#داستان_جالبوخواندنی
⚜یه زن و شوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن.
⚜ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه...
⚜مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله
پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه
بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود...
⚜خلاصه بیوه هه کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه
😁بحالت غش روی زمین میوفته😨
همزمان پسرش از راه میرسه و سعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته:
💓#همسرعزیزم...
بسلامت رسیدم و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه
⚜من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم...
خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده.
⚜راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه😐🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿