#صرفا_خاطره
🌸🍃
زمان جنگ بود و همش از آسمون هلیکوپتر ردمیشد ماهم ساده بودیم خب میترسیدیم🤦♀
یکی از همین روزا مادرم رفت از چشمه آب بیاره برادرم گریه کردگفت من میخوام برم پشت بوم مادرم منو ۲تابرادرهای کوچیک تر از خودم رو گذاشت رو پشت بوم وبه من گفت مواظبشون باش منم باغرور گفتم باشه☺️
مادرم که رفت چنددقیقه بعدش یه هلیکوپتراز آسمون رد شد چون نزدیکتر بود خیلی ترسیدم همشم میرفت و برمیگشت گفتم الانه که بیوفته روسرم😱
دست بکار شدم روسریموبازکردم بستم چشم داداش کوچیکم و دستاشو گرفتم که پرتش کنم پایین مثلا میخواستم نجاتش بدم😂
از پشت بوم کاملا آویزونش کرده بودم که مادرم سر رسیدم منو درحال عملیات دید😎
بدو بدو اومد بالا داداشمو گرفت و منو برد پایین یه کتک مفصل زد☹️
اگه مادرم نمیرسید چی میشد😱🤨
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
#صرفا_خاطره
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حدود سی سال پیش که هیچ سوپر مارکتی نبود و همه وسایل فله ای و بدون بسته بندی بود پسر عموی من تو بقالی کوچیکشون بوده تا عموجانم (خدا رحمتشون کنه) برن استراحت ( بقالی سر خونه بوده)
از قضا یک پسر بچه ای میاد و دست میذاره رو یک چیزی و میگه من ازین میخوام پسر عمو هم وسیله رو میده و پول رو میگیره و بعد مدتی هم عموجان میان داخل بقالی پسر عموم
تعریف میکرد صدای دعوا از توی بقالی میاد رفتم داخل دیدم همون پسر بچه با باباش اومده دعوا و سرو صدا که چرا به پسر من رو شو(همون سفیداب) دادین خورده پسر عموم میگه خودش خواسته نگو بچه فکر کرده کشکه
سفیداب رو خورده😜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#صرفا_خاطره
🌸🍃🌸🍃
سوتی من برای روز بله برونم هست من و همسری رو صیغه یک ساعته کردن که مثلا آقای همسر بی حجاب عروسش رو ببینه منم کم سن بودم و خجالتی از دیدن داماد تو اتاق حسابی هول شده بودم و تند تند نقلها رو میکردم زیر فرش و شوهرم هم با تعجب من رو نگاه میکرد و الان بعد از گذشت سی و چند سال با شوهرم به اون روز میخندیم آقای همسر میگه من باخودم همش میگفتم خدا به دادم برسه این همه ی آشغالها رو میکنه زیر فرش 😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#صرفا_خاطره
🌸🍃🌸🍃🍃
مسخره ترین خاطره ام عقد خودمه، داماد عین گاگولا هاج و واج مونده بود چه کنه۰ مادر شوهرم عین برج زهرمار نشسته بود بچه هاشم دورش انگار دفعه اولشو عقد میبینن یا اینکه مهمونن مثل گونی سیب زمینی لم داده بودن۰ فقط خواهرم اومد بالا سرم قند سابید نه یه کادویی نه طلایی نه نقل و نباتی ۰ از خسیسی یه دست کت شلوار برا داماد نخریده بودن کت تو تنش داشت میترکید برا منم که هیچی نخریده بودن مانتو مشکی تنم بود۰ یه چادر گل گلی مادر شوهرم از رو فرش خونه ورداشته بود اورده بود انداخت سر منح اخرشم که مادره شاهکار کرد جلو اون همه ادم یه تعارف نکرد به پدر و مادرم یا بقیه منو تنها بردن خیر سرشون شام پاگشا😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#صرفا_خاطره
🌸🍃🌸🍃🍃
چند سال پیش اومده بودن مسجد روستامون که در مورد وام بنیاد برکت صحبت کنن
منم ثبت نام کرده بودم ک از بنیاد وام مغازه بگیرم
خلاصه آقاهه صحبت کردن و گفتن چند دقیقه منتظر بمونین تا دوتا اقای دیگه بیان در مورد وام دام داری، و مرغ داری صحبت کنن براتون
منم ک خیلی شیک نشسته بودم از اون طرف مسجد با یه ادای خاص داد زدم ببخشیو آقا ما ک حیوون و مرغ نیستیم میتونیم بریم خونه؟؟؟؟؟ 😂😂😂😂
وقتی صدای خنده تا اون سر روستا رفت فهمیدم چ سوتی بدی دادم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#صرفا_خاطره
🌸🍃🍃🌸🍃
روز عقدخواهر بزرگم تو حرم امام رضا با اجی کوچیکم هماهنگ کردم که اون بگه عروس رفته گل بچینه و...
حاج اقا خطبه رو خوند گفت ایا بنده وکیلم اجیم لال شده بود هی با دست میزدم بهش گفت بار دوم بار سوم 😐
و من درگیر اجیم انگار خودم لال شده بودم
از اون موقع دعا میکنم اون فیلمشون حذف بشه😂
خیلی ضایع بود هر کی نگاه میکرد میگفت وا چرا کسی چیزی نگفت و به من فوحش میدادن 💔😢😂
فعلا امیدوارم حذف شه😂❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿