#خاطره_بارداری:.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مامانم میگفت وقتی که اولین خواهرم رو حامله میشه میره به بابام خبر میده...
بابام هم اینقدر ذوق میکنه و خوشهال میشه که مامانمو بغل میکنه شروع میکنه به چرخیدن..
اینقدر مامانمو میچرخونه که مامانم حالش به هم میخوره بالا میاره رو بابام 😁
بعد تازه بابام بیشتر ذوق میکنه میگه بچه داره اینطوری از تو شیکمت بهم سلام میکنه
و من این لباسو نمیشورم میخوام رو بالشتیش کنم هرشب روش بخوابم و بوی بچمو میده و از این مسخره بازیا..
مامانم اینقدر میخنده دوباره حالش بد میشه استفراغ میکنه 😂😐😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_بارداری
ماه هشت بارداری بودم همراه با مادرشوهرم رفتیم حرم آقا امام رضا و یک گوشه نشستیم و نماز و بعد هم قرآن خوندن یک خانوم هم کنارم بود
وقتی باهام صحبت کرد یک لهجه خیلی قشنگی داشت گفت اهل تبریزم
هی ازم سوال میکرد بچه خود مشهدی و چند سالته و از این چیزا مادر شوهرمم در حال قرآن خوندن و یک چشمشم به من و اون خانوم🤨🤨
از آخر خانومه گفت برای پسرم که دانشجوی مشهده دنبال یک دختر میگردم تا دیدمت به دلم نشستی منو میگی ذوق کردم اینقدر نه برای این حرفش برای اینکه جلو مادرشوهرم این حرفو زد و اونم شنيد و مادرشوهر هم چنان در حال قرآن خوندن اما صداشو بالاتر برده بود 😂😂😂
گفتم حاج خانوم من ازدواج کردم و یه تو راهی دارم و چادر رو دادم کنار و نشون دادم شکمم رو بنده خدا کلی معذرت خواهی کرد و گفت اصلا شکمت معلوم نبود دخترم ببخشید و بعد هم پا شد از اونجا رفت و من تو ابرها سیر میکردم تا برسیم خونه به شوهرم جریان رو بگم 😁😁😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_بارداری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ماه هشت بارداری بودم همراه با مادرشوهرم رفتیم حرم آقا امام رضا و یک گوشه نشستیم و نماز و بعد هم قرآن خوندن یک خانوم هم کنارم بود
وقتی باهام صحبت کرد یک لهجه خیلی قشنگی داشت گفت اهل تبریزم
هی ازم سوال میکرد بچه خود مشهدی و چند سالته و از این چیزا مادر شوهرمم در حال قرآن خوندن و یک چشمشم به من و اون خانوم🤨🤨
از آخر خانومه گفت برای پسرم که دانشجوی مشهده دنبال یک دختر میگردم تا دیدمت به دلم نشستی منو میگی ذوق کردم اینقدر نه برای این حرفش برای اینکه جلو مادرشوهرم این حرفو زد و اونم شنيد و مادرشوهر هم چنان در حال قرآن خوندن اما صداشو بالاتر برده بود 😂😂😂
گفتم حاج خانوم من ازدواج کردم و یه تو راهی دارم و چادر رو دادم کنار و نشون دادم شکمم رو بنده خدا کلی معذرت خواهی کرد و گفت اصلا شکمت معلوم نبود دخترم ببخشید و بعد هم پا شد از اونجا رفت و من تو ابرها سیر میکردم تا برسیم خونه به شوهرم جریان رو بگم 😁😁😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿