روایتی از همسر شهید چمران
خیلی قشنگه بخونید(من به شخصه عاشق زندگی شهدا هستم و هرجایی ببینم حتما مطالعه میکنم)
🌸🍃
#عاشقانه_شهدایی
روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت :
این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟
مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت :
(( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.))
تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت :
((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.))
همسر شهید مصطفی چمران✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃💕🍃💕💕🍃🍃🍃 یک زندگی یک شهید
شب ها مدام با پروردگار خودش در راز و نياز بود. در منزل هيچگاه روي تشكی كه مادرش براي خوابيدن او پهن ميكرد نميخوابيد. پرسيم چرا روي تشك نميخوابي؟ گفت: ميترسم عادت كنم و چند شب ديگر كه داخل سنگر روي زمين مرطوب ميخوابم ناراحت شوم. گفتم: به اندازه كافي در جبهه حضور داشتي و يك دست خودت را هم براي اسلام دادهاي، چنانچه سركارت حاضر شوي باز هم خدمت به اسلام كردهاي. گفت: اگر شما فقط يك مرتبه با من به جبهه بياييد و ببينيد كه اين صداميان چه جناياتي در مورد خانوادهها كردهاند. ديگر نخواهيد گفت به جبهه نرو ، عخودتان هم به جبهه ميرويد. خداوند ما را در هر مكان و زمان يار و ياور است و آرزويم اين است كه اگر خداوند صلاح بداند در صف شهدا قرار بگيرم.
راوی: پدر شهید حمید حکمت پور
#عاشقانه_شهدایی😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
روایتی از همسر شهید چمران
خیلی قشنگه بخونید(من به شخصه عاشق زندگی شهدا هستم و هرجایی ببینم حتما مطالعه میکنم)
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عاشقانه_شهدایی
روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت :
این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟
مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت :
(( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.))
تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت :
((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.))
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿