دوست صمیمی من هست ... دوسالی میشد عاشق پسر همسایمون بودم اونم دیوونه وار منو میخواست.ما قرار خواستگاری گذاشته بودیم و قرار بود روز تولد ۲۰ سالگیم بیاد خواستگاریم... تقریبا هر روز همو میدیدم...ما بین این قرارای من و پیمان، سحر بیشتر اوقات خونه ما بود .واسم عجیب بود چرا این چند وقت خیلی میاد پیشم آخه اولا میگفت چون داداش داری روم نمیشه.منم گفتم حتما عاشق داداشم شده که همش خونمونه تا اینکه... 👇 🌸🍃🍃🍃 یه روز که با پیمان قرار داشتم که برم خونشون و از بخت بدمم سحر پیشم بود.بهش گفتم من میرم خونه پیمان زود برمیگردم تو بمون تا من بیام ولی بهونه کرد که نه من خجالت میکشم تنها بمونم خونتون و از این حرفا... منم تسلیم شدم و قبول کردم که بیاد.تعجبم از این بود که چرا انقد جلوی پیمان راحت رفتار میکنه و میگه و میخنده آخه معمولا اون یه دختر خجالتیه و با هر کسی راحت نیس ولی من اینو جدی نگرفتم... نشستیم و پیمان شربت آورد ولی همینکه خواستم شربتو بردارم دست سحر بهم خورد و کل لیوان خالی شد روی لباسم... از پیمان خواستم یه لباس بهم بده که لباسمو عوض کنم.رفتم تو اتاق و مشغول عوض کردن بودم که صدایی از حال شنیدم...اولش گفتم توهمه ولی همینکه بیشتر گوش دادم دیدم عین واقعیته... سحر روی پای پیمان نشسته بود و با هم‌..‌. تازه به خودم اومدم و دیدم چقد احمق بودم چرا فکر نمیکردم اومد و رفت سحر بخاطر عشق من بوده...چقد ساده بودم. برگشتم طرفشون ولی اونا شکه بودن به طوری که حتی حرکت نکردن از بغل هم...نشستم به التماس و گریه که چرا منو بازی دیدین...پیمان گفت من عاشقت بودم ولی سحر و که دیدم نظرم عوض شد احساس کردم بدون سحر نمیتونم زندگی کنم و ازش خواستم با هم باشیم... 🌸🌸🍃🍃 برگشتم سمت سحر و گفتم تو بهترین رفیقم بودی چطور بهم خیانت کردی،یه پوزخندی زد و گفت تو از اولم لیاقت پیمانو نداشتی و عرضه اینو نداشتی که نیازاشو برطرف کنی واسه همین منو از تو سر تر دونست...اینارو که شنیدم وسایلمو برداشتم و رفتم...حالم خیلی بد بود ولی با این قضیه کنار اومدم گفتم شاید واقعا سهمم نبوده...رابطمم با سحر به صفر رسوندم...دوماه گذشت یه روز که داشتم واسه کنکور میخوندم دیدم مبایلم زنگ خورد...سحر بود گریه میکرد میخواست منو ببینه منم قبول کردم...پیمان بعد از ۵۰ روز ولش کرده بود و رفته بود در حالی که باکره گی رو از سحر گرفته بود...وقتی اینو شنیدم خندم گرفت بلند شدم و رو به سحر گفتم کسی که منو بعد دوسال خاطره بخاطر ده دقیقه عشق و حال ول کرد و اومد سمت تو بخاطر عشقه به تو نبود بخاطر تنت بود ولی تو انقد حسود بودی که زود باورش کردی از من گرفتیش ولی خب من بردم و تو باختی... میخوام بگم وقتی خدا آدمی رو از زندگیتون برمی‌داره واسه این نیس که اون آدم شما رو دوست نداره،واسه اینه که لیاقت شما رو نداره و خدا میخواد شما رو نجات بده ولی خب شما بعد میفهمین... لطفا اینو بذارین کانال که درس عبرت بشه...❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿