#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خونه نامزدم بودم که خبر رسید خواهرزاده پدرشوهرم فوت شد، پدرشوهرمم ناراحت شد ولی همچنان ریلکس بود و گریه نکرد، چندساعتی گذشت و یه دفعه خواهر اون مرحوم با حال داغون و گریون از در اومد تو، یه دفعه دیدم پدرشوهرم مثل عقاب تیزبال پرید بغلش کرد کلی گریه کرد و همش خودش و میزد و میگفت بدبخت شدیم و.... یه جوری خودزنی میکرد و اشک میریخت در حد لالیگا😳
منم تازه عروسم و یکم رودروایسی دار، به زور خندمو جمع کردم 😢
آخه پدر من ریا تا چه حد😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من اون اولا كه نامزد كردم هفته بعد عقد رفتم خونه پدر شوهرم بعد بچه جاريم از مدرسه اومد گفت زن عمو تكليفمو انجام بده باهام منم انجام دادم
٢ روز بعدش تو جمع جلو خود جاريم گفت مامانم گفته چرا تكليفتو دادي اون زن عموي خود شيرينت انجام بده كلي هم عداتو در اورد مامانم😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیم شوهرمم کارش طوریه که اکثرا دکترها و پرستارا واسه هماهنگی بهش زنگ میزنن یه بار اونقدر بهش زنگ زدن حسودیم شد.....
با خودم گفتم باشه یه جایی تلافی میکنم ...
حالا یه روز رفتیم بازار تبریز و ما دست همو گرفته بودیم و داشتیم میرفتیم که یکی از همکلاسیهای پسر دوران دانشگاه جلوم سبز شد انگار دنیا رو واسم دادن که بالاخره منم میتونم به شوهرم نشون بدم که منم واسه خودم کسی ام .....
به همکلاسیه سلام دادم و شروع کردم به نامزدم معرفی کنم که هر کاری کردم اسمش یادم نیومد که نیومد ...
حالا جالبه این همکلاسی هم منو فقط از ظاهر شناخت و سلام و احوالپرسی کرد اسم منم یاد اون نمونده بود طوری شد که نامزدم فهمید ما زیاد هم همدیگه رو نمیشناختیم فقط به خاطر برانگیختن حس حسادت اون باهاش گرم گرفتم در کل من خیلی ضایع شدم😐
و بیچاره پسره مبهوت نگاه میکرد😳🙄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام به همگی🙋♀آقا ما اوایل نامزدی با شوهرم یه فستفود معروف دور میدون رفتیم. دور میدون چرخیدیم تا جای پارک پیدا کنیم
یه دور که زدیم من هیجان زده گفتم عهههه یه فستفود دیگم هم اینبره میدونه😃شوهرم با چشمای گرد منو نگام میکرد بعد گفت نابغه این همون قبلیه ما یک دور توی میدون زدیم دوباره اومدیم جلوش😂😂😂😂😑😑😑😑خلاصه اون اوایل کلی سوتی دادم ولی بعدش خودش یَککک سوتیایی داد که دیگه من فراموش شدم😌😌😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿
حرف از نافهم بودن اقایون شد خواستم منم ی سوتی ک نمیشه گف ولی ی کلاهبرداری از جناب شوهر رو بگم🙈
من چهارساله عروسی کردم وقتی نامزد بودیم عاقایی ی شومیز خوشگل😍 برای من خریدن من این شومیزو سه چهار بار پوشیدم بعد گذاشتم تو کمد دیگه نپوشیده بودم تااااا هفته قبل تولد پسر برادر شوهرم دنبال ی لباس بودم ک ب تم تولد این بچه بیاد این شومیزو دیدمو گل از گلم شکفت و خلاصه شب تولد پوشیدم😌برگشتیم خونه عاقایی پرسید کی خریدی گفتم دیروز با مامانم خریدم پول همراهم نبود مامانم پولشو داد خلاصه پول شومیز رو ک ب عاقایی گفتم ۵۵۰ خریدم گرفتم ازش و گزاشتم رو پس اندازم😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودم خونه مادرشوهرم رفتم. زمستون بود گفتن سردته کنار بخاری وایسا. منم هول شدم جلو بخاری نشستم بعد دوباره هول شدم خاستم بلند بشم آرنجم خورد ب بخاری برگشتم ب بخاریه گفتم ای وااای ببخشید😂😂😂
شوهرم هنوزم ک هنوزه میگ چرا اون روز بخاری رو نبوسیدیش با یک معذرتخواهی ساده سر و تهشرو هم آوردی؟ خخخ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
صحبت رستوران و غذای جدید شد 😊
یادمه ۱۹ سال پیش که نامزد بودم با شوهرم رفتیم دربند و یه مقدار که از کوه رفتیم بالا یکسری رستوران بود ، گفتیم برای ناهار بریم اونجا
خلاصه مهماندار منو رو آورد ماهم گفتیم یه غذای جدید سفارش بدیم که به قول اون دوستمون ببینیم چه مزه ایه😂
همسرم گفت جوجه چینی بخوریم گفتم باشه ( جوجه چینی یه چیز شبیه جوجه سوخاری خودمون که الان خیلی باب شده می خورن و غذای خشکی هست و اصلا با پلو نمیشه خورد) ، بعد همسرم گفت من با پلو می خورم 😆 من دیدم قیافه مهمانداره یه جوری شد 😳ولی چیزی نگفت
بعد از یه مدتی که گذشت غذا رو آوردن با یک سس مخصوص که فهمیدیم این جوجه رو با سس مخصوصش می خورن که بشه خورد چون غذای خشکی هست 😂😂😂
قیافه شوهر من دیدن داشت و برای اینکه پول داده بود و از طرفی هم ضایع نشه هر طور بود جوجه رو با پلو خورد ولی با سختی قورت میداد😩😩
بعد از اون جریان هر وقت میرفتیم رستوران به خنده می گفت جوجه چینی با پلو سفارش بدم 😉
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اولین بار ڪ با نامزدم رفتیم بیرون شب بود
واس شام چون ارایشم پخش شده بود دیگ قرار شد ت ماشین پیتزا بخوریم
تا همسرم برگرده ت ماشین خابم برد😂😐
بعدش من رفتم خونمون یادم رف رژلب پخش شده ت صورتم پاڪ کنم
همینجورے رفتم وسط خونه با صداے بلد کش دار خیلے خوشحال سرحال دادزدم شلااااامممم
😐
چشم خورد ب بابام یهو افتاد یادم صورتم پاڪ کنم
شانس اوردم بابا پاے تلویزیون خابش برده بود وگرنه ابرو پَرررر🥺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه نامزدکرده بودم
اسم خواهرم و زن داییم سمیراست
اومدم ۴ صفحه گله گی زن دایی رو نوشتم
با عصبانیت کامل که بفرستم برا خواهرم
اشتباهی فرستادم برا زن داییم 😂
یه محشر کبرایی شد اون سرش ناپیدا😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اون روز به همسرم گفتم(ناگفته نماند که ما نامزد هستیم) میخوام برم به ابروهام قاب بزنم
گفت چی هست؟🤔
گفتم یه مدل رنگه که به صورت قالب روی ابرو گذاشته میشه و تا مدت کمی هم نمیره. اونم قبول کرد
فرداش قرار بود بریم بازار
رفتیم و برگشتنی تو راه با حالت ناراحتی گفت
خانومی ابروهات خیلی بد شده حتما برو پاکشون کن🙁
گفتم چیرو
گفت اون قابه رو
دیگه ادامه شو نمیگم😂😂
*دقت کنید شوهر من همچین آدمیه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه هفته ای از نامزدیمون نمیگذشت ، همسری اومد جلوی در دانشگاه دنبالم بریم یه گشتی بزنیم و بعد هم برسونه خونه مون . داشتیم یه مسیری پیاده میرفتیم و حرفای عشقولانه در میکردیم ، که چشمتون روز بد نبینه همسری سرش پایین بود و حرف میزد ناگهان دیدم یه گربه از روبه رو داره به سمت ما میاد (منم که از گربه وحشت دارم شدید) جیغ زدم و دست همسری چسبیدم ، بنده خدا که از دنیا بی خبر بود گفت چرا اینطوری کردی ؟!!!
منم با چشمای گرد شده و وحشت زده با کمال ادب گفتم : ندیدی داشت مث حیوون میومد روم ؟؟؟؟؟!!!!!
این حال همسری بود بعد از 10 ثانیه مکث:😂
اینم حال من بود تو اون زمان:😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
❣❣❣❣
یه بار نامزدم بهم زنگید گفت عزیزم کجایی
گفتم جلو کتابخونه دانشگاه (توضیح :منو همسرم هم دانشگاهی هستیم)گفت:باشه برو کنار پیاده رو !!!!وایسا الان میام پیشت.
منظور ایشان از پیاده رو همان راه پله میباشد خخخخخخخخخ🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿