دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقانه👇🍃
🌸🍃
نشسته بود خیره شده بود به دستاش.
گفتم:
" باز چه مرگته؟! "
نفس عمیقی کشید، با بغض گفت:
"یه بار که دستامون چفتِ هم بود بهم گفت میدونی چقدر دوسِت دارم؟! اندازه ی انگشتای دستای همه ی آدمای دنیا، میدونی چقدر میشه؟! هشت میلیارد آدمه و دوتا دست و ده تا انگشت و اووووووو...
اصلا حد و حساب نداره که، بی حد و حساب دوستت دارم دیوونه!
موقعی که داشت میرفت نگفتم کاری به اون همه آدم و دستای غریبه شون ندارم، ببین منو!
اگه بری این دستا اون قدری خالی میشن که هیچکس از بین این هشت میلیارد نفر نمیتونه کاری برای حسرتشون کنه!
نگفتم و رفت! گفتن و نگفتنم فرقیم نداشت، رفتنی رو غل و زنجیرشم کنی یه راهی برای نموندن پیدا میکنه...
گاهی وقتا که حرفاشو یادم میفته زل میزنم به دستایی که برای بار آخرم نشد که دستاشو بگیره، با خودم فکر میکنم یعنی از بین اون آدمایی که میگفت، الان دستاش قفل شده توو دستای کی و داره توو گوش کی از دوست داشتنی میگه که حد و حساب نداره؟!"**
#طاهره_اباذری_هریس
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
من سرم گرم بیت و قافیه چیدن بود...
مامان داشت دعای تحویل سال می خوند، صدای قرآن خوندن بابا مثل همیشه توو خونه بلند بود و فاطمه ی زهرا داشت با آهنگ شادی که تلوزیون پخش میکرد ریز ریز قر می داد و بقیه همه سرشون گرم کار خودشون بود.
گوشی که توی جیبم لرزید با نیش باز رو به همه و هیچ کس گفتم:
🌸🍃🌸🍃🍃🍃
- اوم... فکر کنم یادم رفته شیرینیارو بیارم؛ برم بیارمشون!
مامان با لبخند معناداری نگاهم کرد و گفت:
" الان سال تحویل میشه. زود بیا! "
چشمی گفتم و بعد مثل جت از جا در رفتم توی آشپزخونه. تا جواب دادم گوشی رو، صدای شادش پیچید توو گوشم
+ سلاااامممم بر عشق خودم! خوبی؟چیکار میکردی؟ سر سفره بودی؟ دعا کردی منو؟
خنده م گرفت
- سلام! یه نفس بگیر خب!
سر سفره بودم ولی داشتم برات شعر میگفتم!
به قهقهه خندید
+ الحق که دیوونه ای. آخه الان وقت شعر گفتنه خانوم؟
نیشم باز شد
- بچه که بودم شنیده بودم لحظه ی تحویل سال هرکاری کنی تا آخر سال همون کارو میکنی...
منم که خرافاتی!
داشتم بهت فکر میکردم و یه غزل شاد میگفتم که تا آخر سال هی بهت فکر کنم و شعر بگم و بعدم که شاد باشیم دیگه!
اینارو ول کن حالا؛ تو چرا الان زنگ زدی؟ سال که تحویل نشده!
شیطنت توو صداش موج میزد
+ فکر کردی فقط خودت بچه بودی و از این چرت و پرتا شنیدی؟
زنگ زدم بهت که سالَم با صدای تو تحویل شه که تا ته سال تو باشی و خنده هات و دیوونه بازیات و شعر و غزلات و عشق و حس خوب دوست داشتنت...
بغضم گرفت؛ تا من چیزی بگم، اول صدای شلیک توپ و بعد اعلام سال جدید بلند شد
زمزمه کرد
+ امسالمو از تو تحویل گرفتم... عیدت مبارک همه چیزم!
تا بیام جواب بدم مامان صدام کرد؛ هول هولکی و با خنده گفتم:
- عید توام مباااااررررکککک! من برم بابا داره عیدی میدهههه! جا موندم من!
غش غش خندید
+ برو عیدیتو بگیر آتیش پاره! از طرف منم یکی یدونه همه رو ببوس، عیدم تبریک بگو...
خنده م گرفت
- بابارو دوتا میبوسم از طرفت! بگم این بوسارو کی فرستاده راستی؟
صداش میلرزید از زور خنده
+ نگی ممنون میشم!
مامان باز صدام کرد، عجله ای خدا حافظی کردم و بدو رفتم عیدیمو بگیرم و آرزو کردم که برای یه بارم که شده،
خرافه ها بشن واقعیت...
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقانه👇🍃
🌸🍃
نشسته بود خیره شده بود به دستاش.
گفتم:
" باز چه مرگته؟! "
نفس عمیقی کشید، با بغض گفت:
"یه بار که دستامون چفتِ هم بود بهم گفت میدونی چقدر دوسِت دارم؟! اندازه ی انگشتای دستای همه ی آدمای دنیا، میدونی چقدر میشه؟! هشت میلیارد آدمه و دوتا دست و ده تا انگشت و اووووووو...
اصلا حد و حساب نداره که، بی حد و حساب دوستت دارم دیوونه!
موقعی که داشت میرفت نگفتم کاری به اون همه آدم و دستای غریبه شون ندارم، ببین منو!
اگه بری این دستا اون قدری خالی میشن که هیچکس از بین این هشت میلیارد نفر نمیتونه کاری برای حسرتشون کنه!
نگفتم و رفت! گفتن و نگفتنم فرقیم نداشت، رفتنی رو غل و زنجیرشم کنی یه راهی برای نموندن پیدا میکنه...
گاهی وقتا که حرفاشو یادم میفته زل میزنم به دستایی که برای بار آخرم نشد که دستاشو بگیره، با خودم فکر میکنم یعنی از بین اون آدمایی که میگفت، الان دستاش قفل شده توو دستای کی و داره توو گوش کی از دوست داشتنی میگه که حد و حساب نداره؟!"**
#طاهره_اباذری_هریس
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿