#خاطره_تازه_عروس:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یادم میاد که دو سه ماهی از عروسیمون گذشته بود که عید نوروز شد و من هم چون تازه عروس بودم طلاهایی که سر عقد بهم داده بودند زیاد بود😊
البته برای همه تازه عروسها همینطوره تا قبل از اینکه از سوی خانواده تبدیل به احسن نشده باشه (قسط و قرض😉)
روز دوم یا سوم عید بود که به همراه پدرشوهر و مادرشوهر گرامی😏و همسر محترم رفتیم تهران عید دیدنی
قرارشد یکی دو روز تهران باشیم بعد بیاییم کرج عروسی دعوت بودیم
من هم تمامی انگشترها رو مثل این ندید بدید ها انداختم تو انگشتانم بطوری که فقط انگشت شصتم انگشتر نداشت☺️☺️
و با این تیپ رفتم عید دیدنی قوم شوهر یکی دو روز موندیم و عیدی هم جمع کردیم
چون تازه عروس بودم به عنوان عیدی و پاگشایی بهم پول دادن و من خوشحال فقط تو ذهنم پولها رو شمارش میکردم و خوشحال بودم😁😁
فرداش که اومدیم کرج یه راست رفتیم خونه ی مادرشوهر که اونا رو برسونیم بعد بریم خونه ی خودمون که برادرشوهرم (مونده بود خونه با زنش از خونه مراقبت کنه) در گوش شوهرم چیزی گفت و با هم رفتند بیرون بعد یکی دو ساعت شوهرم اومد و گفت ما عروسی نمیاییم من خیلی ناراحت شدم و وقتی علت رو جویا شدم فهمیدم خونه ی ما رو دزد زده و همه چی رو به هم ریخته و مابقی طلاها رو که من نتونستم به خودم آویزون کنم😂 رو با خودش برده و یه ساعت که همسری برام عیدی گرفته بود و کلا هر چیز ریزی که تو جیب جا میگرفت رو با خودش برده بود
این دو روز عید دیدنی تهران از دماغم در اومد 😩بعد پدرشوهر خدا بیامرزم وقتی دید من چقدر ناراحت شدم و گریه میکنم بهم گفت گریه نکن خودم برات همه رو میخرم
یادش بخیر تو اون حال و احوال من چقدر دلگرم کننده بود همش تصویر طلاهایی که پدرشوهرم قرار بود برام بگیره جلو چشمم بود 😃😉
ولی زهی خیال باطل اگر شماها اون طلاهای خریداری شده رو دیدید منم دیدم 😀😌خدا بیامرزدش فقط میخواست حال منو خوب کنه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿