ما دست از سفر کشیده بودیم،
مثل آدمهایی که یکروز خسته میشوند
از کوچ و دلِشان میخواهد یکجا بمانند،
ما آمده بودیم بمانیم،
از آن ماندنهای نرفتنی که قرار است
هرگز خاطرات خوشش از خیالمان نرود،
از آن ماندنهایی که صندلیات گرم میشود
و پایت خواب میرود
و دلَت میلرزد از خوشی...
ما ماندنی بودیم،
اگر جایمان را خالی نگه میداشتند
و صندلیمان را به آدم خستهای
که تمام جاده را پیاده آمده، تعارف نمیکردند،
اگر پشت رفتنمان " اگه تو از پیشم
بری شمعدونیا دق میکنن" میخواندند
و مثل فیلم هندیها میدویدند پشت سرمان
و زمین میخوردند برایمان از غم...
مگر آدم چقدر میتواند برود؟
چقدر میتواند تنها بماند و هیچکس نباشد بگوید
"خوبان فراوان دیدهام اما تو چیز دیگری "؟
چقدر میتواند بگذرد از آنهایی که دوستَش دارند
و توی دلش چیزی تکان نخورد؟
قرار نیست که تا همیشه مسافر باشیم،
قرار نیست که تا همیشه
مثل کبوترهای مهاجر پرواز کنیم
و به آب و هوای هیچ دلی وابسته نمانیم...
همهیمان یکجایی، دست از پرواز میکشیم،
به قصد ماندن،
به قصد دوست داشتن!
همهی ما،
بلاخره ماندنی میشویم
اگر جایمان خالی مانده باشد...
#نازنین_عابدین_پور
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿