#خاطره_اعضا
🌿🌿🌿🌿🌿
همسر بنده معمم هستن ، به لطف خدا خیلی هم اهالی مجتمع مون قبولش داشتن ، اوایل کرونا دیگه ترسیدیم پسر کوچولوم رو ببریم آرایشگاه گفتیم خودمون موهاشو کوتاه میکنیم دیگه ...
آقای ماهم یکم لباس هاشو کم کرد که مویی نشه در حمومم باز گذاشت پسرم کارتون ببینه و حواسش پرت شه ☺️
یهو اومدم دیدم طفل معصوم اینقد شیرین نشسته به ذوق اومدم و با گوشی همسرجان کلی عکس یادگاری با چاشنی قربون صدقه از جوجه گرفتم 😍
چند روز بعد یکی از دوستای شوهرم که همسایه مون بود زنگ زد گفت واااای اینا چیه گذاشتی تو گروه ؟؟؟😱😱
ماهمینطور متعجب وااااامگه چی شده 😳😳
رفتیم تو گروه دیدیم ای دل غافل پسرم موقع بازی با گوشی هممممه عکسای باباشو با یه زیرپوش وسط حموم گذاشته تو گروه مجتمع 😱😭😭😭😭
قششششنگ یه صبح تا عصر گذشته بود هممممه دیده بودن ....😰😰😰😫
عین پف فیل تو قابلمه بالا پایین میپریدم با هم دعوا میکردیم ...
آخرش مدیر رو مجبور کردیم که کل گروه پاک کنه ولی چه فایده ،نامردی نکرده بودن به زن و بچه هاشونم نشون داده بودن😓
خلاصه که سر این قضیه کلا اون خونه رو فروختیم از اون محل رفتیم 🚶🚶🚶🚶
حتما خواستید گوشی بدید دست بچه هاتون حواستون باشه چه عکسایی تو گالری هست
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_اعضا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من و دوستم با هم همکار شدیم ....
و چند وقتیه که درگیر یه خواستگاری هستن که بهش جواب مثبت دادن .....
توی آخرین جلسه خواستگاری که درباره مهریه صحبت میکردن بابای دوستم یه سوتی داد که تا نیم ساعت از خنده پخش زمین بودیم.
اول قرار بوده مهریه به تعداد سوره های قرآن ۱۱۴ تا باشه ولی خانواده داماد چونه زدن کمش کنن به ۸۵ تا سکه رسیدن.
بعد بابای دوستم که تُرک هست و به زبان فارسی زیاد تسلط نداره اومده بگه سر مهریه خیلی باهاتون راه اومدیم ،معادل فارسی این جمله رو پیدا نکرد گفت دختر از این ارزون تر دیگه پیدا نمیکنید..
شما خودتون قیافه ها رو دیگه تصور کنین😂
فقط خداروشکر عروس تو آشپز خونه بود نشنید وگر نه سکته رو زده بود🤕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_اعضا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من و دوستم با هم همکار شدیم ....
و چند وقتیه که درگیر یه خواستگاری هستن که بهش جواب مثبت دادن .....
توی آخرین جلسه خواستگاری که درباره مهریه صحبت میکردن بابای دوستم یه سوتی داد که تا نیم ساعت از خنده پخش زمین بودیم.
اول قرار بوده مهریه به تعداد سوره های قرآن ۱۱۴ تا باشه ولی خانواده داماد چونه زدن کمش کنن به ۸۵ تا سکه رسیدن.
بعد بابای دوستم که تُرک هست و به زبان فارسی زیاد تسلط نداره اومده بگه سر مهریه خیلی باهاتون راه اومدیم ،معادل فارسی این جمله رو پیدا نکرد گفت دختر از این ارزون تر دیگه پیدا نمیکنید..
شما خودتون قیافه ها رو دیگه تصور کنین😂
فقط خداروشکر عروس تو آشپز خونه بود نشنید وگر نه سکته رو زده بود🤕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره نامزدی🍃👇
#خاطره_اعضا
❣❣❣❣❣
سلام
وقتی این پست و خوندم یاد دوران نامزدی خودم افتادم
ما هم دوران نامزدی مشکل داشتیم نامزدم اجازه
اینو نداشت که بیاد خونه ما طولانی بمونه یا تنها باشیم منم همین طور ....🥴🥺
بعد از اینکه عقد شدیم پارک میرفتیم سینما بازار ولی بازم شوهرم اصرار داشت که تو خونه با هم باشیم ...
خلاصه از اونجایی که شوهرم محل کارش یه جا دیگه بود و ۱۲ ساعت با من و خانواده ش فاصله داشت وقتی هم میامد نمیتونستیم یه دل سیر پیش هم باشیم دوران نامزدی و عقدم خوشیش به همین با هم بودنه وگرنه الان همش پیش همیم 😅
یکبار که مرخصی گرفت و اومد بهم گفت فردا میام دنبالت که بریم بیرون ولی شناسنامه ت و بردار با خودت بیار 😎
منم کنجکاو خدایا این شناسنامه میخواد چکار از این جور فکرها دیدم داره میره سمت مسافر خونه 🤣
خلاصه دو سه ساعتی اونجا اتراق کردم و نهار خوردیم بعدش اومدیم خونه
اینم بگم الان که خودم یادم میفته خنده م میگیره چقد ما بچه بودیم برای یه خلوت کردن و حرف زدن چقد محدود بودیم ...با وجود اینکه ما رسم دستمال داشتیم هیچ وقت تو این قرار ها اجازه نمیدادم شوهرم کاری کنه که بعدا جواب پس بدم ....
خلاصه این دیگه شد عادت براش هر وقت میامد مرخصی یه نهار توی مسافر خونه با هم بودیم البته اینم بگم به بهانه خرید کردن میرفتیم یه شهر دیگه میگفت اینجا گرونه از این بهانه ها ...
اون موقع ها قیمتها مثل الان نبود .. یادش بخیر
هر وقت میرفتیم مسافر خونه یه النگو هم کاسب میشدم 😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#خاطره_اعضا
چندروز پیش خیلی ذهنم درگیر بود و حواسم پررررت صبح واسه کاری رفتم از خونه بیرون (خونه ما سه طبقه سه واحدیه) در آپارتمانمون رو بستم همزمان در آپارتمان کناری باز شد اقای همسایه میخواست بره سرکار یه نگاه بمن کرد سرشو انداخت پایین🙎 و رفت من تعجب کردم که چرا جواب سلام منو نداد داشتم پله ها رو میرفتم پایین که پسرم در خونه رو باز کرد داد زد مامان شال سرت نکردی برگشتم تو خونه شالم گرفتم (شالم رو اپن گذاشتم که بپوشم یادم رفته) قلبم داشت میزد بیرون از دهنم 😖😖رفتم جلو اینه تا ببینم اقای همسایه چی دیده وااای خدا موهام خیلی بهم ریخته بود داشت گریم میگرفت بخدا .😢😢😭😭
شد درس عبرت واسم که قبل اینکه برم بیرون یبار جلو اینه خودم ببینم.😆😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#خاطره_اعضا
با یه آقایی ۷ سال بزرگ تر از خودم قرار ازدواج رفتم، پدر دیوانه تر از خودش به بابام فشار آورده بود پسرم فرشته است الا بلا بذار دخترت و پسرم یه قرار برن واسه ازدواج !....
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#خاطره_اعضا
با یه آقایی ۷ سال بزرگ تر از خودم قرار ازدواج رفتم، پدر دیوانه تر از خودش به بابام فشار آورده بود پسرم فرشته است الا بلا بذار دخترت و پسرم یه قرار برن واسه ازدواج !....
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#خاطره_اعضا
چندروز پیش خیلی ذهنم درگیر بود و حواسم پررررت صبح واسه کاری رفتم از خونه بیرون (خونه ما سه طبقه سه واحدیه) در آپارتمانمون رو بستم همزمان در آپارتمان کناری باز شد اقای همسایه میخواست بره سرکار یه نگاه بمن کرد سرشو انداخت پایین🙎 و رفت من تعجب کردم که چرا جواب سلام منو نداد داشتم پله ها رو میرفتم پایین که پسرم در خونه رو باز کرد داد زد مامان شال سرت نکردی برگشتم تو خونه شالم گرفتم (شالم رو اپن گذاشتم که بپوشم یادم رفته) قلبم داشت میزد بیرون از دهنم 😖😖رفتم جلو اینه تا ببینم اقای همسایه چی دیده وااای خدا موهام خیلی بهم ریخته بود داشت گریم میگرفت بخدا .😢😢😭😭
شد درس عبرت واسم که قبل اینکه برم بیرون یبار جلو اینه خودم ببینم.😆😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿