eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️بهش میگفتن "عباس بندری" اصلیت اش مال جنوب بود. بندریاش حرف نداشت. فلافلاشم معرکه بود. مغازش یه چارراه بالاتر از محل کارم بود. من و مژگان هر وقت میخواستیم چیزی بخوریم می رفتیم مغازه ی عباس بندری. بار سوم یا چهارمی بود که اونورا پیدامون میشد. مژگان نشست رو صندلی و منم رفتم واسه سفارش -سلام عباس آقا، یه بندری لطف میکنی، خیارشورش کم باشه برگشتم تو صورت مژگان نگاه کردم: تو چی میخوری؟ خندید: هر چی تو میخوری خندیدم: عباس آقا دو تاش کن لطفا بعد در یخچالو با انگشت نشون دادمو و گفتم: واسه من یه نوشابه سیاه برگشتم سمت مژگان : تو چی؟ باز خندید: منم همینطور اینبار نوبت عباس آقا بود: سالاد چی؟ میخورید؟ گفتم : من که نمیخورم عباس آقا برگشتم سمت مژگان. دوباره خندید : منم نمیخورم ایندفعه عباس آقاهم خندید. بهم یه اشاره ی کوچیک کرد. نزدیکش شدم . سرشو آورد دم گوشمو آروم، جوری که مژگان نفهمه؛ گفت: دوستش داری؟ گفتم : خیلی زیاد، چطور مگه؟ گفت: الان بهش بگو! مشتری که نیست، منم اون پشت خودمو میزنم به نشنیدن، این مژگان خانوم شما امروز خیلی رو کوکه، هرچی بهش بگی، اونم میگه منم همینطور. حرفش تموم نشده بود که جفتمون زدیم زیر خنده. سر میز موقع گاز زدن ساندویچ، آخر دلش تاب نیاورد. بهم گفت: منکه نفهمیدم پشت سرم چی گفتید! ولی چشم بسته قبول. منم همینطور یه تیکه سوسیس پرید تو گلوم. شروع کردم به سرفه. عباس آقا تا صدای سرفه مو شنید از اون پشت داد زد: مبارکه مبارکه بعد سه تایی خندیدم ... تمام شهر "هم همینطور". :) @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿