#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من پدر شوهرم مخالف ازدواج ما بود و أصلا با من خوب نبود يه چند ماه بعد عقد شوهرم با خانواده رفته بود خارج از ايران ....
منم هر يه ساعت يه بار زنگ ميزدم
يه بار كه تماس گرفتم قبل از اينكه بگه الو من شروع كردم كه قربون صدقه رفتنش😅😅😅
فكر كن تا سي ثانيه من حرف ميزدم و اون گوش ميداد
بعد گفت دستشويي رفته الان مياد زنگ ميزنه
منو ميگي سكته ناقص كردم🤦♀🤦♀🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کانالتون بسیار زیباست..من برای دهه پنجاه هستم...یادمه شب عقدیم وقتی محرم شدیم من به مامانم گفتم:من با این پسره توی یه اتاق نمیرم ها گفته باشم😂😂 اونموقع ها خیلی باحیا بودیم😂
مامانم به نیشگون ازم گرفت گفت:ورپریده الان میرم به حاج بابات میگم😂
گفتم من با پسر مردم خلوت نمیکنم..
مادرم گفت :دختر این پسر حالا شوهرته،خجالت بکش😂😂یادش بخیر...
یه جوری به شوهر بیچارمو نگاه میکردم انگار دشمنم بود😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیمو حسابی از هم خجالت میکشیدیم بهم زنگ زدو گف بیابریم برات لباس بخرم
یکم بافاصله ازهم راه میرفتیمو هرچند دقیقه یکی دوجمله کوتاه بینمون ردو بدل میشد
خلاصه بعد اینکه چندتا مغازه رفتیم
همسرم گفت من همینجا میمونم تو برو داخل مغازه ببین چیزی خوشت میاد
منم رفتمو لباسایی ک زده بودن ب دیوار رونگاه میکردمو عقب عقب میرفتم ک یهو ب یه چیزی برخورد کردمو تو ی لحظه فک کردم مانکنه و خواستم محکم بگیرمش ک نیفته😐
و دادکشیدم یاخدا
مانکن نبود همسرم بود ک با صدای داد من هول شد خواست خودشو بکشه عقب و منم ک اصلا تو هپروت محکم کمرشو گرفتمو یهو دوتایی پخش زمین شدیم😕
فروشندهه بیچاره مونده بود چی شده
منو همسرمم نشسته بودیم کف مغازه و مث کرولالا همونگاه میکردیم😢
الانم ک ۸سال میگذره هر سوتی ک میده و میخندم میگه از مانکن ک بهتره😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
امروز با نامزد گرام(( عقدیم)) رفتیم خونه ایندمون((تکمیله)) بعد بیچاره داشت معمولی حرف میزد من حس کردم فقط حسسسسس کردم لحنش مهربون گونه نیست 😑 گفتم خب حالا چتهههههه،رفتم رو مبل نشستم سرم کردم تو گوشی
هر چی گفت ساتین جان دارم با شما حرف میزنم محلش ندادم رفت حمام اومد بهش گفتم عافیت باشه جوابم نداد زدم زیر گریه 😂😂😂😂😂😂 حالا گریه نکن کی گریه بکن
از خجالت کار خودم ک بیچاره هیچ کاری نکرده گریم گرفته بود
اولش فک کرد ی چیزیم شده بعدش مات و مبهوت هی میگفت مرگ سعید بگو من چیکار کردم ک گریه میکنی 😂😂😂😂😂😂😂😂
میگم آقایون شما هم،اینهمه درک ندارن😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
روزای اول که عقد کردیم با دو تا از دوستامون اتفاقا اونام عقد بودن رفتیم شمال.شوهرم با شوهراشون دوست بود اما من تو همون جلسه اول دیدمشون قرارشمال و گذاشتن(ینی درست با اخلاقشون اشنا نبودم)ادمی ام هستم که خیلی دیر با یکی دوست میشم(این اخلاقمو شوهرم دوست نداره و اون موقع ها همش بهم میگف)
خلاصه تو طول سفر شاید من کارایی میکردم که اونا خوششون نمیومد وبرعکس اما خیلی با هم رودروایسی داشتیم
خلاصه ی روز من افتادم به سکسکه حالا مگه لعنتی بند میومد.........چند دیقه گذشت اما همچنان ادامه داشت دیگه بهش عادت کردم و داشتیم سالاد درست میکردیم یه دفه دیدم دختره برگشته بهم میگه با حالت واقعی واقعی که الهام من از تو خیلی بدم میاد
من خشکم زد مبهوت نگاش میکردم😐
اصلاااااا توقع نداشتم توهمون حالت حالا منه بیظرفیتو باش(طبق گفته های قبلیم ادمیم زود جوش میارم)
با عصبانیت گفتم منم از تو اون شوهر نکبتت بدم میاد بیچاره اینجوری شد😳😐
گفت بخدا منظوری نداشتم حالا سکسکه ت بند اومد؟؟؟؟؟؟؟؟🙄😐
منو میگی انگاری اب ریخته باشن روم یخخخخخخخخخخخ کرده بودم اره واقعا سکسکم بند اومد اما😭😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه خاطره عقدی دارم وحشتنااااک
ینی هر دفه یادم میاد هم خنده ام میگیره هم کلی خجالت میکشم
خواهر ما تو عقدیم برای عید رفته بودیم شهر مادرشوهرم اینا
بعد پیش امکثر خاله هاش رفته بودیم یه خاله اش بنایی داشت نمیتونستیم بریم پیششون
یه روز ما بیرون بودیم بعد ک اومدسم دیدیم با دخترش و نوه اش اونجان
بعد من بچه خیلی دوس دارم
اینو ک دیدم شروع کردم بازی کردن باهاش خیلی هم شیرینه ماشالله
ولی هیچ وقت نمیشد بگم چه پسر/ دختر خوشگلی🤦🏻♀ این دفه نمیدونم چه فعل و انفعالاتی تو مغزم رخ داد گفتم دختر خوشگلللل شما که انقد شیرین زبونی اسمت چیه؟😅🤦🏻♀ یوهو دیدم همه ترکیدن از خنده مامانش گف این دختر خوشگل اسمش پوریاس و پسره😖😫🥴 اولش خیلی خجالت کشیدم ولی خو تقصیر خودشونه😮💨 موهای بچه ارو بلند کرده بود با کش گوجه کرده بود بالا سرش لباسشم لی اسپرت بود🤦🏻♀😵💫🤭 خو اکجا میفهمیدم پسره🤯😭😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿
من ی داداش دارم ک ۴ سال از من کوچیکتره و خیلی باهم راحتیم ینی در حد فوش و اینا😂
ی بار ک تازه عقد کرده بودیم برا اولین بار رفته بودم خونه مادر شوهرم من نشسته بودم با همسرم و مادر شوهرم...مادر شوهرم ب نامزدم گف حسین پاشو برو نونوایی نون بگیر نون نداریم گف مامان بزا بعد میرم مادرش گف پاشو برو دیگ گف خب میرم دیگ گیر دادیا.مادرش گف الان گشنت بشه ی تیکه نونم تو خونه نیس بدم بخوری گف من گشنم بشه الهه (ینی من) رو میخورم
منم ی لحظه فک کردم داداشمه ن گذاشتم ن برداشتم گفتم من خوراکِ سگ نمیشم 😐
ینی منتظر بودم زمین باشه من برم داخل 😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿