#خاطره_اربعین
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با دوستم رفته بودیم پیاده روی اربعین ، دییدن سرباز عراقیا هرکولین واسه خودشون با قیافه های ترسناک
دست هر کدومشون ی تفنگی بود من سرم ی کلاهی داشتم بند داشت داشتیم رد میشدیم که حس کردم کلاهم کشیده شد
برگشتم دیدم بند کلاهم گیر کرده به تفنگ سربازه تفنگشو انداختم
منو میگییییییی
سکته کردم
چیکار کنم چیکار نکنم
برگشتم با ی لبخند ملیحی ☺️ کلاهو گذاشتم سرمو د فراررر🏃♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿