eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.6هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
606 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه شبی تو کوچه بالاییمون عروسی بود و خیلی داشتن سرو صدا میکردن ولی خب به هوای اینکه عروسیه مردم هیچی نمیگفتن دیگه ماهم گفتیم عیبی نداره و خوابیدیم یه دوساعتی گذشت و اونا همچنان داشتن سر صدا میکردن ساعت نزدیکای ۱۲و نیم ،یک مامانم غرق خواب بود یهو از تو عروسیه شروع کردن به منور زدن و ترقه و فشفشه و فلان ... مامانم از تو خواب پرید انقدر ترسیده بوددد قاطی و عصبی و دستپاچه و تو خواب زنگ زد پلیس پلیسه گفت بله بفرمایید مامانم با صدای لرزون بدون هیچ مقدمه ای گفت بیایین اینا رو جمع کنین بمب زدن دل و روده بچه های من ریخته بیرون 🤣🤣🤣🤣 هیچی دیگه ما از خنده نمیدونستیم سرمون رو به کجا بکوبیم بعد ک تلفن رو قطع کرد و کمی هشیار شد خودش تازه فهمیده بود ک چی میگفت بیشتر از همه میخندید 😅😅😅😅😅😅🤣🤣🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ی عروسی رفتیم داماد ۲۲ سالش بود داشتن وارد تالار میشدن پسر دایی ۱۰ سالش ترقه انداخت زیر پاشون دامادم جلو جمعیت و فیلمبردار و... زد تو گوش پسره گف نکن پدر سگ🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 رفتم آرایشگاه برای آرایش صورت واسه مراسم عروسی تا اینجا داشته باشین✋ نوبتم شد نشستم واسه ارایش خانومه ک قرار بود میکاپ کنه گفت پوستتون چیه اون موقع اصلا حواسم نبود فکر کردم گفت اسمتون چیه منم اینجوری☺️گفتم مهدیس اولش نگام کرد😐 بعد گفت خوشبختم اصلا هم ب روم نیاورد🤕 ی دقیقه دیه پرسید پوستتوووووون چیه اون موقع بود ک فهمیدم چ گندی زدم خودم ترکیدم از خنده اون بنده خدا هم فکر کنم خندشو بزور نگه داشته بود تا منو دید خودشم پوکید🤣🤦‍♀سالن هم پر بود اوناهم اینطوری🤪🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ی روز مامانمو زن عموم اینا، رفته بودن ختم دایی بابام. شبشم ک عروسی، پسر عموی زن عموم دعوت بودیم موقع برگشت از تالار رفتیم خونه عروس خانواده داماد ک جلو در وایستاده بودن تا مهمونارو بدرقه کنن زن عموم چون روز رفته بود ختم اینقدر گفته بود خدا رحمت کنه، خدا بیامرزه، غم آخرتون باشه برگشت ب بابایه داماد ب جایه خوشبخت بشن ب پایه هم پیر بشن میگفت "خدا بیامرزه غم آخرتون باشه هی تکرار میکرد" بابایه دامادم همینجوری مونده بود😐 مام داشتیم از خنده منفجر میشدیم🤣 ک مامانم ب داد زن عموم رسیدو پیرهنشو گرفتو گفت بسه دیگ چی داری میگی خدا خوشبخت کنه بعدش زن عموم تازه ب خودش اومدو دید ک چی داره میگ شروع کرد ب سروکله خودش زدن😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
تابستان امسال عروسی دعوت کرده بودن👰خیلی هم خوشحال بودیم عروسی نوه ی خاله ی شوهرم بود هرچی گفتیم شوهران نیامد من با دخترم ومادرشوهرم رفتیم نگفتم بهتون مادر شوهرم توی روستازندگی میکنه منم یک ساعت توی راه بودم تا رفتم اونواوردم بعدشم حاضر شدیم رفتیم عروسی هم یکی از تالارهای مشهدطرف شاندیزبودمسیرش اسماعیلی دوربود خلاصه سرتونوبه درد نیارم ما رسیدیم اونجااول رفتیم اتاق پرو حاضرشدیم💃💃 رفتیم داخل حالا هرچی نگاه میکنیم اصلا کسی از فامیل هامون نیست کمی شک کردیم از میزبغلی سوال کردیم عروسی کیه اسم عروس ودامادچیه وقتی گفتن فلانی ما از خجالت آب شدیم کارت عروسی راازکیفم درآوردم دیدم دارن به مامیخندن😂🤣 فهمیدیم عروسی مال هفته ی دیگه ی😂ماهم از خجالت آب شدیم رفتیم پیش مادر داماد ازش حلالیت طلبیدیم گفت این چه حرفی حتما قسمت بوده که ما از شماپذیرایی کنیم شما هم سیده حتما حکمتی ماهم خسته هم بودیم با کلی شرمندگی اونجاراترک کردیم کلی هم خندیدیم وقتی برای شوهران تعریف کردیم کلی به میخندید 😂😳😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿 من تازه ازدواج کرده بودم و خانواده شوهرم را خیلی دوست داشتم و دارم یه خواهر شوهر کوچک تر از خودم داشتم اون موقع مجرد بود و خیلی چاق بود . همه معتقد بودند به دلیل چاقی زیاد احتمالا ازدواج نکنه من و شوهرم و دو تا برادر شوهر هام داشتیم خیلی نرم باهاش راجع به کم شدن وزن اش صحبت می کردیم من جووووو گیر شدم و قول دادم اگر 20 کلیو وزن کم کنه من واسش النگو طلا می گیرم اون خیلی ذوق کرد و گفت واقعا من جووووو گیر هم گفتم آره حتما . قول می دهم خدا را شکر اون یک گرم هم وزنش را کم نکرد  تا چند سال بعدش تو دوران نامزدی اش وزن کم کرد😂😂😂😂😂😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿 من تازه ازدواج کرده بودم و خانواده شوهرم را خیلی دوست داشتم و دارم یه خواهر شوهر کوچک تر از خودم داشتم اون موقع مجرد بود و خیلی چاق بود . همه معتقد بودند به دلیل چاقی زیاد احتمالا ازدواج نکنه من و شوهرم و دو تا برادر شوهر هام داشتیم خیلی نرم باهاش راجع به کم شدن وزن اش صحبت می کردیم من جووووو گیر شدم و قول دادم اگر 20 کلیو وزن کم کنه من واسش النگو طلا می گیرم اون خیلی ذوق کرد و گفت واقعا من جووووو گیر هم گفتم آره حتما . قول می دهم خدا را شکر اون یک گرم هم وزنش را کم نکرد  تا چند سال بعدش تو دوران نامزدی اش وزن کم کرد😂😂😂😂😂😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿 صحبت کار مردا شد گفتم منم خاطره همسری رو بفرستم عاقا ما نزدیک عروسیمون بود ، چون خونه پدری و خونه ما از هم دور بود قرار شد همسری خودش خونه رو تمیز کنه تا جهیزیه بیاریم وقتی اومدم دیدم روی شیر سرویس بهداشتی جرمگیر ریخته شیر آب سیاه شده گفت نمیدونستم خراب میشه این گذشت و ما بعد ۵سال خونه خریدیم با یه شوق و ذوقی اومدیم وسایلو چیدیم شب عید بود چون باردار بودم به آقایی گفتم سرویسو شما جرمگیر بزن چشمتون روز بد نبینه اومدم دیدم بازم روی شیر جرمگیر ریخته میگم شیر خونه قبلیو خراب کردی کافی نبود 👀 میگه عه اونم من جرمگیر زدم سیاه شد؟🙄🙄🙄🙄 فقط قربون حافظش برم😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 عروسی پسر خالم بود؛ رفتیم که به عروس و داماد تبریک بگیم و بریم (فکر کن یه عروسی آنچنانی و مجلّل، با بهترین امکانات، تدارک دیده بودن) نوبت تبریک من فرا رسید (و ای کاش نمیرسید😑😑) گفتم؛ «تبریک میگم، تجدید فراش کردید😱😱» زن پسر خاله م دهنش ۲ متر باز موند😲😲 مامانم سریع منو کشوند اونطرف، و یه سری چیزا بهشون گفت، و با انگشت 👈 به من اشاره میکرد. من نشنیدم چی بهشون گفت؛ ولی احتمالا گفته‌ این چیزی تو دلش و سرش  نیست و ازین حرفا دیگه. وگرنه این گند هیچ جوره درست نمیشد. دیگه ازون روز به بعد سعی کردن منو تو این قسمت از مراسم نبرن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🙋‍♀سلام .دیشب عروسی دختر داییم بود ما یه رسم داریم بعد اینکه مهمون ها شام خوردن طرف عروس واسه عروس شام میبریم مثلا حلوا که با ارد گندم درست شده باشه بعدش داخل حلوا پسته و بادام زمینی و بادام درختی و کشمش و کنجد و... میریزیم یا هر کس در توانش نباشه حلوا تهیه کنه کیک میبره.بعد میوه و برنج و مرغ و نوشیدنی یه چراغ و سفره و چند تا چیز دیگه الان بعضیا فقط کیک یا حلوا و میوه میبرن چوم هزینه این شام زیاده .خلاصه 😁 واسه دختر داییم شام سفارش داده بودن (بیشتر خودمون درست میکنیم بعضیا هم سفارش میدن براشون درست میکنن) شام اوردن بعد کسانی که شام بیارن باید باهاشون برقصن یه ادم ساده اومده بود اون وسط داشت واسه خودش میرقصید (کردی یا لری) یکی از مهمونا به دختر خالم گفت طرف داماد این دیونه جدید از کجا اوردن دختر خالم گفت سفارش دادن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 چون صدای ارگ زیاد بود اشتباه شنید وای خدا لپم درد گرفت از بس خندیدیم فکر کرد شام میگه ...... دختر پاییز🍁🍂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام نمیدانم درپس هر لبخند کدام غم را پنهان کردی ولی لبخند زیباست امروز اتفاقی یاد یه خاطره افتادم حدود 18سال پیش برادر عزیزم باخانمش میخواستند برن مشهد ماه عسل😊خواهرم همراه مادر شوهرش که عمه ما بود (روحش شاد)انار دون میکردن به مقدار زیاد دستکش به دست و اب اناری😊داداشم یه کت کرم رنگ پوشیده بود تیپ دامادی اومد خداحافظی کنه عمه جان دستکش و فراموش کرد دستش انداخت پشت برادرم تواغوش گرفتنش و بوس😘😘بله کت کرم جای دست های عمه اب انار😂😂😂حالا ما خنده داریم غش میکنیم عمه بنده خدا خجالت کشیده میگفت خدا مرگم بده داداش 😢😢خواهرم گفت الان درستش میکنم یه اسکاج سفید کننده زد بهش کشید به کت رنگ آب انار رفت اما کت هم رنگش رفت😂😂😂وای خداییش داداشم صبوره 😐😒😒😐دیگه بدون کت رفت و خلاصه دیروز خونه همون خواهرم توی حیاط بودیم خواهرم داشت انار دون میکرد داداش اومد اونجا کارمنده آماده که بره سر کار موقع خدا حافظی خواهرم دستکش و درآورد اومد دستش بزاره شونه داداشم ☺️☺️داداش دومتر پرید کنار 😂😂وما یاد اون روز افتادیم گفتیم خدا رحمت کنه عمه رو چقدر خندیدیم دوباره داداشم گفت یادم نمیره اون روزو😂😂❤️دختر چشمه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 فیلم عروسیه دوست خالمو می‌دیدیم یک پسره اومد گفتم این بادمجون افت کیه دیگه،،، اخه لباساش بنفش ضایعی بودش،،، بعد خالم گفت عشقم ببند برادر عروسه منم میخاستم جمعش کنم همونجا دیدم یه پیرزن با لباس قرمز رد شد گفتم نه بابااا با این ترشیده بودم😂😐 گفت این یکی‌هم مامانش بود 😞😞😞 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿