دنیای بانوان❤️
💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃 ترس من از زایمان
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
سلام
راجبه اون خانمی که گفتن از زایمان میترسن درد زایمان ی درد معنوی هستش که خیلی شیرینمن خودم آخرای بارداری لحظه شماری میکردم این درد بیاد سراغم وبهترین اتفاق زندگیم رغم بخوره میشه با شرکت تو دوره های حیپا وتوکل بخدا وسورههایی هم هستش که موقع شروع درد زایمان بخونی زایمان راحتتری خواهی داشت من خودمم قبل بارداری خیلی میترسیدم ولی واقعیت اینکه به اون سختی که همه میگنم نیست
🌸🍃🌸🍃🍃
سلام ممنونم از کانال خیلی خوبتون
خانمی که از بچه دار شدن و بارداری میترسه
عزیزم خدا توی بارداری یه منظلت و شکوهی ب مادر میده که از هر لحظه لحظه اش لذت میبری تو بارداری لذت این که چی بخوری یا چی نخوری براش خوبه بیش تر است تا ترس من خودم سه تا بچه دارم تو سزارین سوم غرق خون بودم منی که خون میدیدم حالم بد میشد خودم رو از یاد برده بودم منتظر نفس هاش و گریه هاش بودم اصلا ب جز بچه هیچی برام مهم نبود
من چون بچه سومم پسر بود از خوشحالی اصلا درد نفهمیدم با اون زخم وسختی ها همش بچم بغلم بود و باهاش حرف میزدم
خانم هایی که تنبلی تخم دان دارن من یه مدت پیش طب سنتی میرفتم .برا تنبلی تخمدان دود عنبر نسا. استفاده عسل طبیعی موقع نزدیکی دو یا سه ماه قبل بارداری
همین که پریودی تموم میشه فرداش ن ز دی کی با عسل داشته باشید.
من مادر سه تا جیگر طلا 😘😘😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
این یک داستان واقعی است.وتلنگری ارزنده..
شوهرم ودخترخاله ش...
🌸🍃
همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند.
دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم.
عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.😐
وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ...
تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ...
بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی😔 نبیند.
همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و ...
بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!!
تمام توفانی😑 که در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس😰 و لرز در گوشه ای نشسته بودند.
مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار.
حالا بقیه داستان از قول آقا:
اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم به بالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود.با دخترخاله ام با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم.
هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده.
جشن را با روی خوش🙂 ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد.
هرچه تنهاتر میشدیم ترسم 😨بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!!
پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود.
کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود
رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد
همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم.
دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی با هم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگین تر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ...
شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و ...
همسرم روزبروز محبتش😊 را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ...
منتظر بودم تا دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ...
رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش ...
اما من مغرور، مرد بودم !
مگر میشد اسیرم کند؟در برابر خیانت من،نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند.
شبهازودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلک های دوستان را بجان میخریدم و میگفتم : آره بابا من مرغم.
یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم : تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خرد کردی!
تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟
همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی😔 از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین! 😔
خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا...
همسرم هیچ کمبودی نداشت... و برام هیچ جا کم نگذاشته بود ... فقط بزرگواریش بیشتر نمایان شد
بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و ازش خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق گرفتن او را ...
همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید.
من اکنون دوباره عاشق شدم... عاشق زنم... اما این بار با چشم باز ...
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
نظر شما برای سمیرا
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃
سلام بر همراز عزیزم...
در رابطه با سرگذشت سمیرا کاش در مورد شخصیت مینا بیشتر اطلاعات داشتیم..
در ابتدا طبقه نوشته ها مینا یک دوست و همراه بامعرفت که پدر و مادر مهربون و دلسوزی داره معرفی شدن.
.تا اینجا داستان تنها نکته ایی که منفی به نظر میرسه فقط آواز خوندن مینا خانمه...در صورتی که خود سمیرا خانم بارها گفته که قبل عقدمثلا پسر عمه دستم رو گرفت ووو حالا دلیل اینهمه مخالفت خانواده عمه اش با ازدواج مینا و پویان رو درک نمی کنم..
.تنها دلیل که به ذهن میرسه اختلاف طبقاتی دو خانواده باید باشه..
..مگه ازپریسا دختر خودش یادش رفته عمه خانم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 بشنویم دلانه خانم کانالمون زنی ترک زبان هستم....
🍃🌸
میخوام داستان واقعی زندگی خودم رو براتون بنویسم که تا الان چگونه گذشته .
زنی هستم ترک زبان که از بچگی خیلی سختی و نداری کشیدم .به طوری که حتی روزایی داشتم که تو مدرسه پول تو جیبی نداشتم خوراکی بخرم تا ذهنم کار کنه برای درس خوندن.خانواده ای دارم بسیار بد اخلاق و خشن که خیلی شکاک و دست بزن دارن. من ادم احساسی هستم تو خانوادم. بالاخره با سختی بزرگ شدم، بزرگ که تا اندازه هفتده ساله شدم. عاشق پسری شدم که عاشقم بود جونش به جونم بند بود. اونموقع رسم نبود تلفنی حرف زدن فقط در نگاه کردن و از مدرسه اومدن و دنبالم اومدن و رفتن.
هنگام مدرسه عشق رو به همدیگه میفهموندیم. خیلی عاشقش بودم عاشقم بود. خلاصه من اهل قیافه نبودم ولی عشقم وضع مالی خوبی داشت در حد خودش ولی قیافه خوبی نداشت. دو سه سال بعد عشقم اومد خواستگاری پدرم راضی نشد. اخر به لج من رفت همکلاسی منو گرفت ازدواج کرد و رفت.
ولی با یه کلمه تو تلفن خونه بهم گفت فاطمه عاشقت هستم و میمونم ولی بخاطرت معتاد میشم .من چیزی نگفتم گریه راه گلوم رو خفه کرد قطع کردم و تموم شد.خیلی اذیت شدم وداغون با ازدواجش.
بالاخره شدم هجده سال که ای کاش نمیشدم و میمردم تو سن هجده سالگی.
یه روز دختر عمو کوچیکم که عروس شهر دیگه بود به پدرم گفته بود برای خواستگاری فاطمه میایم خونتون برای برادر شوهرم .پدرم راضی نبود ولی اونا اصرار داشتن بیان .پدرم وضع مالی خیلی خوبی داره جوری هستش که تو هر سختی مارو حمایت میکنه.
پدرم ما درجریان ماجرای خواستگاری گذاشت. بالاخره بعد بیست روز اومدن خواستگاری من .خانواده همسرم خیلی خیلی وضع مالی پایین داشتن ولی من نگاه به وضع مالی نمیکردم. بالاخره با حرف زدن با همسرم بعد سه روز جواب مثبت دادم که ای کاش نمیدادم .همسرم سیگاری بودی همسرم دعوایی و شرور حتی چاقوکش بود.دست بزن هم داشت.دختر عموم اینا رو بهمون نگفته بود.بالاخره تا جواب مثبت دادم بعد پنجاه روز عروسی گرفتن برام تا نکنه اخلاق بد همسرم رو بدونم عقب بکشم. عروسی برام گرفت که هیچی نخرید طلا تقلبی گرفت برام لباس نخرید عکاس نیاورد پول شیربها نداد. گفت ندارم .به پدرم گفتم ما که ندار نیستیم بخاطر من پدر ابرو رو حفظ کن بیخیال شو بزار تموم بشه این عروسی.
بعد عروسی سیاه من همسرم اخلاقای عجیبش رو یکی یکی بروز میداد.
مدام کتک میخوردم مدام فحش میشنیدم مدام تهدید میشدم خلاصه زمان میگذشت و روزهای تاریک من میگذشت و من اب میشدم هر بار منو با چاقو و کتک تهدید میکرد میکشمت.
ارامش خوابیدن نداشتم تا اینکه از پدرم کمک خواستم .گفتم کمک کنه خونه درست کنیم تا یکم مشکلات کم بشه. پدرم خونه ساخت تو شهر همسرم عین ویلا. همه چیز تکمیل ولی باز اخلاقش کتکاش بجا بود .سه سال از ازدواجم گذشت دیدم نمیشه اخر یه روز همسرم سرکار بود چمدونم بستم نامه نوشتم من رفتم هیچی ازت نمیخوام و اومدم خونه پدرم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃 یک زندگی یک معجزه
خدای من...
سلام علیکم وقتتون بخیر امیدوارم دل و حالتون منور باشه به ایمان ب خداوند متعال
گفتین که اگه ماجرایی دارید که ایجاد امید به خدا کنه برای دوستمون تعریف کنیم:
منم یه ماجرا رو میخوام ک تو زندگیم پیش اومده رو ک مبدل به معجزه شد رو تعریف کنم
سال دوم راهنمایی بودم تقریبا برای درس و تحصیلم همیشه خیلی تلاش میکردم
کارنامه نوبت اول رو که گرفتم معدلم ۱۸ و اندی اومد که صدمش چون دقیقا خاطرم نیست نگفتم.
نوبت دوم ک شروع شد من با تلاش بیشتری درسمو خوندم برای اینکه موفق بشم معدلم بیشتر بیاد
موقع امتحانات آخر ترم هر موقع که سر نماز میرفتم بعد اتمام دعا از خداوند متعال میخواستم که کمکم کنه معدلم ۱۹ بیاد
یعنی واقعا دقیقا یادمه یه برگه کاغذ نوشته بودم که درش از خدا با قاطعیت و جدیت و خواهش دعا میخواستم که حتما معدلم ۱۹ بیاد و همیشه بعد نمازم اون کاغذ نامه رو میخوندم و خدا رو صدا میزدم
بعد تموم شدن امتحانات موقع گرفتن نتیجه ها
برادرم رفت که کارنامه رو بگیره
وقتی برگشت من دویدم استقبالش و ازش پرسیدم ک چند اومده گفت ۱۹
بخدا خیلی خوشحال شدم و تعجب زده چون بخاطر معدل ترم قبلم و نمرات مستمری ترم دومم فکر میکردم که معدلم اونی که میخوام حتما نمیاد ولی خب دقیقا من از خدا ۱۹ رو خواستار بودم و بدون یکصدم کمتر یا بیشتر درست نوزده اومده بود
حالا معجزه ای که رخ داد شاید بگید چی بوده خب یه دعا بوده و اجابت شد
برادرم هیچوقت معدل منو محاسبه نمیکرد ولی ایندفعه گفت کارنامتو بده و معدل منو محاسبه کرد. وقتی اینکار رو کرد گفت معدل تو باید ۱۸.۸۷ صدم میومد من خیلی تعجب کردم برای اینکه مطمئن شم خودم باز با ماشین حساب معدلمو حساب کردم درست میگفت بخداوندی خدا باید ۱۸.۸۷ صدم می امد
و من یاد اون همه راز و نیازم با خدا افتادم که ازش میخواستم معدلم فقط نوزده بیاد و خدا اجابت کرد دعامو.
یعنی ۱۳ صدمی که به معدل حقیقیم ۱۸.۸۷ صدم اضافه شده بود تا ۱۹ بیاد معجزه ای بود از طرف خدای سبحان
هیچوقت از رحمت خدا نامید نباید شد
خدا رو با خلوص صدا کنید حتما جواب میگیرید
اُدعونی استجب لکم، بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست همسرداری💕🍃🍃🍃🍃🍃
#وابستگی_به_همسر
یکی از ویژگی هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه!
• اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشین.
• اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه.
• اینکه دایما نق نق کنید همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه با این رفتارها خدای نکرده منتظر روزی باشین کا همسرتون برای دور شدن ازتون لحظه شماری کنه !!!
حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون واستیم، اعتماد به نفس داشته باشیم
در عین محبت استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه
هر چی آقامون بگه و هر چی خانومم بگه مال دوران شیرین نامزدیست!!!!
این طور زندگی کردن به مرور خسته و دلزدتون میکنه ؛ با واقعیت و قاطعیت زندگی کنیم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفا خاطره
🌸🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃
اوایل ازدواج رفته بودیم مسافرت بعد رفتیم بازار یه سری وسیله بخریم😍
اون موقع جوراب نانو تازه مد شده بود رفتیم جوراب بخریم
فروشنده گفت این جوراب ها نانو هستن و کیفیتشون عالیه منم به بوی جوراب حساس اول جوراب رو بو کردم
فروشنده😳
همسری😂
من🤭
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
دنیای بانوان❤️
💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃 ترس من از زایمان
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃
سلام همراز عزیز
اون خانوم گلی که میترسید از حاملگی و زایمان من خودم دوتا گل پسر دارم هردو طبیعی زایمان کردم شاید طبیعی سخت باشه ولی واقعا ارزشش داره که بعدش خودت به بچت میرسی دردی نداری همه درد تا قبل از زایمان ولی حس فوق العاده شیرینی که امیدوارم هر مادری چشم انتظار نی نی خدا دامنش سبز کنه
🌸🍃🌸🍃🍃😊
سلام همراز جونم دررابطه با خانومی ک از زایمان طبیعی میترسن عزیزم ایه نیومده ک حتما باید زایمانتون طبیعی باشه خیلی دکترا هستن با زیر میزی گرفتن سزارین میکنن بدن تا بدن و بچه تا بچه هم فرق داره بعدم هردوتا زایمان عوارض خودش داره ن زایمان طبیعی عالیه ن سزارین .و اینکه میخاین بارداریتون عالی باش حتما قبلش دکتر برین ک دچار ویار شدید نشین و انشاالله ک بارداری و زایمانی ک صلاحتون هس اتفاق بیوفته توی اصفهان دکتر میشناسم ک زیر میزی میگیرن و سزارین میکنن
💕🍃🍃🍃🍃
سلام وقت بخیر
ممنونم از کانال خوبتون
صحبتم با دوست عزیزی که از زایمان میترسند و دوست دارند زایمان طبیعی داشته باشه خودم بچه اولم سقط شد ولی دومی رو باردار شدم خیلی سختی کشیدم و دوست داشتم زایمانم طبیعی بشه ولی سزارین شد متاسفانه بعد از سزارین کمردرد شدم وحشتناک چون بی حسی از کمر زدند و الانم دوست دارم باردار بشم و زایمان طبیعی داشته باشم
بعداز سزارین آرزو به دل شدم تا بتونم ۲ساعت سرپا باشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿