eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام من چند روز قبل خواستگاریم مامان بزرگم گفت برات خواستگار میاد، منم قبول نکردم چون یکی دیگه رو دوست داشتم. خیلی اصرار کردن گفتن که پسره بیاد ببینیش ببین ازش خوشت میاد یا نه بعد جواب بده. منم جواب مثبت دادم گفتم بیان. خواستگارم رفته بود آرایشگاه یه دست لباس شیک پوشیده بود یه جعبه بزرگ شیرینی مورد علاقمو آورده بود😋 بعد اینکه باهاش تنها شدم گفتم من هیچیتو قبول نمیکنم پس بهتره بری. خواهرش از این حرفم خیلی ناراحت شد. تا الان که ازدواج کردم بچه هم دارم👨‍👩‍👧‍👧 باهام حرف نمیزنه. البته با اون خواستگارم ازدواج نکردم😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من موقع عقدم خیلی کم سن بودم و کسی که چیزی بهم نگفته بود. سر عقدم من اصلا حواسم نبود و نمیدونستم که باید قرآن دستم بگیرم بخونم و به جای من شوهرم قرآن رو گرفته بود و میخوند جابه جا شده بودیم انگار😂 و اینکه عاقد که سه بار خطبه رو خوند وقتی میخواستم بله بگم انقد هول شدم که نه با اجازه ای گفتم نه چیزی هول و با عجله با عربده گفتم بله😐 عموم اینا همه بهم خندیدن😂 بعدش که ازدواج کرده بودیم فیلمشو میدیدم کلی میخندیدم حتی هنوزم خاطرشو که واسه شوهرم میگم باهم کلی میخندیم🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii شب خواستگاریم از تمام مسائل روز دنیا صحبت کردن خانواده ها😅 آخرای شب حدود ساعت ۱۲ خانواده همسرم گفتن دخترتون رو به پسر مون میدین؟😁 خانوادم گفتن بله😌 (ما آشنا بودیم رفت و آمد خانوادگی داشتیم) تموم شد🥰 دوباره تا ساعت ۲ شب مسائل روز دنیا رو بررسی کردن 🙂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 💕 سلام در جلسه ای که خواستگاری رسمی همسرم از من بود که بزرگتر های فامیل هم تشریف داشتند، بزرگتر ها پرسیدند که حرفی نمونده ؟ شما با هم صحبت کردید؟ ما هم تایید کردیم. پدرم گفتند باز اگه میخواید با هم‌صحبتی بکنید میتونید صحبت هاتون رو انجام بدید. خواستگارم مردد بودن چون ایشون کاملا صحبت هاشون رو کرده بودن ولی وقتی من به سمت اتاق رفتم، ایشون هم اومدن داخل😁، با اینکه من و ایشون قبلا هم با هم صحبت کرده بودیم . بعد کمی صحبت مادرم در زدن و گفتن که تموم‌ نشد؟ منکه فکر نمیکردم که بیشتر از نیم ساعت در حال صحبت باشیم ولی مثل اینکه ۲ ساعت گذشته بود😅 مادرم که مثلا اومده بودن که ما رو صدا کنن و ما هم قصد بیرون رفتن از اتاق رو داشتیم ، خودشون شروع کردن به سوال پرسیدن و سنجش شرایط و ...😄 تا اینکه هر سه بیخیال بیرون رفتن شدیم و دوباره نشستيم😁 تا اینکه خاله ام در زدن و گفتن چرا نمیاید؟ با دیدن ما گفتن‌ مثلا اومدی این دو تا رو صدا بزنی؟ خودت که نشستی داری سوال و جواب میکنی😁😂 و لحظه بیرون اومدن ما از اتاق که همه ی افراد حاضر چشم به در دوخته بودند که اینا کی میخوان بیرون بیان !😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 💕 سلام وقتی همسرم اومدن برای خواستگاری، خونمون اتاق نداشت و مجبور شدیم بریم پشت کمدهایی که وسط سالن چیده بودیم به عنوان جدا کننده...🥲 بعد من و همسرم داشتیم صحبت می‌کردیم، یهو خانواده ها ساکت شدن...ما هم ساکت شدیم...بعد پدر همسرم گفتند پس چرا حرف نمیزنید...😇همسرم گفتن خب شما حرف بزنید تا ما هم بتونیم یه چیزی بگیم...اینجوری سکوت مطلق که صدای ما قشنگ میاد اونطرف😆😇 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خاطرات عاشق شدن 😂 من و شوهرم فامیل هستیم عموی مادرم فوت کرده بودن و مجبور شدیم بریم روستا عزاداری. وارد مسجد شدیم و من یه گوشه نشسته بودم. مراسم خیلی خیلی طول کشید و یهو کمر من درد گرفت تکیه دادم به پرده 😂فک کردم دیواره 🤣نگو به یک آقا تکیه داده بودم. یهو متوجه شدم که چی شده. اون آقا هم به من تکیه داده بود.😂 انگار ایشون هم کمرشون خسته شده بود😂 جابجا شدم اما گوشی من از پرده زده بود بیرون. اون آقا هم گوشی مو دیده بود و فهمیده بود من کیم آخه گارد گوشیم خیلی خیلی تابلو هستش 😂😂😂بعد که مراسم تموم شد اومدیم از مسجد بیرون ایشون اومدن گفتن کجا میرید شما؟ گفتم خونه بابا جون که ایشون گفتن منم مقصدم همون جاست بیا باهم بریم 😂😂 ماهم رفتیم تو راه اعتراف کردند که ایشون بودن که به پرده تکیه داده بودن و ..... خلاصه از اون یه تکیه دادن به پرده 🤣ما دو تا عاشق هم شدیم و خداروشکر ازدواج کردیم 😍🔥 ❤️‍🔥خاطرات باحال خواستگاری خودتون و اطرافیانتون رو برامون بفرستید 😄👇 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزان، دوست داشتم شما هم مثل ما کمی بخندید 😊 خاطره من برمیگرده به یک سال پیش بعد از گذروندن خواستگاری همسرم، به صورت سنتی قرار شد که دو روز بعد بریم برا کارای آزمایش و اینا . گذشت تا روز قرارمون رسید همسرم با مادر شوهرم و منو مامانم رفتیم آزمایشگاه. من انقدر استرس داشتم که نگو، همسرم با مادر من رفته بودن که اطلاعات و مدارک لازم رو تحویل بدن. بعدشم اون لیوانای آزمایش رو گرفتن. یکیشم دادن دستم که برم آزمایش. منم بدون اینکه نگاه کنم رفتم برا آزمایش. دیگه خلاصه هردومون از شدت استرس سریع آزمایش دادیم برگشتیم. بعد بهمون گفتن با توجه به اسم و کد لیوانا هردوتا آزمایش و بزاریم کنار هم. نگاهمون که به اسم لیوانای آزمایش که افتاد یهو زدیم زیر خنده😂 ما اشتباهی تو ظرف اون یکی آزمایش داده بودیم 🤣 خلاصه بعد کلی خنده و البته خجالت رفتیم گفتیم ما اشتباهی آزمایش دادیم دوباره بهمون از همون لیوانا دادن و دوباره آزمایش دادیم😂😅 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام همیشه دوست داشتم خاطره خواستگاری همسرم رو بنویسم براتون ولی نمیشد. شب خواستگاری بچه خواهر شوهرم بشدت گریه میکرد فقط بغل شوهر من اروم بود اونم با کت وشلوار تو سالن بچه رو بغل کرده بود و اروم میکرد😅😅😅 کلا درگیر بچه خواهرش بود خیلی ب دلم نشست فهمیدم خیلی خوش قلب و مهربونه که همین طور هم بود😄اقای همسر اصلا اهل چایی و دمنوش و هر نوشیدنی داغی نیست ولی شب خواستگاری چای که من اوردم رو چنان با لذت خورد که مادر و خواهرا با حیرت بهش چشم دوخته بودن در اخر هم مادرشوهرم گفت تو که چای نمیخوردی اونم گفت چای خواستگاری فرق داره و همه رو نگه داشت اهسته اهسته همچین با ناز و ادا و ناواردی چایی رو خورد😉دیگه نگم از کیلو کیلو قندایی که تو دل من آب شده بود🙈🙈🙈 یه چیز دیگه که همیشه باعث خنده ام میشه ایام نامزدیمون وقتی شوهرم میومد باهم بریم بیرون من اینقد عاشق حرف زدن و صداش بودم چنان محو صداش میشدم که کلا نمیفهمیدم چی میگه فقط دوس داشتم حرف بزنه😅😅😅 اونم فک کرده بود چه دختر خانمی قسمتش شده چه متین چه اروم😄😄 خلاصه که امیدوارم که از این قندا تو دل همه دختر پسرا اب بشه و این لحظه های شیرین تو زندگی همه باشه🤗🤗💐💐💐 ❤️‍🔥خاطرات باحال خواستگاری خودتون و اطرافیانتون رو برامون بفرستید 😄👇 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ‌ ‌
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام وقت بخیر میخوام یه خاطره ی جالب بگم من و همسرم تازه عقد کرده بودیم بعد دو تامونم خجالتی بودیم😊 اما من یکم بیشتر ازش خجالت میکشیدم🥰 یه روز بیرون بودیم دو تامونم یهو رو به روی هم اومدیم طبق عادت اومدیم دست بدیم با هم اما من خجالت کشیدم سریع دستمو کشیدم بنده خدا دستش همونجوری موند😁😂 الان یه ماهه ازدواج کردیم و خیلی خوشبختیم😍❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام وقت همگی دوستان گلم بخیر .من کلا آدم جدی هستم و هر خواستگاری که برام میومد اول که چایی رو میبردم قیافشون رو نگاه میکردم. والا چی بگم قیافشون یه طوری بود که آدم خندش میگرفت. مثلا یکیشون خیلی لاغر و یکیشون خیلی چاق بود😁 یه بار برا یکیشون که چایی بردم از نزدیک که دیدمش صورتش کوچیک بود ولی از دور بزرگ نشون میداد 😂 یه بار هم که با یکی از خواستگارها رفته بودیم اتاق حرف بزنیم ساکت نشسته بودیم که یهو دوتا گربه از پشت در خونه دعواشون شد و سرو صدا میکردن😳😁 یهو دوتامون زدیم زیر خنده 😅😅 خلاصه خواستگار زیاد داشتم ولی هر دفعه شبیه فیلم کمدی میشد 😂🤭 ❤️‍🔥 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ‌‌