eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خوش وخرم باشید دوستای مجازی من برای حاله دل خوبه دوستی مینویسم که گفتن از بیرون همه آرزوشو دارن واز تو داغونن نمی دونم شما رو چی اذیت کرده اما بخش عمده مشگل زندگی منو همسرم مالی هست همین جمعه بود که از سره بی پولی رفته بود مسافر کشی که گوشیش نابود میشه رفته بود دستشویی که از جیبش میافته تو دستشویی البته بگم که قرار بود گوشیشو عوض کنه چون اونم خراب بود اما قرار بر دو ماه آینده بود که پولی دستشو بگیره وفعلا داشت باهاش میگذروند خلاصه خیلی قصه خوردم اینقدر ناراحت شدم که باری روی دلم سنگینی می‌کرد تو همون حال یاد امام زمانمون کردم یه دعای فرج خوندم وگفتم یا صاحب الزمان آقا جون کمک کن نجات‌مون بده خدای بلا سرم رو شاهد می گیرم به آنی احوال دلم از این رو به اون رو شد مثل آرام بخش آروم شدم منی که قرار بود تا شب اوقاتم تلخ باشه به پسرم گفتم بیار درسهاتو کمک کنم یعنی یه چی در حد همون دوپینگ خودمون هنوزم از مسرت اون حاله خوشه بعد از استغاثه به امام عصر مون در تعجبم وعجیبتر اینکه برا تهیه پولی میخواستم طلای کمی که ارزش چندانی رو هم نداره بفروشم ولی الان دلم قرصه و راضی نیستم به فروش اون طلا چون یه صبری رو دارم مزه میکنم که قبلا نداشتش گلیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزان وقتتون بخیر و شادی بی برو برگرد ماشین و بفروشین .. ‌ اخه خواهر من دو تا ماشین میخوایین چکار ..اخه نگفتین ک دقیقا کی ماشین رو ک ثبت نام کردید و بهت.ن تحویل میدن..ولی ب نظر بنده داشتن همزمان دو تا ماشین غیر خرج تراشی و بیمه و...چیزی نداره..ولی بشرطی ک طلاهاتونم جای امن ک بنظرم هیچ جا مثل صندوق امانات بانک امن نیست حتی نگه داشتن گاو صندوق هم مطمئن نیست.. بهرحال ماشین نو مبارک باشه چرخش براتون بچرخه گلی جون ک همیشه لطفشون شامل همه شده ..بقول دوستان این گروه برامن از هر پیام رسانی جالبتره چون از مشکلات بقیه هم خبر دار میشیم ..و فکر نکنیم فقط خودمون تو زندگی مشکل داریم از راهکارهای برخی دوستان ..از جمله مهربون. و گلی هم خیلی فیض میبریم.. موفق باشید دوستدار شما فاطما گل عاشق تونم ❤️😍😘 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام برگلی عزیرخسته نباشی عزیزم ی سوال داشتم لطفاً اعضای گروه هرکسی می‌دونه جوابم رو بده اورژانسی پسرمن نامزده آن شالا بزودی قصد داریم ک عقدش کنیم ک اگه خدابخادبرای وامش سریع دست بکارشه ولی از اونجایی ک سربازی نرفته (ک قصدم نداره بره البته مادوست داریم ولی نمیره)شنیدم ولی نمی دونن چقدراسته میگن وام ازدواج بخاطر ک سربازی نرفته بهش تعلق نمیگیره خاستم ازدوستان کمک لخام اگه کسی در این مورد چیزی می‌دونه حتمن بهم بگه ممنونم ازتون ک‌کمکم کنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii چقدر قدیما دغدغه هامون کوچیک خوشی های زندگیمون بزرگ بود...💜💚💙❤️🧡💛 . . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزم وقتتون بخیر من نزدیک ۳ سال هستش با اقایی در ارتباطم اوایل مجازی بود و نزدیک چند ماهه که دیدم دیدمشون بنظرم فرد معقولی بودند. و به من از اوایل گفته بودند که جدا شدند و یک فرزند دارند. بعد که دیدمشون ایشون خیلی ابراز محبتشون بیشتر شد و گفتند اولین بار همچین احساسی دارم و.... ازشون خواستم فیلم از صفحه طلاق شناسنامشون ببینم که مطمن باشم جدا شدن چون دوست ندارم واقعا همچین چیزی رو ... اما در نهایت گفتند طلاق نگرفتیم و جدا زندگی می‌کنیم و نزدیک ۶ سال است. من به حدی بهم ریختم که ... اما ایشون تنها حرفشون در جواب من که میگم چرا دروغ گفتید میگن چیزی عوض نشده. میگن حساب مالی با همسرشون دارن که باید درست بشه و ایشون از لحاظ مالی عالی هستند... بهشون میگم هدفت از ارتباط با من چی هستش هیچی نمیگن و سکوت .. باز بین صحبت‌ها میبینی حرف از آینده و بچه و فلان میزنن. از طرفی مطمنم همسرش جدا هستند و باهاش زندگی نمیکنه میشه راهنمایی کنید اگه تجربه اینچنینی دارید .ممنون و ببخشید طولانی شد 🍃🌸 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من و همسرم 1ساله ازدواج کردیم. با وجود اینکه هم رو دوست داشتیم ولی همش دعوا میکردیم! همسرم اخلاقش اینه که اگه بگه فلان کارو بکن، حتما باید انجام بشه! منم میکردم یا میزدم. اینقدر شبها دعوا میکردیم که ازخستگی، خوابمون میبرد. یه شب که مثل همیشه دعوا شد، گفتم: بیام از روش خانم های گل کانال استفاده کنم و بهش گفتم: ❤️حیف که دوستت دارم... باورتون نمیشه! این حرف کرد و همسرم بلافاصله گفت: اصلا هرچی تو بگی😍😂 اون شب بعد یک سال، من مزه همسرم رو چشیدم! بعدش بردم بیرون و برام معجون خرید و تا صبح خوش گذروندیم. من با یه کلمه تونستم اینقدر مهربونش کنم، اگه یک سال بهش محبت میکردم، الان چکار میکرد! ✍ با زبان میشود کارهایی کرد که با شمشیر نمی توان! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii یک نفر یه نصیحتی بهم کرد که پشتش کلی آرامش بود؛ می‌گفت: «سوزنت گیر نکنه روی آدما، روی حرفا، روی اتفاقا، فقط رها کن؛ نیازی نیست دنبال تحلیل هرچیزی باشی.» @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزم الهی خیر ببینی بابت کانال قشنگت♥ لطفا راهنمایی م کنید 🙏🏻🙏🏻 مشکل اخلاق و رفتار شوهرمه از همون اول ازدواج بها می داد به خانوادش حرف اول اونا میزدن بعد شوهرم بگذریم که چیا کشیدم چه کتک ها خوردم از خیلی جاها منع بودم همش کارم گریه وزاری که الان ضررش و می بینم میگرن گرفتم شدید اصلا دیده نمشم بچه هام بزرگ شدن جلوی همه کوچیکم میکنه پشت سر خانوادم بد وبیراه میگه آزارم میده اونا همیشه احترامش ودارن منو سبک میکنه پیش عروـس ودامادم هر موقع بحث پیش میاد ف... ه... ش بد میده سردم ازش فقط بخدا سپردمش میگم عذاب آخرت دامن گیرت بشه😭 به این سن رسیده نماز نمیخونه غسل واجب داشته باشه 7.10 روز طول میکشه که بره پاک بشه کفر میگه از بس همه بی ربط میزنه نعوذبالله خدا وجود نداره و.... به پسرم میگه نماز کاری نمیکنه رو پسرم اثر گذاشته اونم نمیخونه این دیگه بدتره روزی هزار بار می میرم وزنده میشم خستم خسته از دستس 😭😭😭 منو راهنمایی کنید چکار کنم شرمنده زیاد شد وقتتون و گرفتم حلال کنید برای آرامش زندگیم دعا کنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii بعضی از آدم‌ها باعث میشن دلت بخواد آدم بهتری باشی مهربونتر باشی شجاعتر باشی وریسک کنی اجتماعی تر باشی و بگی بخندی به خودت برسی و خوشگلتر باشی این آدما واقعا خوبن... . . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 🧁 سلام دوستان عزیز من سه سال پیش پیام فرستادم‌بعدش‌ففط خواننده شدم دوستمون از ترشی ریخته شده گفت یاد اولین آشپزی خودم افتادم سوم ابتدای بودم ظهر داشتم میرفتم مدرسه مامانم گفت من. ستم بنده برا خودت نیمرو درست کن داشت توضیح میداد منم پشتش بهش بود اجرا میکردم، مامان :روغن‌بریز من:ریختم مامان:تخم مرغ رو بزن کنار تابه کمی شکست بریز تو ماهیتابه من:زدم کنار تابه شکست، ریخت رو فرش آشپز خونه از ترس مامانم نبینه سریع خم شدم با قاشق جمع کردم ریختم تو ماهی تابه مامان:دومی رو هم آروم بزن ترک خورد بریز تو تابه من:بله بعدی هم ریخت رو فرش دوباره، من:مامان داره سرخ میشه با کلی پرز ،کثیفی با حالت چندش از ترس اینکه دعوام کنه تا ته خوردم آخه مادر من من که تو زندگیم فقط فقط خوردم تو اون سن بلدم نیمرو درست کنم دیگه میدونید چقدر چندش بود😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
حدود ده دقیقه پیاده رفتیم و کمی بعد نور یه چراغ قوه برامون روشن خاموش شد ! راننده دستشو بالا برد و گفت ..محسن منم افشین ! بهش نزدیک شدیم. . _:امانت الیاس حواست بهش باشه ..بچه کوچیک داره .. _:نگفته بود بچه رو ..کارمون که سخت میشه _:برای تو هیچ کاری سخت نیست. .برو خدا همراهتون .. بعد دستی رو سر شاه رخ کشید. _:مواظبش باشی. تند و تند شیر بده نزار گشنش بشه گریه کنه ! تا میتونی نزار گریه کنه ..اصلا هم نت.رسی ..فقط قبل حرکت چیزی بخور جوون بگیری قوت داشته باشی هم خودت راه بری هم بچه شیر بدی ! یادت باشه هروقت خسته شدی به هدفت که چرا میخوای بری اون ور فکر کن ...قوی باش. تا راه صعب العبور برات راحت باشه ! ازش با بغض تشکر و خداحافظی کردم ! _:خب محسن برید به سلامت. . محسن دستی برای افشین تکون داد و راه افتادیم..محسن که یه پسر حدودا سی ساله بنظر میرسید ..بدون اینکه حتی برگرده و نگام کنه گفت _:اگه چیزی میخوری بخور. اگه دستشویی میری برو ..تا صبح باید راه بریم. ..چند ساعت پیاده روی تو کوه و کمن داریم ! وسط راه نق و نوق هم نمیزنی. ... هرچقدر حرفهای افشین راننده ماشین آرومم کرده بود حرفهای این پسره منو بهم ریخت . خیی تر.سیدم. خیلی ..بیشتر از،تر.س نگران بچم شدم اگه من باعث میشدم بلا.یی سرش بیاد چی ؟ ای خدا من چه غل.طی بود کرده بودم ! ته دلم لرزید. ولی نههه! باید محکم و قوی میشدم ! محسن نور چراغ قوه رو انداخت رو صورتم .. _:یه ربع وقت داری کار هایی که گفتم رو انجام بدی. .یه ربع دیگه راه میافتیم چشمهامو که نور چراغ قوه اذیت میکرد بستم و گقتم چشم ! محسن رفت سمت یه چند نفر دیگه اونا هم قرار بود گویا از مر.ز خارج بشن ..ساکمو باز کردم. تمام آجیل هارو ریختم تو جیب مانتوم که تو مسیر بتونم استفاده کنم ..گشنم نبود چیزی نخوردم با قلبی که تو دهنم میزد منتظر شدم ! راس یه ربع محسن همه مارو جمع کرد ..همه مرد بودن و فقط من بیشنشون زن بودم و همین منو بیشتر میتر.سوند ..بلاخره راه افتادم ..راه افتادم به سمت معشوق ..به شوق دیدنش ...باورم نمیشد که قراره به زودی شاپور رو ببینم شوق دیدنش سختی راه رو برام آسون میکرد.مدام به خودم میگفتم چیزی نیست. فقط،چند ساعته ..تحمل کن ..که ...